کد خبر : 227072 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۰

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 25 – اعتراض به عابد بى خبر از عشق

در یکى از سفرهاى مکه، گروهى از جوانان باصفا و پاکدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مى نمودند و شعرى مناسب اهل تحقیق مى خواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مى پرداختند. در مسیر راه، عابدى خشک دل با ما همراه شد. چنین حالتى عرفانى …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 25 – اعتراض به عابد بى خبر از عشق

در یکى از سفرهاى مکه، گروهى از جوانان باصفا و پاکدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مى نمودند و شعرى مناسب اهل تحقیق مى خواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مى پرداختند. در مسیر راه، عابدى خشک دل با ما همراه شد. چنین حالتى عرفانى را نمى پسندید و چون از سوز دل آن جوانان شوریده بى خبر بود، روش آنها را تخطئه(خطاکار) مى نمود. به همین ترتیب حرکت مى کردیم تا به منزلگاه منسوب به (بنى هلال ) رسیدیم. در آنجا کودکى سیاه چهره از نسل عرب به پیش آمد و آنچنان آواز گیرا خواند که کشش آواز او پرنده هوا را فرود آورد. شتر عابد به رقص در آمد، به طورى که عابد را بر زمین افکند و دیوانه وار سر به بیابان نهاد. به عابد گفتم: اى عابد پیر! دیدى که سروش دلنشین در حیوان این گونه اثر کرد، ولى تو همچنان بى تفاوت هستى (و تحت تاثیر سروشهاى معنوى قرار نمى گیرى و همچون پارسایان باصفا دل به خدا نمى دهى و عشق و صفا نمى یابى.)

دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى

تو خرد چه آدمییى کز عشق بى خبرى

اشترى به شعر عرب در حالتست و طرب

گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانورى (1)

به ذکرش هر چه بینى در خروش است

دلى داند در این معنى که گوش است

نه بلبل بر گلش تسبیح خوانى است

که هر خارى به تسبیحش زبانى است

(1) یعنی: اگر ذوق و عشق و شور بر سر نداری، حیوانی ناراست خوی و کج سرشت هستی

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 570 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php