کد خبر : 225774
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۵ - ۹:۰۹
حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 17 – عابد ریاکار و مرگ نکبتبار او
پادشاهى عابدى را طلبید. عابد (که ریاکار بود) با خود فکر کرد که دوایى بخورد تا بدنش ضعیف و رنجور گردد تا نزد شاه قرب بیشترى بیابد. دارویى خورد. اتفاقا دارو زهر آگین بود و موجب شد که عابد مرد. آنکه چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود …
پادشاهى عابدى را طلبید. عابد (که ریاکار بود) با خود فکر کرد که دوایى بخورد تا بدنش ضعیف و رنجور گردد تا نزد شاه قرب بیشترى بیابد. دارویى خورد. اتفاقا دارو زهر آگین بود و موجب شد که عابد مرد.
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روى در مخلوق
پشت بر قبله مى کنند نماز
چون بنده خداى خویش خواند
باید که به جز خدا نداند
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند
بازدید 1,050 بار