کد خبر : 199185 تاریخ انتشار : شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۶

شاهنامه خوانی: داستان هشتم: ضحاک و کاوه

شاهنامه خوانی: داستان هشتم: ضحاک و کاوه روزها می‌گذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود. او تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان به وجود آورد و همچنین سندی تهیه کند و موبدان پای آن را امضا کنند بدین قرار که شاه تاکنون جز به نیکی عمل‌نکرده است. دراین‌بین …

شاهنامه خوانی: داستان هشتم: ضحاک و کاوه

شاهنامه خوانی: داستان هشتم: ضحاک و کاوه

روزها می‌گذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود. او تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان به وجود آورد و همچنین سندی تهیه کند و موبدان پای آن را امضا کنند بدین قرار که شاه تاکنون جز به نیکی عمل‌نکرده است. دراین‌بین که سند تهیه می‌شد، ناگاه صدایی در کاخ بلند شد. مردی به نام کاوه به نزد شاه برای دادخواهی آمد و گفت که از هجده پسرم همگی برای تو کشته‌شده‌اند لااقل این آخری را مکش. پادشاه پذیرفت و به کاوه گفت که او هم از گواهان محضر او باشد. وقتی کاوه سند را خواند برآشفت و گفت: اینها جز دروغ و یاوه نیست و به همراه پسرش از کاخ بیرون رفت و در کوی و برزن بانگ زد:

کسی کو هوای فریدون کند

سر از بند ضحاک بیرون کند

پس درفش کاویان بر سرنیزه کرد و گفت: بیایید تا به نزد فریدون رویم و از او کمک بخواهیم. سپاه بزرگی اطراف کاوه را گرفت و به‌سوی فریدون رفتند و از او کمک خواستند. فریدون به نزد مادر رفت:

که من رفتنی‌ام سوی کارزار

ترا جز نیایش مباد ایچ کار

مادر به گریه افتاد و او را به خدا سپرد. وی دو برادر بزرگ‌تر به نام‌های کیانوش و پرمایه داشت. به آن‌ها گفت: به نزد مهتر آهنگران روید و بگویید گرز سنگینی به‌سان گاومیش برای من بسازد. به‌تدریج سپاه و لوازم جنگی همگی آماده شد و سپاهیان فریدون مهیای کارزار می‌شدند.

از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی

2/5 - (4 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 640 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php