کد خبر : 233498 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۹ دی ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۷

داستانک زیبای مادر است دیگر…!

داستانک زیبای مادر است دیگر…! مادر به پسرش نگاه می کرد که با چه اشتیاقی فرفر های رنگی زیبا را می ساخت:…علی جان….این همه زحمت می کشی ولی کسی دیگه این روزا فرفره نمیخره..! ولی علی گوشش بدهکار نبود. علی فرفره ها را به پارک بردتا بفروشد اما همانطور که …

داستانک زیبای مادر است دیگر...!

داستانک زیبای مادر است دیگر…!

مادر به پسرش نگاه می کرد که با چه اشتیاقی فرفر های رنگی زیبا را می ساخت:…علی جان….این همه زحمت می کشی ولی کسی دیگه این روزا فرفره نمیخره..! ولی علی گوشش بدهکار نبود.

علی فرفره ها را به پارک بردتا بفروشد اما همانطور که مادرش گفته بود تا ظهر حتی یک دانه هم نفروخت.علی میخواست با پول فروش فرفره هایش برای مادرش هدیه کوچکی بخرد.عصر هم ناراحت ونا امید به خانه برگشت.

فردا ورق برگشت.در عین ناباوری در عرض دو ساعت همه فرفره ها تمام شد..علی اصلا باور نمی کرد.خوشحال به بازار رفت وهدیه کوچکی که دلش می خواست برای مادرش خرید و به او داد.مادر خیلی خوشحال شد.علی را درآغوش گرفت وبوسید.علی خیلی خیلی خوشحال بود. در پوستش نمی گنجید ولی هیچ وقت نفهمید که…

آن روز در پارک مادر تمام فرفره هایش را خریده بود. او به بچه ها پول می داد تا از او فرفره بخرند…

مادر است دیگر…!

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 244 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php