نتايج جستجو مطالب برچسب : یاد

شما یادتون نمیاد!

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی….. دیری دیری ریییییینگ : داااااستانِ زندگی ی ی ی -تیتراژ سریال هانیکو

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان .

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است… قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

 

ادامه مطلب / دانلود

قبل از اینکه چیزی بفهمید، به خودتان می‌آیید و می‌پرسید، «چطور اینقدر زود دیر شد؟» پس برای فکر کردن به زندگیتان وقت بگذارید. وقت بگذارید تا بفهمید واقعاً چه می‌خواهید و به چه چیزهایی نیاز دارید. برای ریسک کردن وقت بگذارید. برای عشق ورزیدن، خندیدن، گریه کردن، یاد گرفتن و بخشیدن وقت بگذارید. زندگی کوتاهتر از آن است که معمولاً به نظر می‌رسد.

۱۰ درس مهم زندگی که خیلی دیر یاد می ‌گیرید

اینها ۱۰ چیزی هستند که قبل از اینکه خیلی دیر شود باید یاد بگیرید:

این لحظه، زندگی شماست!

زندگی شما بین لحظاتی که به دنیا می‌آیید و می‌میرید نیست. زندگی شما بین الان و نفس بعدی است. زمان حال – همین حالا و همین جا – تنها چیزی است که زندگی به شما داده است. پس از هر لحظه استفاده کامل ببرید و با مهربانی و در آرامش زندگی کنید، بدون ترس و پشیمانی. و با هر چه که دارید، بهترینی که می‌توانید را انجام دهید؛ چون این تنها چیزی است که می‌توانید از کسی انتظار داشته باشید، ازجمله خودتان.

زندگی طولانی نیست!

این زندگی شماست و باید برای آن بجنگید. برای آنچه درست است بجنگید. برای اعتقاداتتان بجنگید. برای چیزهایی که برایتان اهمیت دارد، برای کسانی که دوستشان دارید بجنگید و هیچوقت فراموش نکنید که به آنها بگویید که چقدر برایتان مهم هستند. بفهمید که انسان خوش‌شانسی هستید چون هنوز فرصت دارید. پس یک لحظه مکث کرده و فکر کنید. هر کاری که لازم است انجام دهید را از همین امروز شروع کنید. فردا دیر است.

فداکاری‌هایی که امروز می‌کنید، در آینده برایتان سودآور خواهد بود!

وقتی نوبت به تلاش سخت برای رسیدن به یک هدف می‌رسد–چه گرفتن یک مدرک تحصیلی باشد، چه شروع یک کار جدید یا هر دستاورد شخصی دیگر که نیاز به زمان و تعهد دارد–باید این سوال را از خودتان بپرسید: «آیا حاضرم چند سال از زندگی‌ام را خلاف بقیه آدمها زندگی کنم تا بتوانم بقیه عمرم را هم طوری زندگی کنم که بقیه نمی توانند؟»

هنگامیکه وقت تلف می‌کنید، بنده دیروز می‌شوید!

اما وقتی فعال هستید، مثل این می‌ماند که دیروز دوست مهربانی برای شماست که  کمکتان می‌کند باری از روی دوشتان بردارد. پس همین الان کاری انجام دهید که بابت آن در آینده از خودتان تشکر کنید. مطمئن باشید فردا از اینکه امروز شروع کردید خوشحال خواهید بود.

شکست‌ فقط درسی برای عبرت گرفتن است!

اتفاقات خوب برای کسانی می‌افتد که هنوز امیدوارند حتی اگر ناامید شده باشند، برای کسانی که هنوز باور دارند حتی اگر طعم شکست را چشیده باشند، برای کسانی که هنوز عشق می‌ورزند بااینکه ضربه خورده‌اند. پس هیچوقت افسوس اتفاقاتی که در زندگیتان افتاده است را نخورید؛ این اتفاقات قابل تغییر نیستند و نمی‌توانید فراموششان کنید. آنها را مثل درس‌هایی ببینید که  می‌توانید از آنها عبرت بگیرید و برای آینده‌تان از آنها استفاده کنید.

خودتان مهمترین ارتباطتان هستید!

خوشبختی زمانی اتفاق می‌افتد که بدون نیاز به تایید کسی دیگر، احساس خوبی به خودتان داشته باشید. قبل از اینکه  بتوانید ارتباطی سالم به فردی دیگر داشته باشید، اول باید ارتباطی سالم با خودتان برقرار کنید. باید احساس ارزش کنید و  در چشم خودتان، خودتان را قبول داشته باشید تا بتوانید با اعتماد‌به‌نفس به چشمان اطرافیانتان نگاه کنید و با آنها ارتباط برقرار کنید.

عمل افراد، حقیقت را می‌گوید!

در زندگی با کسانی روبه‌رو خواهید شد که در زمان‌های درست، حرف‌های درست خواهند زد اما در آخر از اعمال و رفتار آنهاست که باید درموردشان قضاوت کنید. پس به کارهای دیگران دقت کنید. رفتار و اعمال آنها همه چیز را درمورد آنها به شما خواهد گفت.

مهربانی‌های کوچک دنیا را زیباتر خواهد کرد!

به کسانی که به نظر می‌رسد روز سختی داشته‌اند سلام کنید. با آنها مهربانی کنید. مهربانی تنها سرمایه‌ای است که هیچوقت تمام نمی‌شود. و هر جا که انسانی باشد، فرصتی برای مهربانی کردن وجود دارد. بخشش را یاد بگیرید، حتی اگر بخشیدن یک لبخند باشد. نه به این دلیل که زیاد از آن دارید، به این دلیل که می‌دانید افراد زیادی هستند که می‌دانند چیزی ندارند.

پشت هر زندگی زیبا، شکلی از درد بوده است!

می‌افتید، بلند می‌شوید، اشتباه می‌کنید، زندگی می‌کنید، یاد می‌گیرید. شما انسانید، کامل نیستید. ضربه خورده‌اید اما هنوز زنده‌اید. به این فکر کنید که زنده بودن، نفس کشیدن، فکر کردن، لذت بردن و دنبال کردن چیزهایی که دوست دارید، چقدر عالی است. گاهی اوقات در سفر زندگی دچار ناراحتی‌ می‌شوید اما هنوز زیبایی‌های زیادی باقی است. حتی اگر آسیب دیدیم، باید بتوانیم روی پایمان بایستیم، چون هیچوقت نخواهیم دانست چه چیز در زندگی انتظارمان را می‌کشد.

گذشت زمان و کسب تجربه، دردها را التیام می‌بخشد!

سالها پیش وقتی درمورد غلبه بر دردها از مادربزرگم سوال کردم، اینطور برایم توضیح داد: به این دایره‌ها نگاه کن. دایره‌های سیاه نشاندهنده تجارب نسبی زندگی ماست. دایره‌های من بزرگتر است چون پیرتر هستم و تجربه‌های بیشتری دارم. دایره‌های کوچک قرمز نشاندهنده اتفاقات بد و منفی زندگی هستند. فرض می‌کنیم که هر دو ما یک اتفاق بد یکسان را تجربه کرده باشیم. می‌بینی که سایز دایره قرمز برای هر دو ما یکسان است اما ببین چه درصد از فضا را در دایره سیاه اشغال می‌کند. اتفاق بد تو به این دلیل بزرگتر به نظر می‌رسد که قسمت بزرگتری از تجربیات کلی زندگی توست. چیزی که باید یاد بگیری این است که  یک اتفاق بد و بسیار ناراحت‌کننده که الان در زندگیت وجود دارد، یک روز بخشی از گذشته بزرگتر تو خواهد شد و دیگر اینقدر مهم به نظر نخواهد رسید.

ادامه مطلب / دانلود
css.php