مطالب دسته بندی : ادبیات و مذهب

حدیث امروز: پاداش کسی که قبر پدر و مادر را زیارت کند

رسول خدا (ص) فرمود: کسی که قبر پدر و مادر یا یکی از آندو را در هر جمعه یکبار زیارت کند خداوند او را می بخشد و او را نیکوکار می نویسد.

متن حدیث

من زار قبر والدیه او احدهما فی کل جمعه مره غفر الله له و کتب برا.

پینوشت: کنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۶۸

ادامه مطلب / دانلود

حدیث جالب درباره سعادت و خوشبختی

احادیثی درباره سعادت و خوشبختی
حدیث (۱) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلصَّدَقَهُ عَلى  وَجه ِها وَ اصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَینِ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَهً وَ تَزیدُ فِى العُمرِ وَ تَقى مَصارِعَ السُّوءِ؛
صدقه بجا، نیکوکارى، نیکى به پدر و مادر و صله رحم، بدبختى را به خوش بختى تبدیل و عمر را زیاد و از پیشامدهاى بد جلوگیرى مى کند.
نهج الفصاحه ص۵۴۹ ، ح ۱۸۶۹

————————————-
حدیث (۲) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما اَمـَروا بِالمَعروفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنـکَرِ وَ تَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَاِذا لَم یَفعَلوا ذلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ وَ لَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِى الرضِ وَ لا فِى السَّماءِ؛
تا زمانى که مردم، امر به معروف و نهى از منکر نمایند و در کارهاى نیک و تقوا به یارى یکدیگر بشتابند، در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نکنند، برکت ها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا کنند. نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان.
مجموعه ورام ج۲ ، ص۱۲۶ – تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۸۱

————————————-
حدیث (۳) امام صادق علیه السلام :
لا تَدَع زیارَهَ الحُسَینِ بنِ عَلىّ علیه السلام و مُر اَصحابَکَ بِذالِکَ، یَمُدُّ اللّه  فى عُمرِکَ و یَزیدُ اللّه  فى رِزقِکَ و یُحییکَ اللّه  سَعیدا و لا تَموتُ اِلاّ سَعیدا و یَکتُبکَ سَعیدا؛
زیارت امام حسین علیه السلام را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن، که در این صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى ات را زیاد مى کند و زندگى ات را همراه با سعادت مى کند و جز سعادتمند نمى میرى و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت مى کند.
بحار الانوار (ط-بیروت)ج۹۸ ،ص۴۷

————————————-
 حدیث (۴) امام صادق علیه ‏السلام :
لایَنبَغى لِمَن لَم یَکُن عالِما أَن یُعَدَّ سَعیدا؛
کسى که بهره اى از دانش ندارد معنا ندارد که دیگران او را سعادتمند بدانند.
تحف العقول ص۳۶۴

————————————-
حدیث (۵) حضرت زهرا سلام الله علیها:
 اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلّیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه؛
همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.
امالی(صدوق) ص۱۸۲

————————————-
حدیث (۶) امام صادق علیه ‏السلام :
إِنَّ الْمُنافِقَ لا یَرغَبُ فِیما قَد سَعِدَ بِهِ الْمُؤْمِنونَ وَ السَّعیدُ یَتَّعِظُ بِمَوعِظَهِ التَّقْوى وَ إنْ کانَ یُرادُ بِالْمَوعِظَهِ غَیْرُهُ؛
منافق به آنچه مؤمنان بواسطه آن خوشبخت مى‏ شوند، میلى ندارد، و خوشبخت سفارش به تقوا را مى‏ پذیرد هر چَند مخاطب موعظه، کس دیگرى باشد.
مجموعه ی ورام ج۲ ،ص۱۴۶ – الکافى(ط-الاسلامیه) ج۸ ، ص۱۵۱، ح ۱۳۲

————————————-
حدیث (۷) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
مِن سَعادَهِ ابنِ آدَمَ اسْتِخارَهُ اللّه‏ِ و رِضاهُ بِما قَضَى اللّه‏ُ و مِن شِقْوَهِ ابن آدَمَ تَرکُهُ اسْتِخارَهَ اللّه‏ِ و سَخَطُهُ بِما قَضَى اللّه‏ُ ؛
از خوشبختى انسان درخواست خیر از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان است که از خدا درخواست خیر نکند و به خواست او ناخشنود باشد.
تحف العقول ص ۵۵

————————————-
حدیث (۸) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
أربَعٌ مِنَ السَّعادَهِ و أربَعٌ مِنَ الشِّقاوَهِ، فَالأربَعُ الَّتى مِنَ السَّعادَهِ: الْمَرأَهُ الصّالِحَهُ و َالْمَسکَنُ الْواسِعُ و َالْجارُ الصّالِحُ وَ الْمَرکَبُ الْبَهىُّ وَ الأْربَعُ الَّتى مِنَ الشَّقاوَهِ: اَلْجارُ السُّوءُ و َالْمَرأهُ السُّوءُ و َالْمَسکَنُ الضَّیِّقُ و َالْمَرکَبُ السُّوءُ؛
چهار چیز از خوشبختى و چهار چیز از بدبختى است: چهار چیز خوشبختى: همسر خوب، خانه بزرگ، همسایه خوب و سوارى نیکو است و چهار چیز بدبختى: همسایه بد، همسر بد، خانه کوچک و سوارى بد است.
مکارم الأخلاق ص ۱۲۶

————————————-
حدیث (۹) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
 إذَا اسْتُحِقَّتْ وَلایَهُ اللّه‏ِ و َالسَّعادَهُ جاءَ الأْجَلُ بَینَ الْعَینَینِ و ذَهَبَ الأْمَلُ وَراءَ الظَّهرِ و إذَا اسْتُحِقَّتْ وَلایَهُ الشَّیطانِ و َالشَّقاوَهُ جاءَ الأْمَلُ بَینَ الْعَینَینِ و ذَهَبَ الأْجَلُ وَراءَ الظَّهرِ؛
هرگاه کسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى‏ آید و آرزو پشت سرش مى ‏رود و هرگاه مستحق دوستى شیطان و بدبختى باشد، آرزو پیش چشم او ، و مرگ پشت سرش قرار مى ‏گیرد.
کافی(ط-الاسلامیه) ج ۳، ص ۲۵۸، ح ۲۷

————————————-
 حدیث (۱۰) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
 اَلْعِلمُ إمامُ الْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ تابِعُهُ یُلهَمُ بِهِ السُّعَداءُ وَ یُحْرَمُهُ الأْشقیاءُ؛
دانش پیشواى عمل و عمل پیرو آن است. به خوشبختان دانش الهام مى ‏شود و بدبختان از آن محرومند.
امالى(طوسى) ص ۴۸۸، ح ۳۸

————————————-
حدیث (۱۱) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
 أشقَى النّاسِ الْمُلوکُ… وَ أسعَدُ النّاسِ مَن خالَطَ کِرامَ النّاسِ؛
بدبخت‏ترین مردم پادشاهانند…. و خوشبخت ‏ترین مردم کسى است که با مردم بزرگوار معاشرت کند.
من لا یحضر الفقیه ج۴ ،ص۳۹۵ – امالى(صدوق) ص ۲۱

————————————-
 حدیث (۱۲) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
 اَلسَّعیدُ مَنِ اخْتارَ باقِیَهً یَدومُ نَعیمُها على فانیَهٍ لا یَنفَدُ عَذابُها وَ قَدَّمَ لِما یَقدِمُ عَلَیهِ مِمّا هُوَ فى یَدَیهِ قَبلَ أن یُخَلِّفَهُ لِمَن یَسعَدُ بِإنفاقِهِ وَ قَد شَقىَ هُوَ بِجَمعِهِ؛
خوشبخت کسى است که سراى باقى را که نعمتش پایدار است بر سراى فانى که عذابش بى ‏پایان است برگزیند و از آنچه در اختیار دارد براى سرایى که به آنجا مى ‏رود پیش فرستد قبل از آن‏که آنها را براى کسى بگذارد که او با انفاق آن خوشبخت مى ‏شود ولى خودش با گردآورى آن (دارایى‏ها) بدبخت شده است.
اعلام الدّین فی صفات المومنین ص ۳۴۵

————————————-
حدیث (۱۳) پیامبر صلى ا‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
بى اُنذِرتُم وَ بِعَلىِّ بنِ أبى طالِبِ اهْتَدَیتُم… وَ بِالْحَسَنِ اُعْطیتُمُ الإْحسانُ وَ بِالْحُسَینِ تَسعَدونَ وَ بِهِ تَشقونَ ألا وَ إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّهِ مَن عاداهُ حَرَّمَ اللّه‏ُ عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّهِ؛
به وسیله من هشدار داده شدید و به وسیله على علیه ‏السلام هدایت مى ‏یابید و به وسیله حسن احسان مى‏ شوید و به وسیله حسین خوشبخت مى ‏گردید و بدون او بدبخت. بدانید که حسین درى از درهاى بهشت است، هر کس با او دشمنى کند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى‏کند.
البرهان فی تفسیر القرآن ، ج۳ ، ص۲۳۲

————————————-
 حدیث (۱۴) قال الله تعالی :
 إنّى قَد قَضَیتُ لِکُلِّ قَومٍ هادیا أهدى بِهِ السُّعَداءَ وَ یَکونُ حُجَّهً عَلَى الأشْقیاءِ؛
من براى هر قومى راهنمایى قرار دادم، که خوشبختان را به وسیله آن هدایت مى‏کنم و حجتى براى بدبختان است.
علل الشرایع ،ج۱ ،ص۱۹۶ {شبیه این حدیث در الکافى(ط-الاسلامیه) ، ج ۸ ، ص ۲۸۵، ح ۴۳۰ }

————————————-
 حدیث (۱۵) پیامبر صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله :
اَلدُّنیا دارُ بَلاءٍ وَ مَنزِلُ بُلغَهٍ وَ عَناءٍ قَد نَزَعَتْ عَنها نُفُوسُ السُّعَداءِ وَ انتَزَعَت بالْکُرهِ مِن أیدِى الأْشْقیاءِ فَأَسعَدُ النّاسِ بِها أرغَبُهُم عَنها و أشقاهُم بِها أرغَبُهُم فیها؛
دنیا سراى بلا و گرفتارى و محل گذران زندگى و زحمت است خوشبختان از آن دل کنده ‏اند و از دست بدبختان به زور گرفته مى‏ شود پس خوشبخت ‏ترین مردم، بى‏ میل‏ترین آنان به دنیا و بدبخت ‏ترین مردم، مایل‏ ترین آنان به دنیاست.
اعلام الدّین فی صفات المومنین ص ۳۴۲ – بحار الانوار (ط-بیروت) ج۷۴ ، ص۱۸۵

————————————-
حدیث (۱۶) پیامبر صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله :
مَن ضَمِنَ وَصیَّهَ الْمَیِّتِ مِن أمرِ الْحَجِّ فَلا یَعجُزَنَّ فیها فَإنَّ عُقُوبَتَها شَدیدَهٌ وَ نَدامَتَها طَویلَهٌ، لا یَعجُزُ عَن وَصیَّهِ الْمَیِّتِ إلاّ شَقىٌّ وَ لا یَقومُ بِها إلاّ سَعیدٌ؛
هر کس وصیت میت را در کار حج بر عهده بگیرد، نباید در آن کوتاهى کند، زیرا عقوبت آن سخت و پشیمانى‏ اش طولانى است. از وصیت میت جز بدبخت کوتاهى نکند و به آن جز خوشبخت عمل ننماید.
جامع الأخبار(شعیری) ص ۱۵۹ – مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج۱۴ ، ص۱۱۶

————————————-
حدیث (۱۷) امام على علیه ‏السلام :
مَن أجهَدَ نَفسَهُ فى إصلاحِها سَعِدَ، مَن أهمَلَ نَفسَهُ فى لَذّاتِها شَقِىَ وَ بَعُدَ؛
هر کس براى اصلاح خود، خویشتن را به زحمت بیندازد، خوشبخت مى‏ شود هر کس خود را در لذت‏ها رها کند، بدبخت مى‏ گردد و بى ‏بهره مى‏ ماند.
شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غرر الحکم و دررالکلم ج۵ ، ص۲۵۸ ، ح ۸۲۴۶ و ح ۸۲۴۷

————————————-
حدیث (۱۸) امام على علیه ‏السلام :
 لا یَسعَدُ امْرُؤٌ إلاّ بِطاعَهِ اللّه‏ِ سُبحانَهُ وَ لا یَشقَى امْرُؤٌ إلاّ بِمَعصیَهِ اللّه‏ِ؛
هیچ کس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى‏شود و جز با معصیت خدا بدبخت نمى‏گردد.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص۱۸۳ ح ۳۴۶۹

————————————-
 حدیث (۱۹) امام على علیه ‏السلام :
إنَّ حَقیقَهَ السَّعادَهِ أن یُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَهِ و إنَّ حَقیقَهَ الشَّقاءِ أن یُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ؛
براستى که حقیقت خوشبختى آن است که پایان کار انسان خوشبختى باشد و حقیقت بدبختى آن است که کار انسان به بدبختى خاتمه یابد.
معانى الأخبار ص ۳۴۵

————————————-
حدیث (۲۰) امام على علیه ‏السلام :
اَلتَّوفیقُ مِنَ السَّعادَهِ وَ الْخِذلانُ مِنَ الشَّقاوَهِ؛
توفیق [انجام کار نیک] از خوشبختى و بى توفیقى از بدبختى است.
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج ۷۵، ص ۱۲، ح ۷۰

————————————-
حدیث (۲۱) امام على علیه ‏السلام :
لا یَسعَدُ أحَدٌ إلاّ بِإقامَهِ حُدودِ اللّه‏ِ وَ لا یَشقى أحَدٌ إلاّ بِإِضاعَتِها؛
هیچ کس جز با اجراى حدود و احکام خدا خوشبخت نمى ‏شود و جز با ضایع کردن آن بدبخت نمى‏ گردد.
تصنیف غررالحکم و درر الکلم ص۱۶۷ ، ح۳۲۹۴

————————————-
حدیث (۲۲) امام علی علیه السلام
إنَّ أسعَدَ الناسِ فی الدنیا مَن عَدَلَ عَمّا یَعرِفُ ضُرَّهُ، وإنَّ أشقاهُم مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ؛
خوشبخت ترین مردم در دنیا، کسى است که از آنچه مى داند برایش زیان آور است دورى کند و بدبخت ترین آنان کسى است، که از هواى نفس خود پیروى کند.
وقعه صفین(نصر بن مزاحم) ص۱۰۸

————————————-
 حدیث (۲۳) امام صادق علیه السلام:
ما مِن إنسانٍ یَطعَنٌ فی عَینِ مُومِنٍ إلّا مات بِشَرّ میتَهٍ و کانَ قمِناً أن لا یَرجِعَ إلَی خَیرٍ.
هر که پیش روی مومنی به او طعنه زند مرگ بدی در انتظار او بوده و سزاوار است روی خیر و سعادت را نبیند.
کافی(ط-الاسلامیه) ج۲ ، ص۳۶۱

ادامه مطلب / دانلود

صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

احادیثی گهربار درباره صدقه دادن
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
الصَّدَقَهُ تَدْفَعُ الْبَلَاءَ وَ هِیَ أَنْجَحُ دَوَاءً وَ تَدْفَعُ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً وَ لَا یَذْهَبُ بِالْأَدْوَاءِ إِلَّا الدُّعَاءُ وَ الصَّدَقَه
صدقه بلا را برطرف مى‏ کند و مؤثرترینِ داروست. همچنین، قضاى حتمى را برمى‏ گرداند و درد و بیمارى‏ ها را چیزى جز دعا و صدقه از بین نمى ‏برد.
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج ۹۳، ص ۱۳۷، ح ۷۱

صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
اَلصَّدَقَهُ عَلى‏ وَجهِها و َاصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَینِ وَصِلَهُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَهً و َتَزیدُ فِى العُمرِ وَ تَقى مَصارِ عَ السُّوءِ؛

صدقه بجا، نیکوکارى، نیکى به پدر و مادر و صله رحم، بدبختى را به خوش‏بختى تبدیل و عمر را زیاد و از پیشامدهاى بد جلوگیرى مى‏کند.
نهج الفصاحه ص ۵۴۹ ، ح ۱۸۶۹

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
اَلصَّدَقَهُ بِعَشرَهٍ وَ القَرضُ بِثَمانِیَهَ عَشرَ وَ صِلَهُ الاِخوانِ بِعِشرینَ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ بِاَربَعَهٍ وَ عِشرینَ؛
صدقه دادن، ده حسنه، قرض دادن، هجده حسنه، رابطه با برادران [دینى‏]، بیست حسنه و صله رحم، بیست و چهار حسنه دارد.
کافى(ط-الاسلامیه) ج۴، ص۱۰

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

امام على علیه السلام :
کَفِّروا ذُنوبَکُم وَ تَحَبَّبوا اِلى‏ رَبِّکُم بِالصَّدَقَهِ وَ صِلَهِ الرَّحِمِ؛
با صدقه و صله رحم، گناهان خود را پاک کنید و خود را محبوب پروردگارتان گردانید.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص ۳۹۵ ، ح ۹۱۵۲

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
اَلضّیافَهُ اَوَّلُ یَومٍ وَ الثانى وَ الثالثُ وَ ما بَعدَ ذلِکَ فَاِنَّها صَدَقَهٌ تُصَدّق بِها عَلَیهِ؛
میهمانى یک روز و دو روز و سه روز است، بعد از آن هر چه به او دهى صدقه محسوب مى ‏شود.
کافى(ط-الاسلامیه) ج ۶، ص ۲۸۳، ح ۲

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
 اَلا اُخبِرُکُم بِاَفضَلَ مِن دَرَجَهِ الصّیامِ وَ الصَّلاهِ وَ الصَّدَقَهِ؟ صَلاحُ ذاتِ البَینِ، فَاِنَّ فَسادَ ذاتِ البَینِ هِىَ الحالِقَهُ؛
آیا به چیزى با فضیلت ‏تر از نماز و روزه و صدقه (زکات) آگاهتان نکنم؟ و آن اصلاح میان مردم است، زیرا تیره شدن رابطه بین مردم ریشه ‏کن کننده دین است.
نهج الفصاحه ص ۲۴۰ ، ح ۴۵۸

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

امام باقر علیه السلام:
 اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَهُ یَنفیانِ الفَقرَ وَ یَزیدانِ فِى العُمرِ وَ یَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعینَ میتَهَ سوءٍ ؛
کار خیر و صدقه، فقر را مى‏ بَرند، بر عمر مى‏ افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مى‏ کنند.
من لا یحضره الفقیه ج ۲ ، ص ۶۶ ، ح ۱۷۲۹

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

 امام صادق علیه السلام :
صَدَقَهٌ یُحِبُّهَا اللّه‏ُ: إِصلاحٌ بَینَ النّاسِ إِذا تَفاسَدوا، وَتَقارُبٌ بَینَهُم إِذا تَباعَدوا؛
صدقه اى که خداوند آن را دوست دارد عبارت است از: اصلاح میان مردم هرگاه رابطه‏شان تیره شد و نزدیک کردن آنها به یکدیگر هرگاه از هم دور شدند.
کافى(ط-الاسلامیه) ج۲، ص۲۰۹، ح۱

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

امام صادق علیه السلام :
 ثَلاثَهٌ اُقسِمُ بِاللّه‏ِ أَنَّهَا الحَقُّ ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَهٍ و َلا زَکاهٍ وَ لا ظُلِمَ أَحَدٌ بِظَلامَهٍ فَقَدَرَ أَن یُکافِئَ بِها فَکَظَمَها إِلاّ أَبدَ لَهُ اللّه‏ُ مَکانَها عِزّا و َلا فَتَحَ عَبدٌ عَلى نَفسِهِ بابَ مَسأَلَهٍ إِلاّ فُتِحَ عَلَیهِ بابُ فَقرٍ؛  
به خدا قسم سه چیز حق است: هیچ ثروتى بر اثر پرداخت صدقه و زکات کم نشد، در حق هیچ کس ستمى نشد که بتواند تلافى کند، اما خویشتندارى نمود مگر این که خداوند بجاى آن به او عزت بخشید و هیچ بنده ‏اى درِ خواهشى را به روى خود نگشود مگر این که درى از فقر به رویش باز شد.
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج ۷۵، ص۲۰۹، ح۷۹

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
 إنَّ الصَّدَقَه َلتُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ؛
صدقه، خشم پروردگار را فرو می‌نشاند.
نهج الفصاحه ص ۲۸۳ ، ح ۶۴۶

صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
 دخلت الجنّه فرأیت على بابها: الصّدقه بعشره و القرض بثمانیه عشر فقلت یا جبریل کیف صارت الصّدقه بعشره و القرض بثمانیه عشر قال لأنّ الصّدقه تقع فی ید الغنیّ و الفقیر و القرض لا یقع إلّا فی ید من یحتاج إلیه.
وارد بهشت شدم، دیدم بر در آن نوشته است (ثواب) صدقه ده برابر است و قرض هجده برابر. گفتم: اى جبرئیل چرا صدقه ده برابر و قرض هجده برابر است؟ گفت: زیرا صدقه به دست نیازمند و بى ‏نیاز مى ‏رسد اما قرض جز به دست کسى که به آن نیاز دارد، نمى ‏رسد.
نهج الفصاحه ص ۴۸۰ ، ح ۱۵۵۷

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

 امام صادق علیه السلام :
مَنْ تَصَدَّقَ فى یَوْمٍ اَو لَیْلَهٍ اِنْ کَانَ یَوْمٌ فَیَوْمٌ وَ اِنْ کانَ لَیْلَهٌ فَلَیْلٌ دَفَعَ اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُ الْهَمَّ وَ السَّبُعَ وَ میتَهَ السُّوءِ؛
هر کس در روز و یا شب صدقه بدهد ـ اگر روز است روز و اگر شب است، شب ـ خداوند از او غم و اندوه، درنده و مرگ بد را دور مى‏ کند.
ثواب الأعمال ص ۱۴۰

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
أُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الصَّدَقَهَ مِنْ أَغْنِیَائِکُمْ فَأَرُدَّهَا فِی فَقُرَائِکُم‏
من مأمورم که صدقه (و زکات) را از ثروتمندانتان بگیرم و به فقرایتان بدهم.
مستدرک الوسائل و مستنبط المسیل ج ۷، ص ۱۰۵ ، ح ۷۷۶۲

 صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

 پیامبر صلى‏لله‏ علیه ‏و ‏آله :
اَ لا اُخْبِرُکُمْ بِشَىْ‏ءٍ اِنْ اَنـْتُمْ فَعَلْتُموهُ تَباعَدَ الشَّیْطانُ مِنْـکُمْ کَما تَباعَدَ الْمَشْرِقُ مِنَ الْمَغْرِبِ؟ قالوا: بَلى، قالَ: اَلصَّوْمُ یُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَهُ تَـکْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِى اللّه‏ِ وَ الْمُوازَرَهُ عَلَى الْعَمَلِ الصّالِحِ یَقْطَعُ دابِرَهُ وَ الاِسْتِغْفارُ یَقْطَعُ وَ تینَهُ ؛
آیا شما را از چیزى خبر ندهم که اگر به آن عمل کنید، شیطان از شما دور شود، چندان که مشرق از مغرب دور است؟ عرض کردند: چرا. فرمودند: روزه روى شیطان را سیاه مى‏ کند، صدقه پشت او را مى ‏شکند، دوست داشتن براى خدا و همیارى در کار نیک، ریشه او را مى ‏کند و استغفار شاه رگش را مى ‏زند.
کافی(ط-الاسلامیه) ج ۴ ، ص ۶۲ ، ح ۲ {شبیه این حدیث در مکارم الاخلاق ص ۱۳۸}

صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

امام صادق علیه السلام :
صدقه درهم افضل من صیام یوم؛
یک درهم صدقه دادن از یک روز روزه مستحبى برتر و والاتر است.
من لا یحضره الفقیه ج ۲ ، ص ۸۴ ، ح ۱۷۹۴ – ثواب الاعمال ص ۸۲

صدقه دادن و احادیثی درباره ی آن

 امام علی علیه السلام :
 إستَنزلوا الرِّزقَ بِالصَّدَقَهِ
با صدقه دادن، روزی خود را فرود آورید
کافی(ط-الاسلامیه) ج ۴ ، ص ۳ ، ح ۵ – تحف العقول ص ۶۰ – من لا یحضره الفقیه ج ۲ ، ص ۶۶ ، ح۱۷۳۰

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: پنج چیز از سنت پیغمبران

پیامبر صلى ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله:

پنج چیز از سنت پیغمبران است: حیا، بردبارى، حجامت کردن، مسواک و عطر زدن.

متن حدیث

خَمْسٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلینَ: اَلْحَیاءُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحِجامَهُ وَ السِّواکُ وَ التَّعَطُّرُ؛

پینوشت: نهج الفصاحه ص462 ، ح 1463

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: شک چهار بخش دارد

امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام: شک چهار بخش دارد، جدال در گفتار، ترسیدن، دودل بودن، و تسلیم حوادث روزگار شدن.

پس آن کس که جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاریکى شبهات بیرون نخواهد آمد.

و آن کس که از هر چیزى ترسید همواره در حال عقب گرد است.

و آن کس که در تردید و دودلى باشد زیر پاى شیطان کوبیده خواهد شد.

و آن کس که تسلیم حوادث شد و به تباهى دنیا و آخرت گردن نهاد، هر دو جهان را از کف داد.

متن حدیث

الشَّکُّ عَلى اَرْبَع ِ شُعَب: عَلَى التَّمارى وَ الْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالاِْسْتِسْلامِ. فَمَنْ جَعَلَ الْمِراءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ وَ مَنْ هالَهُ ما بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِى الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنابِکُ الشَّیاطینِ وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَهِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ هَلَکَ فیهِما.

پینوشت: «نهج البلاغه، حکمت30»

ادامه مطلب / دانلود

آیا ارتباط جنسی جن ها مانند انسان ها است؟

آیا ارتباط جنسی جن ها مانند انسان ها است؟

یکی از سوالات مطرح در خصوص اجنه اینکه، آیا ارتباط جنسی جن ها برای زاد و ولد مثل انسان ها است؟

پاسخ:

از آیات متعدد قرآن کریم،[1] استفاده می‌شود که، جنّیان چون انسان‌ها با یکدیگر سخن می‌گویند و یکدیگر را به نیکوکارى دعوت کرده و از عذاب خدا می‌ترسانند. همچنین همانند انسان‌ها

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: از سه کار نباید حیا کرد

امام على علیه السلام

از سه کار نباید حیا کرد: خدمت به میهمان، از جا برخاستن در برابر پدر و آموزگار خویش و طلب حق گرچه اندک باشد.

متن حدیث

ثَلاثٌ لا یُستَحیى مِنهُنَّ: خِدمَهُ الرَّجُلِ ضَیفَهُ و َقیامُهُ عَن مَجلِسِهِ لأَبیهِ و َمُعَلِّمِهِ و َطَلَبُ الحَقِّ و َإن قَلّ؛

پینوشت: تصنیف غرر الحکم و در رالکلم ص 69 ، ح 978

ادامه مطلب / دانلود

دلنوشته‌ای برای رسول عشق و مهربانی…

ما عاشقان محمدیم

این روزها صفحات اینترنتی و شبکه‌های اجتماعی مملو از فریادهای اعتراض مسلمانان به هتاکی‌های دشمنان رسول‌ عشق و مهربانی است.
گاهی دنیای مجازی با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش گاهی اوقات آنقدر یکدست می شود که زیبایی این یک‌دستی بر زشتی‌های این فضای وسیع که حجم اطلاعات وارد شده بر آن غیر قابل کنترل است، فائق می آید.

طراح کاریکاتور موهن مجله “شارلی ابدو” که این روزها مورد لعن و نفرین نه تنها مسلمانان بلکه آزادی‌خواهان جهان است، شاید فکر این همه حجمه اعتراض مجازی را نمی کرد.

کافی است سری به کمپین های “من عاشق محمد(ص) هستم” بزنیم تا گواهی محکم بیابیم.

این صفحه نیز فرصتی ست برای عرض ارادت به ساحت مقدس رسول اعظم الهی حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله) باشد که قبول افتد.

ادامه مطلب / دانلود

داستان زیبای بیژن و منیژه

شبی خسرو و بزرگان جشنی آراستند که ناگاه پرده دار آمد و گفت که عده ای از ارمانیان به درگاه آمده اند پس شاه بر تخت نشست و آنها را پیش خواند . آنها گریان نزد شاه رسیدند و گفتند ما از شهری که در مرز توران و ایران است به دادخواهی آمده ایم .

در شهر ایران بیشه ای بود که کشتزار ما در آن است و اکنون گرازهای درنده زیادی به آنسو آمد و این بیشه را اشغال کرده اند و تمام درختان را به دو نیم کردند و همه چیز را از بین می برند . شاه خوان زرینی پهن کرد و از هر گونه گوهر در آن ریخت و بعد ده اسب با لگامهای زرین و داغ کاووس و دیباهای رومی زیبا آوردند و خسرو گفت : هدیه کسی است که این بلا را از شهر دور کند . در آن انجمن کسی جز بیژن این کار را نپذیرفت .

گیو برایش نگران بود و به بیژن گفت : پسرم جوانی مکن و مغرور نیرویت مباش و آبرویت را نزد شاه مبر . بیژن از سخنان پدر ناراحت شد و گفت : ای پدر تو گمان می کنی من سست هستم و کاری از من ساخته نیست . درست است که جوانم اما عقل پیران را دارم . شاه شاد شد و به گرگین گفت : بیژن به راه ارمان آگاه نیست تو هم راهنمایش باش و یاریش بده.

بیژن و گرگین به راه افتادند و به آن بیشه رسیدند .

بیژن گفت : وقتی من گراز را دنبال کردم تو نزد آبگیر بایست و با گرز بر سرش بکوب و هر کدام از چنگم رها شد تو سر از تنش جدا کن.

گرگین گفت : شاه تمام سیم و زر را به تو داد پس نباید از من کمک بخواهی . بیژن متعجب شد و با ناراحتی به بیشه رفت و کمان را آماده نمود و تیراندازی کرد سپس با خنجر به دنبال خوکها رفت . گرازی جلو آمد و زره بیژن را درید که بیژن با خنجر او را دو نیم کرد . گرازها که تنشان پر از تیغ شده بود توان حرکت نداشتند پس بیژن سرشان را با خنجر می برید و به فتراک اسبش می بست تا دندانهایشان را نشان دهد .

گرگین که چنین دید رشکش آمد و ترسید وقتی نزد شاه رسیدند بدنام شود پس نیرنگی به کار بست و گفت : من مدتی در اینجا بوده ام . در اینجا دشتی است زیبا و مشکبوی که پریچهرگان در آن هستند و منیژه دختر افراسیاب با صدکنیزش در این دشت خیمه زده است . او دختری زیبا با چشمانی خمار و قدی چون سرو و مویی چون مشک و لبی پر است .

بهتر است به آن دشت برویم و تنی چند از این پریچهرگان را بگیریم و بعد نزد شاه برگردیم . بیژن از روی جوانی و خامی پذیرفت و هر دو به راه افتادند . گرگین گفت : من بروم از ترکان آگاهی یابم و به آنجا رفت .

بیژن کلاه پدر بر سر گذاشت و لباس پوشید و به بیشه قدم نهاد و به نزدیکی خیمه منیژه رفت و زیبارویان بسیاری را در آنجا یافت که منیژه در بین آنها چون خورشیدی می درخشید وقتی منیژه از دور او را دید از او خوشش آمد دایه را نزد او فرستاد و گفت : از او بپرس تو کیستی ؟ آیا سیاوش زنده شده است یا پریزاد هستی؟ نامت چیست و از کجا می آیی ؟ دایه پیام منیژه را به بیژن رساند .

بیژن خندید و گفت : به او بگو نه سیاوش هستم و نه پریزاد بلکه من از ایران می آیم و بیژن پسر گیو هستم و از جنگ گرازان آمده ام .

اینجا آمدم تا شاید چهره دختر افراسیاب را ببینم.

سپس گفت : ای زن تو کاری کن که من نزد دختر افراسیاب بروم و او با من به مهر و محبت رفتار کند . دایه با منیژه صحبت کرد و منیژه پیام فرستاد و او را نزد خود خواند و بیژن به خیمه او رفت. منیژه به پیشوازش آمد . شاد بودند و رود می نواختند و می مینوشیدند . سه روز گذشت و موقع رفتن شد .

منیژه ناراحت بود پس به کنیزانش دستور داد دوای بیهوشی به بیژن خوراندند و او را در عماری خود قرار داد . وقتی به شهر رسیدند چادری بر بیژن پوشاند و او را به کاخش برد . وقتی بیژن به هوش آمد و خود را در کاخ افراسیاب و در کنار منیژه دید به خود پیچید و به خدا پناه برد و بر گرگین نفرین کرد . منیژه گفت : دلت را شاد کن و آسوده باش . بیژن مدتی با منیژه گذراند ولی دربان بالاخره پی برد که مردی در حرمسرا است و فهمید او کیست پس نزد شاه رفت و به افراسیاب گفت : دخترت جفتی از ایران را برای خود یافته است . افراسیاب متعجب شد و قراخان سالار را پیش خواند و گفت : چه کنم ؟ قراخان گفت : شنیدن کی بود مانند دیدن .

افراسیاب گرسیوز را فرستاد تا کاخ را محاصره کند و اگر بیژن را دید نزد او بیاورد . وقتی گرسیوز به در کاخ رسید و صدای چنگ و رباب را شنید و در را بسته یافت در را از جا کند و بیژن را در میان زیبارویان دید . گفت: ای بخت برگشته به چنگ شیر افتادی و دیگر خلاصی نداری .

بیژن به خود پیچید که چگونه برهنه رزم کنم ؟ همیشه در کفش خنجری داشت پس خنجر کشید و در خانه را چون سپر به دست گرفت و گفت :من بیژن پسر گیو پهلوان هستم و اگر بخواهی بجنگی من هم می جنگم و فراوان از شما را می کشم . تو از شاه توران بخواه که از خونم بگذرد .

گرسیوز خنجر او را دید و با نرمی سوگند خورد که کمکش کند و خنجر را با چرب زبانی از چنگش درآورد و او را به بند کشید و به نزد افراسیاب برد . افراسیاب گفت : شایسته است راستش را بگویی که اینجا چه می کنی ؟ بیژن همه ماجرا را بازگفت اما افراسیاب باور نکرد . بیژن گفت : من دست بسته هستم اگر راست می گویید دستم را باز کنید تا ببینید چه بلایی بر سر همه سپاهت می آورم. افراسیاب عصبانی شد و به گرسیوز گفت :برو و او را به دار بزن . بیژن می رفت و افسوس می خورد که دریغا که دیگر گیو و شاه و رستم را نمی بینم . ای باد پیام مرا به شاه ببر و بگو که بیژن به سختی افتاده است و اسیر شده . به گودرز برسان که گرگین چه کرد و به گرگین بگو که آن دنیا جواب مرا چه می دهی ؟

خداوند بر جوانی بیژن رحم آورد و پیران که از آنجا میگذشت او را دید و پرسید : شاه قصد هلاک چه کسی را دارد ؟ گرسیوز ماجرا را بازگفت . پیران نزد بیژن رفت و بر او رحمش آمد پس نزد شاه رفت و به پایش افتاد . شاه خندید که چه می خواهی ؟ زر و گوهر یا لشکر ؟ هرچه بخواهی دریغ ندارم .

پیران گفت : برای خودم آرزویی ندارم به یاد داری بسیار پندت دادم که سیاوش را مکش که به تو بد می رسد و تو نپذیرفتی ؟ اگر خون بیژن را بریزی دوباره همان بدبختی گریبان ما را می گیرد .

افراسیاب گفت : نمی دانی بیژن چه کرده است و با دخترم چه رسوایی به بار آورده اگر او را رها کنم همه جا نام مرا بر زبانها می اندازد و آبرویم می رود . پیران گفت : او را به بند کن .

شاه پذیرفت و به گرسیوز گفت :دو دستش را با غل و زنجیر ببند و سرنگون در چاهی رها کن تا دیگر خورشید و ماه را نبیند و سنگی که از آن اکوان دیو بود بر در چاه قرار بده و بعد نزد منیژه برو و او را از تاج و تخت دورکن و بگو تو مایه ننگ ما هستی و می توانی نزد محبوبت بر سر چاه بمانی . گرسیوز چنین کرد .

منیژه افتان و خیزان بر سر چاه گریه می کرد و از هر دری نانی می گرفت و از سوراخ چاه به بیژن میداد . گرگین یک هفته منتظر بیژن ماند ولی اثری از او نیافت. از کارش پشیمان شد و به دنبال بیژن رفت ولی در بیشه اثری از بیژن ندید . فقط اسب بیژن آنجا بود پس به ایران شتافت .وقتی شاه فهمید که بیژن با گرگین نیست نخواست به گیو اطلاع دهد ولی گیو هم از موضوع باخبر شد و گریان آمد تا ببیند چه بلایی به سر بیژن آمده است. گرگین به گیو گفت : او از اسب افتاد و در خاک سرش از تن جدا شد و مرد . گیو گریان شد و مویه سردادو شرح ماجرا را از گرگین پرسید .

گرگین گفت : همه گرازها را کشتیم و به سوی ایران آمدیم گوری از مرغزار آمد و گویی از نژاد رخش بود و همچون باد می تاخت .

بیژن کمند کشید که او را بگیرد ناگاه دیدم اثری از بیژن نیست و تنها اسبش را یافتم . مدتی منتظر ماندم اما چون می ترسیدم برگشتم چون گور همان دیو سپید بود.

وقتی گیو این سخن را شنید فهمید که دروغ می گوید و می خواست او را بکشد اما با خود گفت چه فایده بیژن که زنده نمی شود صبر می کنم تا این سخن را نزد شاه بگوید و کناهش آشکار شود . گیو گریان نزد شاه رفت و موضوع را گفت و داد خود را از گرگین طلبید .

شاه رنگش پرید و به خاطر بیژن دلتنگ شد و به گیو گفت نترس که موبد به من گفته که بزودی به توران لشکر می کشم و آنجاست که من بیژن را می یابم و او نیز به کینخواهی سیاوش می جنگد . وقتی گرگین به درگاه شاه رسید دندانهای گراز را در برابر شاه قرار داد .

شاه از بیژن پرسید و گرگین دوباره همان دروغها را گفت . خسرو دستور داد تا او را به بند کشند و سپس سوارانی فرستاد تا از بیژن آگاهی یابند . شاه به گیو گفت باید تا فروردین صبر کنیم تا من در جام نگاه کنم و جای بیژن را بیابم . سوارانی که به توران فرستادند نشانی از بیژن ندیدند .

وقتی نوروز شد شاه جام را آورد و در آن نگریست و همه هفت کشور را زیر نظر گرفت تا به گرگساران رسید و بیژن را در چاهی بسته یافت و دختری از نژاد کیان به او غذا میرساند و کمکش می کرد پس شاد شد که بیژن زنده است و به گیو گفت : نامه مرا نزد رستم ببر و بگو فورا بیاید . گیو به سیستان رفت .

وقتی زال گیو را پژمرده دید از حالش پرسید و از ایرانیان سؤال کرد و گیو ماجرا را بازگفت . زال گفت : دمی بیاسا تا رستم از شکار برگردد .

رستم آمد و گیو از او کمک خواست و نامه شاه را به او داد . رستم گریان شد چون همسرش خواهر گیو بود و فرامرز را از او داشت و از آنسو دخترش همسر گیو بود و بیژن نوه رستم بود.

گیو سه روز آنجا بود و روز چهارم با رستم و سپاهش به نزد خسرو رفتند . خسرو رستم را کنار خود نشاند و گفت : هرچه از سلاح و اسب و لشکر می خواهی در اختیار توست .

از آنسو گرگین پیامی نزد رستم فرستاد و گفت :بخشش مرا از شاه بخواه که پشیمانم .

رستم به فرستاده گفت : به او بگو تو مکر بکار بردی اما با اینحال من از خسرو می خواهم تو را ببخشد ولی اگر بیژن از بند رها شد و زنده ماند بدان تو هم رها شده ای وکرنه امیدی به زندگی خود نداشته باش . رستم درباره گرگین با شاه سخن راند . شاه گفت : سوگند خورده ام تا بیژن رها نشود او را از بند جدا نکنم .

رستم گفت : شاه او را به من ببخشد و شاه پذیرفت .

شاه به رستم گفت : چگونه می خواهی به توران بروی ؟ رستم پاسخ داد : باید خود را به شکل بازرگانان درآورم .

شاه در خزائن خود را گشود و رستم هرچه لازم بود برداشت سپس به سالار خود گفت : از لشکر هزار سوار برگزین . سوارانی چون گرگین و زنگه شاوران و گستهم و گرازه و رهام و فرهاد و اشکش باشند .

بدینسان رستم با لشکرش به راه افتاد و وقتی نزدیک توران شدند به لشکر گفت: همین جا بمانید و آماده جنگ باشید و خودش و آن هفت دلاور لباس بازرگانان پوشیدند و با ده شتر با بار گوهر و صدشتر که جامه لشکر داشت براه افتادند . در مرز توران شهری بود که پیران هم قسمتی از آن شهر را داشت و او آن روز به شکار رفته بود .

وقتی از شکار برگشت رستم او را دید و با دو اسب پر از گوهر به نزد او رفت . پیران گفت : کیستی و از کجا می آیی ؟ پاسخ داد : بازرگانی هستم از ایران که به تور آمدم تا خرید و فروش کنم و امید دارم شما مرا حمایت کنید .

پیران گفت : برو که در شهر در امان هستی و کسی با تو کاری ندارد .خبر رسید که کاروانی با بار گوهر از ایران آمده است و در سرای پیران خانه دارد و خریداران گروه گروه به آنجا میرفتند .

منیژه هم باخبر شد و نزد رستم رفت و با اشک چشم می گفت : چه آگاهی از سپاه شاه و گیو و گودرز داری ؟ آیا آنها نمیدانند چه بلایی سر بیژن آمده است و او زنجیر شده در چاه است و من از ناله های او چشمی گریان و دلی پر درد دارم ؟ رستم ترسید که کسی او را بشناسد پس بانگ زد که من کسی را نمی شناسم نه خسرو نه گیو نه گودرز .

راهت را بگیر و برو . منیژه به رستم نگاه کرد و زار گریست و گفت : اگر حرف نمی زنی مرا از پیش خود مران که دلی پر درد دارم .

آیا آئین ایرانیان این است که با درویش و دردمند اینگونه برخورد کنند ؟ رستم با نرمی با او سخن راند که من آنها را نمی شناسم و بعد پرسید : چه بلایی سر تو آمده است ؟ چرا از ایران و شاه آنجا می پرسی ؟

منیژه همه ماجرا را تعریف کرد و از بدبختی بیژن سخن راند و گفت : اگر به ایران رفتی به درگاه خسرو برو و به آنها بگو که بیژن اینجاست .

رستم به منیژه غذا داد و مرغی را در نان پیچید و بدون اینکه منیژه بفهمد انگشتر خود را در آن نهاد و گفت : این را برای آن بیچاره که در چاه است ببر .

منیژه غذاها را برای بیژن برد و به او داد. بیژن به غذا نگریست و به منیژه گفت : این غذاها را از کجا آوردی ؟ منیژه گفت : از بازرگانانی که از ایران آمده اند گرفته ام. بیژن انگشتر را دید و شناخت و خندید.

منیژه گفت : چه جای خندیدن است ؟ بیژن گفت : اگر وفادار باشی همه چیز را به تو می گویم . منیژه نالید : من به خاطر تو همه چیزم را از دست دادم و پدرم از من بیزار شد حالا تو هم به من بدبین هستی ؟

بیژن پوزش طلبید و گفت : آن مرد برای نجات من آمده است پس نزد او برو و نهانی به او بگو که اگر خدای رخشی خود را معرفی کن .

منیژه آمد و پیام بیژن را به رستم داد .

رستم فهمید که بیژن همه چیز را به منیژه گفته است پس گفت : آری تو رازدار باش و اکنون هیزم در آن بیشه جمع کن و شب که شد آتشی برافروز تا من راه را پیدا کنم . منیژه شاد شد و پیام را نزد بیژن برد .

بیژن شاد شد و خدا را شکر کرد و به منیژه گفت : ای یار وفادار که همچون پرستاری در کنارم بودی و از همه چیز خود گذشتی اکنون این رنج را هم به خاطر من قبول کن . منیژه شروع به کار کرد و هیزم تهیه نمود و شب که شد آتش افروخت .

تهمتن با هفت گرد دلیر به راه افتاد و به سر چاه رسید و به آنها گفت : سنگ را از چاه بردارید اما آنها هرچه کردند نتوانستند . پس رستم پیاده شد و سنگ را برداشت و به طرفی پرتاب کرد سپس بر سر چاه آمد و با بیژن صحبت کرد و حالش را پرسید سپس گفت : من فقط یک چیز از تو می خواهم و آن اینکه کینه گرگین را از جان به در کنی .

بیژن گفت : تو چه میدانی که او با من چه کرد ؟ رستم گفت : اگر قبول نکنی تو را از چاه بیرون نمی آورم .

بیژن پذیرفت و رستم او را از چاه بیرون کشید . بیژن با تن برهنه و موی و ناخن دراز و روی زرد بود . رستم زنجیرهایش را پاره کرد و به سوی خانه برد. به یک دستش بیژن بود و در دست دیگرش منیژه قرار داشت .

تهمتن گفت تا او را شستند و جامه پوشاندند. گرگین نزد او آمد و از بیژن پوزش خواست و بیژن از گناهش درکذشت . رستم سلیح نبرد پوشید و از بر رخش نشست و با دیگر سواران مهیا شد و به بیژن گفت : تو با اشکش و منیژه برو که بسیار رنج دیده ای و توان جنگ نداری . من امشب باید انتقام سختی از افراسیاب بگیرم .

بیژن قبول نکرد و گفت : من هم می توانم بجنگم پس رستم و یاران رفتند و بارو بنه را به اشکش سپردند پس به درگاه افراسیاب رسیدندو سر از تن همه سران جدا نمودند . رستم از دهلیز فریاد زد که خوابت بر تو ناخوش باد تو بخوابی و بیژن در رنج باشد ؟ پس بدان که رستم آمده و بیژن را نجات داده است و تو باید بدانی کسی به دامادش زیان نمی رساند .

افراسیاب بانگ زد و تورانیان را صدا کرد اما پهلوانان همه غنائم و پریچهرگان افراسیاب را برداشتند و به راه افتادند . سپس رستم به سپاهی که بیرون شهر بود پیام فرستاد که مهیای کارزار شوند . وقتی خورشید سر زد سپاهی بسیاری از تورانیان آماده شده بودند . به رستم خبر دادند که زودتر آماده شو که تعدادشان بیشتر می شود .

اما او گفت : باکی نیست پس باروبنه را با منیژه گسیل کرد و خود آماده جنگ شد . در راست سپاه اشکش و گستهم و در چپ رهام و زنگه بودند و خودش با بیژن و گیو در قلبگاه قرار گرفتند .

افراسیاب از دیدن رستم غمگین شد در چپ لشکر پیران را قرار داد و در راست هومان بود و قلب را به گرسیوز و شیده سپرد و خود نظاره می کرد .

رستم بانگ زد که چرا خودت دل جنگ نداری و کنار نشسته ای ؟ خجالت نمیکشی ؟ افراسیاب لرزید و به یاران گفت که بکوشید تا او را نابود کنید پس جنگ سختی درگرفت و رستم هرسو که میرفت سواران پراکنده می شدند.

پس اشکش از راست به گرسیوز حمله برد و گرگین و رهام و فرهاد چپ لشکر توران را نابود کردند و بیژن به قلب حمله برد . افراسیاب که چنین دید سوار اسب شد و گریخت . رستم تا دو فرسنگی او را تعقیب کرد .

سپس به لشکرگاه برگشت و غنائم را جمع کرد و نزد شاه رفتند وقتی شاه از ماجرا اطلاع یافت شاد شد و به استقبالشان رفت و رستم را در بر گرفت و برآنها آفرین گفت. خسرو جشنی بیاراست و همه را بار داد و سپس مال و خواسته و خلعت فراوان به رستم و سپاهیان بخشید و رستم به زابل برگشت. شاه به دیگر بزرگان هم هدیه های فراوان بخشید و سپس بیژن را فراخواند و از رنج و تیمارش پرسید  و بیژن همه را باز گفت و از ناراحتیهای منیژه و وفاداری او یاد کرد .
پس شاه مال و خواسته فراوانی به بیژن دادو گفت که نزد منیژه ببر و با او به مهر رفتار کن و با هم به شادی و خرمی زندگی کنید .

داستان های شاهنامه / 2018

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 99 از 130«...708090 قبلی 9899100 بعدی 110120130...»
css.php