شاهنامه خوانی: داستان سی و سوم، پادشاهی داراب
شاهنامه خوانی: داستان سی و سوم، پادشاهی داراب پادشاهی داراب دوازده سال طول کشید. وقتی او بر تخت نشست با عدل و داد رفتار میکرد پس دستور داد تا مردان کارآزموده از آب دریا رودی به هر کشوری برسانند و شهری ساخت و نام آن را داراب گرد نهاد. سپاهی …
شاهنامه خوانی: داستان سی و سوم، پادشاهی داراب
پادشاهی داراب دوازده سال طول کشید. وقتی او بر تخت نشست با عدل و داد رفتار میکرد پس دستور داد تا مردان کارآزموده از آب دریا رودی به هر کشوری برسانند و شهری ساخت و نام آن را داراب گرد نهاد. سپاهی از اعراب از نژاد قتیب به سالاری شعیب تصمیم به حمله به ایران گرفتند پس از جنگی که سه روز و سه شب طول کشید، در روز چهارم اعراب مجبور به عقبنشینی شدند و اموالشان به دست ایرانیان افتاد. مرزبانی در مرز قراردادند و هرسال از آنها باژ میگرفتند.
از آنسو شاه روم که فیلفوس نام داشت لشکری از عموریه جمع کرد تا به ایران بتازد. سه روز جنگ آنها با داراب طول کشید و روز چهارم فیلفوس گریزان شد و زنان و کودکانشان را اسیر کردند و بسیاری را کشتند تا اینکه فیلفوس پیکی به همراه صندوقهای پر گوهر فرستاد و پیام داد که پشیمان شده است. پس داراب با بزرگان مشورت کرد. آنها گفتند او دختر زیبایی دارد بهتر است تا او را به همسری بگیری.داراب پیکی فرستاد و به قیصر گفت که اگر نجات میخواهی باید دخترت ناهید را به همراه باژ برای من بفرستی. فیلفوس شاد شد که داماد او شاه است پس چنین کرد و دختر را با اموال فراوان به داراب سپرد. شبی که ناهید و داراب خوابیده بودند از دهان ناهید بوی بدی آمد و شاه را ناراحت کرد. پزشکان را فراخواند و آنها پس از تحقیقات فراوان گیاهی به نام اسکندر به کام او مالیدند و او معالجه شد اما شاه دیگر نسبت به او سرد شده بود پس او را نزد پدرش فرستاد. ناهید ناراحت بود و فرزندی هم در شکم داشت اما چیزی نگفت. پس از نه ماه پسری به دنیا آمد و نام او را اسکندر نهاد و قیصر به همه میگفت که او فرزند خودش است و کسی از داراب نام نمیبرد. در همان شب که اسکندر زاده شد مادیانی که در آخور قیصر بود نیز کرهای به دنیا آورد. بههرحال اسکندر بزرگ میشد و قیصر خیلی به او محبت میکرد و او را ولیعهد خود کرد پسازاینکه ناهید از ایران به روم برگشت داراب همسر دیگری گرفت و او کودکی به دنیا آورد و نام او را دارا نهادند و ده سال بعد داراب در حال مرگ بزرگان را فراخواند و پسرش را بر تخت نشاند و سپس درگذشت.
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی