کد خبر : 218618 تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۳

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 6 – راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 6 – راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده و آنچنان به آنان ستم می نمود که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان …

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 6 – راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 6 – راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم

پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده و آنچنان به آنان ستم می نمود که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جاى دیگر هجرت کردند، و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین موضوع موجب شد که از جمعیت، بسیار کاسته شود و محصولات کشاورزى کم و به دنبال آن مالیات دولتى اندک، و اقتصاد کشور فلج، و خزانه مملکت خالى گردید.

ضعف دولت او موجب جرات دشمن شد، دشمن از فرصت استفاده کرد و تصمیم گرفت به کشور حمله کند و با زور وارد مملکت شود:

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد

گو در ایام سلامت به جوانمردى کوش

بنده حلقه به گوش از ننوازى برود

لطف کن که بیگانه شود حلقه به گوش

در مجلس شاه، (چند نفر از خیرخواهان) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، که در آن آمده بود:

((تاج و تخت ضحاک پادشاه بیدادگر (با قیام کاوه آهنگر) به دست فریدون واژگون شد. )) (تو نیز اگر همانند ضحاک باشى، نابود مى شوى.)

وزیر شاه از شاه پرسید: آیا مى دانى که فریدون با اینکه مال و حشم نداشت، چگونه اختیاردار کشور گردید؟

شاه گفت: چنانکه (از شاهنامه ) شنیدى، جمعیتى متعصب دور او را گرفتند، و او را تقویت کرده و در نتیجه او به پادشاهى رسید.

وزیر گفت: اى شاه! اکنون که گرد آمدن جمعیت، موجب پادشاهى است، چرا مردم را پریشان مى کنى؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى؟

همان به که لشکر به جان پرورى

که سلطان به لشکر کند سرورى

شاه گفت: چه چیز باعث گرد آمدن مردم است؟

وزیر گفت: دو چیز؛ 1- کرم و بخشش، تا به گرد او آیند.

2- رحمت و محبت، تا مردم در پناه او ایمن کردند، ولى تو هیچ یک از این دو خصلت را ندارى:

نکند جور پیشه سلطانى

که نیاید ز گرگ چوپانى

پادشاهى که طرح ظلم افکند

پاى دیوار ملک خویش بکند

شاه از نصیحت وزیر خشمگین و ناراحت شد، و او را زندانى کرد. طولى نکشید پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده کرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شاه جنگیدند، مردم که دل پرى از شاه داشتند، به کمک پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقویت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون کرده و خود به جاى او نشستند، آرى:

پادشاهى کو روا دارد ستم بر زیر دست

دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است

با رعیت صلح کن وز جنگ ایمن نشین

زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است

کتاب آقای« محمد محمدی اشتهاردی» است

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 708 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php