مطالب دسته بندی : ادبیات و مذهب

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 4   عاقبت، گرگ زاده گرگ شود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 4 – عاقبت، گرگ زاده گرگ شود

گروهی راهزن بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر میبردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت میپرداختند و موجب نا امنی بسیاری شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمیتوانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را توان رفتن بدانجا نبود.

مشاوران و فرماندهان کشور، به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان غارتگر به مشورت پرداختند و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای رمز بسم الله الرحمن الرحیم

داستانک زیبای رمز بسم الله الرحمن الرحیم

گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با “بسم الله” آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.

روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد زن آن را گرفت و با گفتن ”بسم الله الرحمن الرحیم” در پارچه ای پیچید و با ”بسم الله” آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 3 – اسب لاغر میان به کار آید

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 3 – اسب لاغر میان به کار آید

پادشاهی چند فرزند داشت که از میان آنها یکی کوتاه قد و لاغر اندام بود و دیگر برادرانش بلند قد و زیبا روی بودند. پادشاه همیشه با کراهت و استحقار در وی نظر می کرد. پسر از روی هشیاریش از احساس پدر مطلع گردید پس رو به پدر کرد و گفت: ای پدر، کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است. چنان نیست که هر کس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش بیشتری دارد.

اقل جبال الارض طور و انه

لاعظم عندالله قدرا و منزلا

آن شنیدى که لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه

اسب تازى وگر ضعیف بود

همچنان از طویله خر به

شاه به سخنان پسرش خندید اما بزرگان دولت سخن او را پسندیدند، و برادرانش نیز رنجیده خاطر شدند.

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیسه گمان مبر نهالى

شاید که پلنگ خفته باشد

از اتفاق در آن ایام سپاهی از دشمن برای جنگ با سپاه شاه فرا رسید.

زمانی که رو در رو شدند نخستین کسی که دلاورانه به قلب سپاه دشمن زد همین فرزند کوتاه قد بود.

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من

آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری

کان که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند

روز میدان وان که بگریزد به خون لشکری

این جملات را میگفت و به سپاه دشمن یورش برد و چند تن از سران دشمن را به خاک و خون کشید. چون پیش پدر آمد با احترام وارد شد و گفت:

اى که شخص منت حقیر نمود

تا درشتى هنر نپندارى

اسب لاغر میان، به کار آید

روز میدان نه گاو پروارى

آورده اند که هنگام جنگ سپاه دشمن بسیار بود و افراد شاه بسیار اندک. گروهی از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، پسر کوتاه قد نعره ای زد که:

(ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید.)

همین نعره از دل برخواسته او باعث تقویت سپاه گردید و با جان و دل به مبارزه پرداختند و باعث پیروزیشان گردید.

پادشاه سر و چشمان پسر را بوسید و او را از نزدیکان خود نمود تا سرانجام او را ولیعهد خویش کرد.

برادران نسبت به او حسد ورزیدند و زهر در غذایش ریختند تا او را بکشند خواهرش از میان در فتنه آنها را دید، دریچه را محکم بست تا پسر متوجه شود، پسر جریان را فهمید و بی درنگ دست از غذا کشید و گفت:

(محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.)

کس نیابد به زیر سایه بوم

ور هماى از جهان شود معدوم

پادشاه از ماجرا باخبر شد، برادرانش را پیش خود خواند و هر کدام را به گوشه ای از کشور فرستاد و از فتنه های بیشتر جلوگیری کرد. چنانکه گفته اند:

(ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند.)

نیم نانى گر خورد مرد خدا

بذل درویشان کند نیمى دگر

ملک اقلمى بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمى دگر

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: دعای امام سجاد (ع) برای نصرت یاران مهدی (عج)

امام جواد علیه‌السلام ـ در قنوت خود ـ : بار خدایا، دوستانت را بر دشمنان ستمگرت پیروز گردان،… همانان که… اموال تو را در میان خود دست به دست چرخاندند و بندگانت را به بردگى گرفتند و جهان سرزمین تو را، در کرى و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 2 – عبرت از دنیای بی وفا

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 2 – عبرت از دنیای بی وفا

یکى از فرمانروایان خراسان ، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب دید که تمام بدنش پوسیده و متلاشی و با خاک در هم آمیخته است به غیر از چشمانش که همچنان سالم است و

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: سخن امام رضا (ع) درباره امامت فرزندان ابراهیم نبی (ع)

امام رضا علیه السلام فرمودند: خداوند عزّوجل پس از پیامبرى و دوستى، امامت را در مرتبه سوم به ابراهیم خلیل اختصاص داد و این را فضیلتى قرار داد که او را بدان مشرّف گردانید و با آن ستودش و فرمود: «من تو را پیشواى مردم گردانیدم».

ابراهیم خلیل علیه السلام از سرِ شادى عرض کرد: «فرزندانم را هم»؟ خداوند در پاسخ او فرمود: «پیمان من ستمکاران را در بر نگیرد». بدین ترتیب این آیه، امامت هر ستمگرى را تا روز رستاخیز باطل گرداند و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 1   در سیرت پادشاهان

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 1 – در سیرت پادشاهان

سعدی شیرازی، پادشاه سخن، در زندگی خویش سختی های زیادی کشید، رنج سفر های طولانی ای به جان خرید تا تجربیات گرانقدری را کسب کرد و این تجربیات را به نظم و نثر درآورد تا دریچه های حکمتی باشند برای آیندگانش.

ما آخرین خبری ها نیز کتاب گلستان را که می توان گفت از تاثیر گذارترین کتاب در نثر ادبیات فارسی ست را برای شما کتابخوانان عزیزمان به اشتراک می گذاریم.

در یکى از جنگها، عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای خدا پشت پنجره ایستاده

داستانک زیبای خدا پشت پنجره ایستاده

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت.

جانی وحشت زده شد، لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت ششم)

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت ششم)

رستم نزد شاه رفت و گریان به او آویخت و دوباره او را از رفتن بر حذر داشت سپس برزو جلو آمد و گفت: اگر شاه اجازه دهد چیزی بخواهم. خسرو گفت: هرچه آرزو داری بخواه. برزو گفت: ای شاه با من پیمان ببند که آرزویم را برآوری چون می‌دانم اگر پیمان ببندی آن را نمی‌شکنی. خسرو پذیرفت و پرسید: حال بگو چه می‌خواهی؟ برزو گفت: این جنگ را به من ببخش و بگذار تا هنرم را به تورانیان نشان دهم و اگر کشته شدم همین بس است که کیخسرو دادگر مرا شهره عالم کرد. کیخسرو که چنین دید و نمی‌توانست زیر پیمان بزند، به زال گفت: ای پهلوان او فریب را از تو آموخته است.

بگفتار شیرین چنانم ببست

که پیمان او را نشاید شکست

شهریار به برزو گفت: آماده جنگ شو و افراسیاب را دست‌کم نگیر. برزو زمین ببوسید و گفت: من امروز انتقام سیاوش را از پور پشنگ خواهم گرفت. برزو خروشان نزد افراسیاب رفت و گفت: ای ترک بدبخت با مکر و حیله به جنگ آمدی و این باعث ننگ توست. افراسیاب گفت: پس خسرو کجاست؟ از جنگ پلنگ ترسید؟ چگونه ایرانیان او را شاه می‌خوانند؟ من از جنگ با تو ننگ دارم. برو تا خسرو بیاید. من تو را به اینجا رساندم حالا عزم جنگ با مرا کرده‌ای؟ برزو گفت: ای بداندیش این‌ها نتیجه اعمالت است. تو از سیاوش بهتر نیستی که به دست گروی کشته شد. من از گرسیوز شوم بهترم و گروی را آدم حساب نمی‌کنم. حالا تو سیاوش و من گروی هستم. من انتقام سیاوش را از تو می‌گیرم و سرت را می‌برم. زال از حیله‌گری تو برایم تعریف کرده است. برزو گرز کشید و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت پنجم)

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت پنجم)

کاری نکن که تو را ببندم و نزد افراسیاب ببرم. زال گفت: ای بیخرد گوش کن حالا پیری را نشانت می‌دهم. دو کتفت را با تیر به هم می‌دوزم و قیامت را جلوی چشمت می‌آورم و از اسب می‌اندازمت و با گرز گردنت را می‌شکنم. زال وقت می‌گذراند تا رستم بیاید. زمانی با شمشیر می‌جنگید و گاهی او را تیرباران می‌کرد. فرامرز نزد رستم رسید و دید که او و برزو مست هستند. رستم به برزو گفت: حتماً طوری شده است که فرامرز آمد. فرامرز همه ماجرا را گفت. سپس رستم از زال پرسید و فرامرز گفت: او وقت می‌گذراند و

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: سخن امام رضا (ع) درباره صفات معصومین

امام رضا علیه السلام: هرگاه خداوند، بنده اى را براى امور بندگانش برگزیند، براى این کار سینه اش را گشاده گرداند و چشمه هاى حکمت به دل او سپارد و علم را به کمال بر او الهام کند و از این پس دیگر در پاسخى درمانده نگردد و در (تشخیص) صواب، سرگشته نشود.

او معصوم است و تأیید شده (از جانب خدا) و توفیق یافته و رهنمون گشته و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب و خوادنی چه کشکی چه پشمی؟

داستانک جالب و خوادنی چه کشکی چه پشمی؟

چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت چهارم)

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت چهارم)

سپس رستم به گودرز گفت: تو دانشمندی و طوس بی‌دانش است ولی او از نژاد شاهان است. به دنبال طوس برو و بیاورش و او را نیازار پس گودرز سریع به دنبال طوس رفت. مدتی بعد گیو به رستم گفت: گودرز پیر شده است و طوس مثل دیو است اگرچه گودرز فرزانه است اما طوس دیوانه و کینه‌توز است. من می‌روم و هردو را نزد تو می‌آورم. وقتی خورشید غروب کرد گستهم به پا خاست و به رستم گفت: تو میدانی که من از نوذر شهریار و همین طوس برایم باقی‌مانده است. گیو و گودرز جنگجو هستند و نمی‌دانم چه بر سر طوس بیاید. من برای برادرم می‌ترسم پس بهتر است که به دنبالشان بروم. وقتی گستهم رفت بیژن به فکر افتاد و نگران شد. رستم پرسید: چه شده است؟ بیژن گفت: گیو جوان است و نمی‌دانم چه رفتاری بکند اگر اجازه دهید به دنبالشان بروم. بعد از رفتن بیژن رستم هم به فکر افتاد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت سوم)

شاهنامه خوانی: ملحقات سوم، سرگذشت برزو پسر سهراب (قسمت سوم)

رامشگر و مادر برزو به همراه هم همه‌چیز را فراهم کردند و سوهان برای برزو آوردند. شبانگاه رامشگر نگهبان را مست کرد و از زندان گریختند. مادر برزو بیرون شهر منتظر بود. سه‌نفری فرار کردند و سه روز و سه شب درراه بودند تا روز چهارم از دور سیاهی نمودار شد و دیدند که رستم و پهلوانانش مانند گرگین و طوس و گستهم و فریبرز و کاووس و خراد و قارن شاه به‌طرف سیستان می‌آیند. آن سه نفر پشت تلی پنهان شدند. رستم از دور سه نفر را دید که تا آن‌ها را دیدند به بیراهه رفتند. با خود گفت: حتماً جاسوس تورانیان بودند. رستم به گرگین گفت: اسبت را به آن‌سو برسان و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 70 از 130«...405060 قبلی 697071 بعدی 8090100...»
css.php