کد خبر : 239999 تاریخ انتشار : سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۶

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم، – حکایت 3

دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود و بسیار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نیاورد و نزد پدر از آموزگار شکوه کرد. شاه، آموزگار را طلبید و به او گفت: پسران مردم را آنقدر نمى زنى که پسرم را مى زنى، علتش چیست آموزگار گفت: به این …

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم، – حکایت 3

دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود و بسیار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نیاورد و نزد پدر از آموزگار شکوه کرد. شاه، آموزگار را طلبید و به او گفت: پسران مردم را آنقدر نمى زنى که پسرم را مى زنى، علتش چیست

آموزگار گفت: به این علت که همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص، باید سنجیده و پخته سخن گویند و کار شایسته کنند، کار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند، ولى براى کار و سخن شاهان اعتبار مى دهند، و از آن پیروى مى کنند، و به کار و سخن سایر مردم، اعتبار نمى دهند.

اگر صد ناپسند آید ز درویش

رفیقانش یکى از صد ندانند

وگر یک بذله گوید پادشاهى

از اقلیمى به اقلیمى رسانند(1)

بنابراین بر آموزگار واجب است که در پاکسازى و رشد اخلاقى شاهزادگان بیش از سایر مردم بکوشد.

هر که در خردیش ادب نکنند

در بزرگى فلاح از او برخاست (2)

چوب تر را چنانکه خواهى پیچ

نشود خشک جز به آتش راست (3)

شاه پاسخ داد نیک و تدبیر سازنده آموزگار را پسندید و جایزه فراوانى به او داد، به علاوه او را سرپرست یکى از مقامات کرد.

1- یعنى: اما اگر پادشاهى یک شوخى کند، آن را از بخشى از جهان به بخشى دیگر نقل قول کنند.

2- فلاح: رستگارى.

3- یعنى شاخه تازه را به دلخواه خودت هرگونه مى توانى خم کنى، ولى چوب خشک جز با آتش، استقامت نپذیرد (استقامتش ممکن نیست اگر چه بسوزد.)

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

4/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 922 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php