نتايج جستجو مطالب برچسب : باب دوم گلستان

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 19: توانگری و درویشی

به نقل از سعدی که می گوید: در محفلی شخص به ظاهر درویشی را دیدم که به طور مکرر و آشکار از ثروتمندان انتقاد مى کرد و تهیدستان را مى ستود به گونه ای که می گفت:

کریمان را به دست اندر درم نیست

خداوندان نعمت را کرم نیست (1)

من که طاقت شنیدن گفته های او را نداشتم گفتم: دوست من ثروتمندان در بیشتر مواقع یار فقیران بودند و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 16: همسفر دلاور و جنگدیده بجوى

یک سال از (بلخ بامى) به سفر مى رفتم. راه سفر امن نبود، زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد. این جوان انسانى نیرومند و درشت هیکل بود. براى دفاع با سپر، ورزیده بود. در تیراندازى و به کار بردن اسلحه مهارت داشت.زور و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 15: نصیحت پارسا به مولاى ستمگر

پارسایى از کنار یکى از ثروتمندان گذر کرد، دید دست و پاى یکى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مى کند. به او گفت: اى جوان! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذلیل فرمان تو کرد و تو را بر او چیره نمود، بنابراین در برابر نعمت خدا سپاسگزارى کن و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 10: بلوغ و کمال حقیقى

در دوران کودکى از دانشمند بزرگى پرسیدم که انسان چه وقت بالغ مى شود؟ در پاسخ گفت: در کتب قدیم نوشته شده، یکى از سه نشانه دلیل بالغ شدن است:

1- تمام شدن پانزده سال (قمرى)

2- محتلم شدن

3- روییدن موى زیر ناف.

ولى بالغ شدن در حقیقت یک شرط دارد و آن اینکه همت تو به کسب رضاى خدا بیش از کسب بهره هواى نفس باشد. کسى که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 4: معلم خوش اخلاق و بد اخلاق

در سرزمین مغرب (شمال آفریقا) در مکتبخانه اى، معلمى دیدم بسیار خشن و ترشروى و تلخ گفتار و خسیس بود، زندگى مسلمانان با دیدار او تباه مى گشت، قرائن قرآنش، دل مردم را سیاه مى کرد. گروهى از پسر و دختر، به عنوان شاگرد گرفتار جفاى او بودند، نه جراءت خنده داشتند و نه مى توانستند سخن بگویند، گاهى سیلى بصورت زیباى یکى مى زد، و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم، – حکایت 3

دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود و بسیار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نیاورد و نزد پدر از آموزگار شکوه کرد. شاه، آموزگار را طلبید و به او گفت: پسران مردم را آنقدر نمى زنى که پسرم را مى زنى، علتش چیست

آموزگار گفت: به این علت که همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص، باید سنجیده و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم، – حکایت 2: برترى هنر بر ثروت

حکیم فرزانه اى پسرانش را چنین نصیحت مى کرد: عزیزان پدر! هنر بیاموزید، زیرا نمى توان بر ملک و دولت اعتماد کرد، درهم و دینار در پرتگاه نابودى است، یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول، اندک اندک آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاینده و دولت پاینده است، اگر هنرمند تهیدست گردد، غمى نیست زیرا هنرش در ذاتش باقى است و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 9: ناتوانى پیرمرد در ازدواج با زن جوان

شنیدم پیر کهنسالى در آن سن و سال پیرى مى خواست با زنى ازدواج کند، از یک دختر زیباروى که گوهر نام داشت خواستگارى کرد، دخترى که صندوقچه گوهرش از دیده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى، داماد به دیدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت، ولى پیر از آمیزش ناتوان بود. پیرمرد، نزد دوستان شکوه کرد و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 1 از 7 123 بعدی ...»
css.php