هرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که
ادامه مطلب / دانلودهرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که
ادامه مطلب / دانلوددر بیابان وسیع و پهناورى، مسافرى راه را گم کرد، نیرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در همیانش بود و آن همیان را به کمر بسته بود، بسیار تلاش کرد تا راه پیدا کند، ولى به جایى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاکت رسید. در این هنگام گروهى مسافر به آنجا رسیدند و
ادامه مطلب / دانلودعربى بیابانگرد را در بصره در نزد طافروشان دیدم مى گفت: روزى در بیابانى راه را گم کردم، توشه و
ادامه مطلب / دانلودحضرت موسى علیه السلام فقیری را دید که از شدت تهیدستى، برهنه روى ریگ بیابان خوابیده است، چون نزدیک آمد، او عرض کرد: اى موسى! دعا کن تا خداوند متعال معاش اندکى به من بدهد که از بى تابى، جانم به لب رسیده است.
موسى براى او دعا کرد و از آنجا براى مناجات به طرف کوه طور رفت. پس از چند روز، موسى علیه السلام از همان مسیر باز مى گشت که
ادامه مطلب / دانلوداز حاتم طائی (سخاوتمند معروف و ماندگار تاریخ) پرسیدند: آیا بزرگ همت تر از خود در جهان دیده اى؟ یا شنیده اى؟
جواب داد: روزى چهل شتر براى سران عرب قربان کردم، آن روز براى حاجتى به صحرا رفتم، خارکنى را در بیابان دیدم که
ادامه مطلب / دانلوددر شهر بندرى اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالى شدید آن چنان آذوقه و خوراک کم شد که گویى درهاى آسمان بسته شده و
ادامه مطلب / دانلودیکى از علما، عیالوار بود و از این رو خرج بسیار داشت، ولى درآمدش اندک بود، ماجرا را به یکى از بزرگان ثروتمند که
ادامه مطلب / دانلودجوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمینى از ترکمنستان) به زخمى شدید مبتلا شد، شخصى به او گفت: فلان بازرگان، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او این دارو را بخواهى، از دادن آن دارو، مضایقه نمى نماید.
نظر به اینکه آن بازرگان به بخل معروف بود بطورى که:
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب
تا قیامت روز روشن، کس ندیدى در جهان
جوانمرد گفت: اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم، چند صورت دارد، یا مى دهد، یا نمى دهد، و
ادامه مطلب / دانلوددر شهر واسط (بین کوفه و بصره) چند نفر پارسا از بقالى نسیه برده بودند و مبلغى بدهکار او بودند.
بقال پى در پى از آنها مى خواست که بدهکارى خود را بپردازند، و با آنها برخورد خشن مى کرد و
ادامه مطلب / دانلودیکى از حکیمان فرزانه، همواره به پسرش نصیحت مى کرد که: غذاى زیاد نخور، زیرا سیرى موجب
ادامه مطلب / دانلوددو پارسا از اهالى خراسان، با هم به سفر رفتند، یکى از آنها ضعیف بود و هر دو شب یکبار غذا مى خورد، دیگرى قوى بود و
ادامه مطلب / دانلوداردشیر بابکان (مؤ سس سلسله پادشاهان ساسانى، که از سال 224 تا 241 میلادى پادشاه نمود) از طبیبان عرب پرسید: روزى باید چه اندازه غذا خورد؟
طبیب عرب: به اندازه
ادامه مطلب / دانلودعصر پیامبر صلى الله علیه و آله بود، یکى از شاهان غیر عرب، پزشک حاذقى را به محضر رسول خدا در مدینه فرستاد (تا به درمان بیماران آن دیار بپردازد) آن پزشک یک سال در آنجا ماند، ولى (بخاطر نبودن بیمار) کسى براى درمان بیمارى خود نزد او نرفت، و
ادامه مطلب / دانلودشنیدم پارساى فقیرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره پاره مى دوخت، و براى آرامش دل مى گفت:
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق (1)
که بار محنت خود به، که بار منت خلق
شخصى به او گفت: چرا در اینجا نشسته اى، مگر نمى دانى که در شهر رادمرد بزرگوار و
ادامه مطلب / دانلودسائلى از اهالى مغرب (قسمتهاى آفرقاى شمالى) در شهر حلب (واقع در سوریه) نزدیک بازرگانان عرب آمد و
ادامه مطلب / دانلوداز حکیمى پرسیدند: سخاوت بهتر از شجاعت است یا شجاعت بهتر از سخاوت؟
حکیم در پاسخ گفت: سخاوت به شجاعت نیز ندارد.
نماند حاتم طائى، ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویى مشهور
زکات مال، به در کن که فضله رز را (1)
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
که دست کرم، به ز بازوى زور
1- فضله رز: زیادی شاخه های درخت مو
ادامه مطلب / دانلودچند دسته گل تازه را دیدم که بر روى خرمنى از گیاه، بسته شده بود، گفتم: چرا گیاه ناچیز همنشین گلها شده است؟ گیاه از سخن من رنجید و
ادامه مطلب / دانلودپادشاهى با دیده تحقیرآمیز به پارسایان مى نگریست، یکى از پارسایان از روى تیز فهمى، دریافت که پادشاه نسبت به آنان، بى اعتنا است.
به او گفت: اى شاه! ما در این دنیا از نظر لشگر از تو کمتریم ولى از نظر عیش زندگى از تو شادتر مى باشیم، و
ادامه مطلب / دانلوددانشمندى دخترى داشت که بسیار بد قیافه بود، به سن ازدواج رسیده بود، با اینکه جهیزیه فراوان داشت، کسى مایل نبود با او ازدواج کند.
که بود بر عروس نازیبا
ناچار او را به عقد ازدواج نا بینایى در آورند، در آن عصر حکیمى از سر اندیب (جزیره سیلان ) هند آمده بود و
ادامه مطلب / دانلود