شاهنامه خوانی: داستان چهل و هشتم، گزینش هرمزد به ولیعهدی
شاهنامه خوانی: داستان چهل و هشتم، گزینش هرمزد به ولیعهدی وقتی نوشیروان به هفتادوچهارسالگی رسید به یاد مرگ افتاد. او شش پسر داشت که همه بافرهنگ و دانش و رادمرد بودند. از همه بزرگتر و خردمندتر هرمزد بود شاه کارآگاهانی گمارد تا او را زیر نظر بگیرند تا هر کار …
شاهنامه خوانی: داستان چهل و هشتم، گزینش هرمزد به ولیعهدی
وقتی نوشیروان به هفتادوچهارسالگی رسید به یاد مرگ افتاد. او شش پسر داشت که همه بافرهنگ و دانش و رادمرد بودند. از همه بزرگتر و خردمندتر هرمزد بود شاه کارآگاهانی گمارد تا او را زیر نظر بگیرند تا هر کار خوب و بدی که میکند به او خبر دهند. شاه به بوذرجمهر گفت که سن من بالا رفته است و موی و ریشم سفید گشته است و باید به فکر جانشین باشم. فکر میکنم هرمزد از همه بهتر است. به موبدان بگو که او را بیازمایند. انجمنی تشکیل شد و موبدان سؤالات زیادی از هرمزد پرسیدند و هرمزد به پرسشها پاسخ داد. کسری از حاضرجوابی هرمزد شاد گشت و به او آفرین گفت. پیمانی نوشته شد و در آن تاجوتخت را بعد از کسری به هرمزد سپردند. اندرز نوشیروان به هرمزدنکو بشنو و بر دلت نقش کن مگر زنده ماند دلت زین سخنبدان ای پسر کاین جهان بی وفاست پر از رنج و تیمار و درد و بلاستمیدانی که من از بین شش پسرم تو را برای سلطنت برگزیدم. پدرم هشتادساله بود که مرا به جانشینی برگزید و اینک من در هفتادوچهارسالگی این کار را کردم. امیدوارم همیشه خرم و شادباشی اگر مردم از دستت ایمن باشند خودت هم همیشه شاد خواهی بود. سعی کن همیشه بردبار باشی که تندی کردن زیبنده شهریار نیست. هیچگاه گرد دروغ نگرد که بدبخت میشوی. در هیچ کاری شتاب مکن. نیکی کن و با نیکان همراه باش. به پروردگار پناه ببر تا راهنمای تو باشد. به هنرمندان توجه کن. با بداندیشان مبارزه کن. با دانایان مشورت کن. اجازه نده زیردستانت بینوا و محتاج باشند. غم درویش را غم خود بدان. اگر به پندهای من عمل کنی همیشه سرافراز خواهی بود. وقتی من از این جهان رفتم درجایی که رفتوآمد نباشد بر مزار من کاخی بساز. با مشک و کافور تن مرا بشویید و با جامه زربفت بپوشانید و با نشان پادشاهی و گنجینه عاج و تاج مرا بیارایید و تا دو ماه از بزم و شادی دوریکنید.
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی