حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 13: دامپزشکى که بینا را کور کرد
مرد نادانى چشم درد سختی گرفت و به جاى پزشک نزد دامپزشک رفت. دامپزشک همان دارویى را که براى درد چشم حیوانات تجویز مى کرد به چشم او کشید و او کور شد. او از دست دامپزشک شکایت کرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشید. …
مرد نادانى چشم درد سختی گرفت و به جاى پزشک نزد دامپزشک رفت. دامپزشک همان دارویى را که براى درد چشم حیوانات تجویز مى کرد به چشم او کشید و او کور شد. او از دست دامپزشک شکایت کرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشید. راءى نهایى دادگاه این شد که قاضى به دامپزشک گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این کور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشک نمى آمد.
هدف از این حکایت آن است که: هر کس کاری را به شخص نا آزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینکه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان کم خرد و سبکسر خوانده خواهد شد.
به فرومایه کارهاى خطیر
نبرندش به کارگاه حریر
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
عالی بود . خدا خیرتون بده .فقط اگه شعر هم معنی می کردید مهشر می شد🙂❤