معنی ضرب المثل آب زیر کاه
«آب زیر کاه» به کسانی اطلاق میشود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و
ادامه مطلب / دانلود«آب زیر کاه» به کسانی اطلاق میشود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و
ادامه مطلب / دانلوددختری عاشق جوانی بود و همواره در آتش عشق و دوری او می سوخت.
به این امید بود که
ادامه مطلب / دانلوددر جنگل سر سبز و قشنگی خرگوش باهوشی زندگی می کرد. یک گرگ پیرو یک روباه بدجنس هم همیشه نقشه می کشیدند تا این خرگوش را شکار کنند.ولی هیچوقت موفق نمی شدند. یک روز روباه مکار به گرگ گفت: من نقشه جالبی دارم و این دفعه می توانیم خرگوش را شکار کنیم. گرگ گفت: چه نقشه ای؟ روباه گفت: تو برو ته جنگل، همانجا که
ادامه مطلب / دانلوددر زمان نبوت حضرت سلیمان (علیه السلام) پیرمردی زندگی میکرد که با اینکه سالهای زیادی عمر کرده بود نمیخواست بمیرد. یک روز صبح که پیرمرد میخواست سرکار برود. همین که از خانه خارج شد یک دفعه چشمش به یک آدم افتاد که پیش از آن روز او را در آن محلّ ندیده بود. نگاهی از سر تعجب به او انداخت و گفت: نزدیکتر بیا تا ببینمت تو کیستی؟ ناشناس که
ادامه مطلب / دانلوددر قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد.
زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا
ادامه مطلب / دانلودکسانی که به طرز سهل و ساده و بدون تحمل و رنج و زحمت در مقام جلب دوست بر آیند و بیان خوش و حسن خلق را پایه و اساس تحصیل دوست و جلب محبت قرار دهند ضرب المثل بالا در مورد آنان به کار برده شده می گویند ” فلانی با آب حمام دوست می گیرد.”
از آداب دیگر در حمام عمومی خزینه دار قدیم این بود که اگر تازه واردی کسی از آشنایان و بستگان نزدیک و بزرگتر از خود را در صحن حمام می دید فورا به خدمتش می رفت و به منظور اظهار ادب و احترام او را مشت و مال می داد یا اینکه لیف صابون را به زور و اصرار از دستش می گرفت و پشتش را صابون می زد.
سنت دیگر این بود که هر کس وارد خزینه حمام می شد به افرادی که شست و شو می کردند سلام میکرد و ضمنا در همان پله اول خزینه دو دست را زیر آب کرده کفی از آب خزینه بر می داشت و به یکایک افراد حاضر از آن آب حمام تعارف می کرد . برای تازه وارد مهم و مطرح نبود که افراد داخل خزینه از آشنایان هستند یا بیگانه به همه از آب مفت و مجانی تعارف می کرد و مخصوصا نسبت به افراد بیگانه بیشتر اظهار علاقه و محبت می کرد زیرا آشنا در هر حال آشناست و دوست و آشنا احتیاج به تعارف ندارند. اگر آدمی بتواند از بیگانگان با آب حمام دوست بگیرد کمال عقل و خردمندی است زیرا آب حمام آبی است بی قابلیت و تعارف آن هم تعارفی است که یکشاهی خرج بر نمی دارد . در هر صورت این رسم از قدیمترین ایام یعنی از زمانی که حمام خزینه به جای آب چشمه و رودخانه برای نظافت و پاکیزگی مورد استفاده قرار گرفت معمول گردید و چه بسا دوستی و صمیمیتی که از این رهگذر پایه گذاری شد و چه بسا افرادی که با آب حمام دوست گرفته اند.
ادامه مطلب / دانلوداین ضرب المثل در مواردی کاربرد دارد که دو دشمن بخواهند بر ضد یک دشمن با یکدیگر متحد شوند. روزی، چند موش که دنبال لانه جدیدی میگشتند، سر از یک دکان بقالی درآوردند. موشها فکر میکردند که گنج پیدا کردهاند. چون هرچه میخواستند می توانستند پیدا کنند و بخورند. آنها یک روز به سراغ گونی گندم میرفتند و
ادامه مطلب / دانلوداز قدیمیها نقل شده است که در زمانهای بسیار دور مردم کشور ایران مراسم و جشنهای مختلفی برگزار میکردند. یکی از این جشنها به این صورت بود که
ادامه مطلب / دانلوددر کوچهای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث میکردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی
ادامه مطلب / دانلودیکی بود، یکی نبود. گرگ گرسنه ای بود که یک روز هر چه به این در و آن در زد و هر چه جست و جو کرد، چیزی برای خوردن به دست نیاورد. گله های گوسفند و بز از کنارش می گذشتند. گرگ هم از جایی که مخفی شده بود، حرکت گوسفندها و بزهای خوشمزه را می دید، اما جرئت نداشت که از کمین گاهش بیرون بیاید. زیرا هر گله ای دو سه نفر چوپان داشت و چند تا سگ هم همراه گله بود. گرگ می دانست که اگر سر و گوشی نشان بدهد، دندان تیز سگ های گله و چوب و چماق چوپان ها در انتظارش است.
گله ها که از جلو چشم های گرسنه ی او عبور کردند، گرگ از مخفی گاهش بیرون آمد و
ادامه مطلب / دانلودوقتی کسی خودش را دچار مشکل کند و خودش برای خودش گرفتاری و ناراحتی درست کند، مردم به او می گویند: «خود کرده را تدبیر نیست.» یعنی هر بلایی هست، خودت بر سر خودت آورده ای؛ پس باید مشکلاتش را هم تحمل کنی و دم بر نیاوری
روزی بود، روزگاری بود. آسیابان مهربانی بود که توی آسیاب خودش گندم دیگران را آرد می کرد و
ادامه مطلب / دانلودآنچه که مخصوصا در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیاتی خود نمایی میکنند آموزندگی داشت،موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاپ چیدن از طرف وزرا و امرا و رجال قوم بود که با این عمل و رفتار خویش جلافت و
ادامه مطلب / دانلودحکایت کرده اند که مرد بی آزاری بود که ناگهان برایش مشکلی پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که روزی در خانه اش نشسته بود که داروغه به سراغ او آمد و گفت:”تو از یک مسافر غریب، هزار سکه گرفته ای و به او پس نداده ای”.
مرد تعجب کرد و گفت:”کدام مرد غریب؟ کدام مسافر؟ کدام سکه ها؟”داروغه گفت:”من این حرفها را نمی فهمم. دو روز دیگر به محکمه شهر بیا. در آن جا قاضی خواهد گفت که
ادامه مطلب / دانلودآمدست، در سراینده های شعر پارسی و افسانه دیرین ایران زمین؛ روزی، روزگاری جمیع پرندگان جلسه ای تشکیل دادند تا پادشاهی نیک سرشت برای خود انتخاب کنند. رییس جلسه هدهد دانا بود. هدهد گفت: دوستان! پادشاه قبلا انتخاب شده است؛ نامند سیمرغ او را! و ماوایش در کوه قاف باشد، باید برای ملاقات ایشان از هفت وادی گذر کرد. و
ادامه مطلب / دانلودیکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.
صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.
باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و
ادامه مطلب / دانلوددر گوشهای از یک جنگل بزرگ تعدادی حیوان در همسایگی هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند. این حیوانات که یک دارکوب، یک کلاغ و چند حیوان دیگر بودند روی شاخههای یک درخت لانه درست کرده بودند. و همان جا با هم زندگی میکردند.
دارکوب وقتی میخواست برای خودش لانه درست کند، چندین روز به طور دائم به درخت نوک زد تا توانست یک خانه خوب، بزرگ و جادار درست کند. دارکوب مدتها در آن لانه زندگی کرد تا اینکه یک روز به همسایههایش گفت: چند سالی است دوست عزیزم کبک را ندیدهام میخواهم مدتی به دیدن او بروم و برگردم. دوستان و
ادامه مطلب / دانلودچند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و
ادامه مطلب / دانلودمردی کنار بیراهه ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طناب ها به دوش در حال گذر است. کنجکاو شد و پرسید: «ای ابلیس، این طنابها برای چیست؟»
ابلیس جواب داد: «برای اسارت آدمیزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعیفالنفس و
ادامه مطلب / دانلوداز دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول می گفت:
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و
ادامه مطلب / دانلود