کد خبر : 241284 تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۸

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 13: دامپزشکى که بینا را کور کرد

مرد نادانى چشم درد سختی گرفت و به جاى پزشک نزد دامپزشک رفت. دامپزشک همان دارویى را که براى درد چشم حیوانات تجویز مى کرد به چشم او کشید و او کور شد. او از دست دامپزشک شکایت کرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشید. …

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 13: دامپزشکى که بینا را کور کرد

مرد نادانى چشم درد سختی گرفت و به جاى پزشک نزد دامپزشک رفت. دامپزشک همان دارویى را که براى درد چشم حیوانات تجویز مى کرد به چشم او کشید و او کور شد. او از دست دامپزشک شکایت کرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشید. راءى نهایى دادگاه این شد که قاضى به دامپزشک گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این کور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشک نمى آمد.

هدف از این حکایت آن است که: هر کس کاری را به شخص نا آزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینکه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان کم خرد و سبکسر خوانده خواهد شد.

ندهد هوشمند روشن راى

به فرومایه کارهاى خطیر

بوریا باف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

4/5 - (5 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 1,118 بار
دیدگاهتان را بنویسید

ریحانه رعنائیان در تاریخ 3 فروردین 1399 گفته : پاسخ دهید

عالی بود . خدا خیرتون بده .فقط اگه شعر هم معنی می کردید مهشر می شد🙂❤

css.php