مطالب دسته بندی : زندگی نامه بزرگان

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

بیوگرافی جلیل شهناز + تصاویر جلیل شهناز
زادروز : ۱ خرداد ۱۳۰۰ در اصفهان
درگذشت: ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ (۹۲ سال)
سبک‌ها: موسیقی سنتی ایرانی
کار(ها): نوازنده
ساز(ها): تار
جلیل شهناز (زادهٔ ۱۳۰۰ در اصفهان– درگذشتهٔ ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ در تهران)، یکی از سرشناس‌ترین نوازندگان تار و سه تار سدهٔ اخیر در ایران بود.
زندگینامه جلیل شهناز
جلیل شهناز، در سال ۱۳۰۰ در اصفهان به دنیا آمد. تقریباً همه اعضای خانواده وی با موسیقی آشنایی داشتند و در رشته‌های مختلف هنر از جمله تار، سه‌تار، سنتور و کمانچه به مقام استادی رسیدند. پدرش «شعبان خان» علاقه وافری به موسیقی اصیل ایرانی داشت و علاوه بر تار که ساز اختصاصی او بود، سه‌تار و سنتور هم می‌نواخت. عموی او غلامرضا سارنج هم از نوازندگان کمانچه بود.

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

جلیل شهناز، از کودکی به موسیقی علاقه‌مند شد و نواختن تار را در نزد عبدالحسین شهنازی و برادر بزرگ خود حسین شهناز که به خوبی ساز می‌نواخت، آغاز کرد. پشتکار زیاد و استعداد شگرف جلیل به حدی بود که در سنین جوانی از نوازندگان خوب اصفهان شد.
در کتاب «موسیقی‌دانان ایرانی» نوشته پژمان اکبرزاده آمده است: «شهناز نوازندگی در رادیو اصفهان را از سال ١٣٢٨ آغاز کرد و در سال ١٣٣۶ به دعوت سازمان رادیو به تهران آمد و در برنامه های گوناگونی مانند برنامه گلها، ارکستر حسین یاحقی و … به عنوان تکنواز و همنواز به فعالیت پرداخت.

وی همچنین در گروه “یاران ثلاث” (همراه با تاج اصفهانی و حسن کسایی) و گروه “اساتید موسیقی ایران” کنسرت های بسیاری را در داخل و حارج از ایران اجرا نمود. شهناز در برنامه های جشن هنر شیراز نیز حضوری فعال داشت.»

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

این نوازنده تار در طول زندگی هنری خود با هنرمندان والای کشور از جمله فرامرز پایور، حبیب الله بدیعی، پرویز یاحقی، همایون خرم، علی تجویدی، منصور صارمی، رضا ورزنده، امیر ناصر افتتاح، جهانگیر ملک، اسدالله ملک، حسن کسائی، محمد موسوی، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسین خواجه امیری و محمد رضا شجریان همکاری داشته‌است.
وی در دههٔ ۱۳۶۰ همراه با فرامرز پایور (سنتور)، علی اصغر بهاری (کمانچه)، محمد اسماعیلی (تنبک) و محمد موسوی (نی) «گروه اساتید» را تشکیل داد و با این گروه، مسافرت‌های متعددی به کشورهای اروپایی، آسیایی و آمریکا داشت.

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

وی در سال ۱۳۸۳ به عنوان چهره ماندگار هنر و موسیقی برگزیده شد. همچنین در ۲۷ تیر سال ۱۳۸۳، مدرک درجه یک هنری (معادل دکترا) برای تجلیل از یک عمر فعالیت هنری به جلیل شهناز اهدا شد.
در سال ۱۳۸۷، محمدرضا شجریان، گروهی که با آن کار می‌کرد را به افتخار جلیل شهناز، گروه شهناز نام گذاشت.
جلیل شهناز، علاوه بر نواختن تار، که ساز اختصاصی اوست، با نواختن ویولون، سنتور و تمبک نیز آشنایی داشت. معروف است که او در شیوه نوازندگی می‌تواند با ساز خود علاوه بر نواختن، آواز هم بخواند.
درباره شیوه نوازندگی جلیل شهناز
«شهناز موسیقی ایران»، با استفاده از تکنیک‌های برجسته در شیوه تارنوازی توانست بسیاری از ردیف‌های موسیقی سنتی ایران را با تار بنوازد که از جمله نواختن در مایه دشتی و دشتستانی است که بسیار با ارزش است.

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

در آیین نکوداشت استاد جلیل شهناز و زنده یاد درویش خان در فرهنگسرای هنر در سال ۱۳۸۵ گفته شده است:
استاد حسن کسائی: شناخت موسیقی کار هرکسی نیست. همه موسیقی را گوش می‌دهند و دوست می‌دارند اما کسی که سره را از ناسره تشخیص بدهد و بتواند درک مقاماتی را که استاد شهناز نواخته‌اند داشته باشد بسیار نادر است. همه ساز می‌زنند و همه خوب ساز می‌زنند ولی قدرت نوازندگی و محفوظات و لحظات موسیقی که آقای شهناز می‌دانند و اجرا کرده‌اند، چیزی که در دست همگان باشد نیست. یعنی ردیف موسیقی ایران نیست. قدرت آقای شهناز در جواب دادن و دونوازی خارق العاده‌است. من ۶۰ سال با ایشان همنوازی کرده‌ام و ساز بنده با ساز شهناز گره خورده‌است.

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

استاد محمدرضا شجریان: ساز شهناز در من زندگی می‌کند و من با ساز شهناز زندگی می‌کنم. من تنها خواننده‌ای هستم که خودم را شاگرد جلیل شهناز می‌دانم. ساز این نوازنده بی بدلیل، یک ساز آوازی است؛ برخلاف دیگر نوازنده‌ها که ۸۰ درصد سازی می‌زنند و فقط ۲۰ درصد آوازی. جلیل شهناز به بیان واقعی در نوازندگی تار رسیده است؛ چرا که در گیرودار ردیف و تقلید از دیگران نماند و مانند آبشاری خروشان در جریان است.
داریوش پیرنیاکان: جلیل شهناز هنرمندی است که زاوایای بسیاری در سازش نهفته‌است. وی علاوه براشراف کامل بر ردیف و رموز آن، ویژگی منحصر به فردی دیگری نیز داشت. جواب آوازهای شاهکار و بی نظیر، استفاده از تمام امکانات ساز، نواختن بسیاری از گوشه‌های مهجور، رعایت جمله‌بندی در نوازندگی از جمله ویژگی‌های نوازندگی جلیل شهناز است.
استادپرویز یاحقی:شهناز دفتر تار بستسازمان پسش آهنگی استان مرکزی درگذشت استاد جلیل شهناز را به همه هنردوستان موسیقی دانان و اهل فرهنگ تسلیت عرض مینماید.

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

درگذشت
جلیل شهناز پس از یک دوره بیماری صبح روز دوشنبه ٢٧ خرداد ١٣٩٢ در بیمارستان دی درگذشت. محمدرضا شجریان پس از درگذشت استاد فرمودند: استاد جلیل شهناز در من شور و عشق آفرید و من با صدای تار شهناز بدین جارسیدم و کلمۀ شهناز فقط لایق شهناز و استاد جلیل شهناز را بسان حافظ که تکرار ناشدنی‌ست خواند.

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

بیوگرافی زنده یاد جلیل شهناز

استاد جلیل شهناز

آثار
– آلبوم “عطرافشان” (همراه با تمبک محمد اسماعیلی).”زبان تار” (تا تمبک جهانگیر ملک)…
– کتاب “گل های جاویدان” (پانزده قطعه برای تار و سه تار). نت نگاری: هوشنگ ظریف. انتشارات سرود، تهران، 1379.
آلبوم (های) آواز و تصنیفهای ایرانی، نوبهار، ره آورد، راز، آواز شهناز، باغ نوا، بیات ترک، چهارمضراب، صد سال تار، مهر، دفتر تار، افتخار آفاق، عشق و زندگی، نوید بهاری، شور و زندگی، تار سولو، تار و ترمه، یاران زنده رود، شهناز شهنواز و… از جمله آثار جلیل شهناز است.

ادامه مطلب / دانلود

ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل

ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»[2]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.[3]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که می‌فرماید: « هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت… قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.[4]
کشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به طوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت».
آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می‌بُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن می‌گرداند.
هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین کنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش‌تر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد[5] لذا به دنبال فرصت می‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناکی دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه می‎کرد و به او می‌گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می‌کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»[6]
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»[7]
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.»[8]
مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.[9]
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی‌دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک می‌سپارند). چیزی نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند، قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند.خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود[10] تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.

قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی‌خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»[11] (مائده، 31)
این نیز از عنایات الهی بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشی برای قابیل باشدکه بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.
اندوه شدید آدم ـ علیه السلام ـ، و دلداری خداوند
قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم ـ علیه السلام ـ پرسید: «هابیل کجاست؟»قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!»
آدم ـ علیه السلام ـ که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا کند. هم چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی که خون هابیل را پذیرفت».[12]
از آن پس آدم ـ علیه السلام ـ از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.[13]
آدم ـ علیه السلام ـ در جستجویی دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی….
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.[1] .

از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «… وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ تکذیب شده است ( چنان که در تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذکر شده) به نظر می‌رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم ـ علیه السلام ـ ـ اولین انسان روی زمین نیست.

[2] . مجمع الییان، ج 3، ص 183.
[3] . مجمع الییان، ج 3، ص 183.
[4] . اقتباس از بحار، ج 11، ص 240.
[5] . مائده، 27 تا 30.
[6] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 612.
[7] . مجمع البیان، ج 1، ص 183.
[8] . طبق بعضی از روایات، هابیل در خواب بود، قابیل با کمال ناجوانمردی به او حمله کرد و او را کشت. (تفسیر قرطبی، ج 3، ص 2133)
[9] . بحار، ج 11، ص 230؛ مجمع البیان، ج 3، ص 184.
[10] . مائده، 31.
[11] . مجمع البیان، ج 3، ص 185؛ زاغ دارای پرهای سیاه است و به کلاغ شباهت دارد.
[12] . این زمین، در ناحیه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج 1پ1، ص 228)
[13] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 612.

ادامه مطلب / دانلود
پس از حق، “خرد” برترین موضوع در شاهنامه است. برای فردوسی خرد و خردمند بودن بسیار ارزشمند و دارای اهمیت است، گویی در دوره ای که تمام جامعه به نوعی خفقان، وحشت، از خودبیگانگی و خرافات دچار است، فردوسی می خواهد با تاکید بر خرد و پیروی از آن به ما بیاموزد که تنها راه نجات شما استفاده از “خرد” است.

گذری بر شاهنامه(بخش اول)

با قرار گرفتن در روزهای پایانی اردیبهشت ماه و روز بزرگداشت “فردوسی” در این ایام، تصمیم گرفتیم طی مجموعه مقالاتی گاه به گاه، مروری داشته باشیم بر داستان های زیبا و دل انگیزِ شاهنامه، امید آنکه این مجموعه مقالات، ما را هر چه بهتر با فرهنگ و اصالتمان آشنا کرده و به یادمان بیاورد که کجا بودیم و به کجا رسیدیم.

 

کجا رفت آن دانش و هوش ما                      که گشت مهرِ میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان                  کز ان سوخت جان و دلِ دوستان

 

یک باور اشتباه که متاسفانه در بین عموم جامعه و حتی افراد تحصیل کرده ما درباره فردوسی و دلیل سرودن شاهنامه وجود دارد، این است که فردوسی شاهنامه را به دستور و برای محمود غزنوی و به خاطر مقداری سکه سرود. اما فردوسی بر خلاف تمام افسانه های شایع و نوشته های تذکره نویسان نه به دستور محمود به نظم شاهنامه پرداخت و نه با او قرارداد بست که برای هر بیت دیناری زر بگیرد، تمام گله فردوسی از محمود غزنوی که تنها از او کمک مختصری برای اصلاح حال و رفعِ تنگی زندگی خود به پیرانه سری چشم داشته، این است که می فرماید:

نکرد اندر این داستان ها نگاه                                ز بدگوی و بختِ بد آمد گناه

 

و آن را هم نتیجه حسدِ بدخواهان و بخت بدِ خویش می داند و بس:

حسد برد بدگوی در کار من                                  برآشفت ازو تیز بازار من

جدای از مقدمه ، به طور کلی شاهنامه به سه بخش اساطیری، پهلوانی و تاریخی تقسیم می شود. بخش اساطیری شاهنامه از داستان کیومرث تا فریدون، بخش پهلوانی آن از داستان کاوه آهنگر تا قتل رستم و بخش تاریخی شاهنامه از اواخر عهد کیانی(ظهور اسکندر) تا شکست ایرانیان از اعراب را شامل می شود.

فردوسی هم مانند هر انسان خداپرست و کمال گرا، کتاب خود را با نام و ستایش یزدان پاک و این ابیات معروف و زیبا آغاز می‌کند.

   به نام خداوند جان و خرد                     کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جای                     خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیهان و گردان سپهر                 فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برتر است             نگارنده بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را                        نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه                      که او برتر از نام و از جایگاه

                                            ….

فردوسی هم مانند هر انسان خداپرست و کمال گرا، کتاب خود را با نام و ستایش یزدان پاک آغاز می کند

فردوسی در این ابیات به نعت خدای می پردازد و به بیان بزرگی و قدرت او اشاره می کند، پس از آن به ناتوانی آدمی از درک واقعی ذات یزدان و اوامر و تکالیفی که به عهده آدمی گذاشته اشاره می کند.

پس از حق، “خرد” برترین موضوع در شاهنامه است. برای فردوسی خرد و خردمند بودن بسیار ارزشمند و دارای اهمیت است، گویی در دوره ای که تمام جامعه به نوعی خفقان، وحشت، از خودبیگانگی و خرافات دچار است، فردوسی می خواهد با تاکید بر خرد و پیروی از آن به ما بیاموزد که تنها راه نجات شما استفاده از “خرد” است.

کنون ای خردمند وصف خرد                              بدین جایگه گفتن اندر خورد

کنون تا چه داری بیار از خرد                           که گوش نیوشنده زو بر خورد

خرد بهتر از هرچه ایزد بداد                               ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای                       خرد دست گیرد به هر دو سرای

کسی کو خرد را ندارد ز پیش                         دلش گردد از گرده خویش ریش

                                   …

پس از خرد، فردوسی درباره آفرینش عالم و پس از آن آفرینش آدم ابیاتی را می سراید:

از آغاز باید که دانی درست                               سرمایه گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید                                       بدان تا توانایی آرد پدید

سرمایه گوهران این چهار                               برآورده بی رنج و بی روزگار

یکی آتشی بر شده تابناک                               میان اب و باد از برِ تیره خاک

                                   ….

فلک ها یک اندر دگر بسته شد                        بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ               زمین شد به کردار روشن چراغ

چو دانا توانا بد و دادگر                               ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر

در تمامی این بیست و پنج بیت، فردوسی درباره آفرینش هستی و قدرت خداوند صحبت می کند. پس از آن، پانزده بیت در مورد آفرینش آدم سخن می گوید.

چو زین بگذری مردم آمد پدید                        شد این بندها را سراسر کلید

سرش راسنت بر شد چو سرو بلند                        به گفتار خوب و خرد کاربند

پذیرنده هوش و رای و خرد                               مر او را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی                                  که معنی به مردم چه باشد یکی

در این ابیات فردوسی درباره جایگاه آدمی در آفرینش و اینکه اشرف مخلوقات باید به مقام خود  آگاه باشد، صحبت می کند.

پس از این ابیاتی درباره آفرینش خورشید وماه و سپس در وصف حضرت رسول می سراید:

ترا دانش و دین رهاند درست                 در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند                نخواهی که دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی                  دل از تیرگیها بدین آب شوی

در بخش های بعدی درباره فراهم آوردن شاهنامه، داستان دقیقی شاعر، بنیاد نهادن کتاب، داستان ابومنصور و ابیاتی هم درباره محمود غزنوی می سراید.

و پس از این به بخش اول شاهنامه، یعنی بخش اساطیری رسیده که با داستان کیومرث شروع می شود.

 

ادامه دارد…

ادامه مطلب / دانلود

آشنایی با شاهنامه شاه تهماسب

شاهنامه شاه تهماسب را باید نفیس‌ترین شاهنامه موجود نام نهاد که در کارگاه هنری شاه تهماسب صفوی و به دستور او در مدت 20 سال گردآوری و سپس با نیت دستیابی به صلح پایدار به سلطان عثمانی اهدا شد.

بعد از مدتی این اثر نفیس توسط خانواده رچیلد – یکی از ثروتمندان معروف انگلیسی – خریداری شد که پس از مرگ رچیلد پدر، از سوی وراث او به شخصی به نام هوتون فروخته شد.

در زمان حکومت پهلوی دوم و بر اساس پیشنهاد هوتون، هیئتی ایرانی برای بازدید از این کتاب انتخاب شدند که این هیئت موافق خرید کتاب به مبلغ بیست میلیون دلار نبودند.

پس از مرگ هوتون، ورثه حدود 77 قطعه از تصاویر مینیاتوری کتاب شاهنامه را بابت مالیات بر ارث به موزه مترو پولیتن واگذار کردند. تعداد دیگری از این مینیاتورهای نفیس نیز در حراج های ساتبی و کریستی به فروش رفتند و باقی این مجموعه که شامل متن کامل شاهنامه و حدود 117 تصویر همراه با قاب است، در زمان ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی توسط زنده‌یاد  دکتر حسن حبیبی معاون رییس جمهور، با تابلوی دکونینگ نقاش آمریکایی، از موزه هنرهای معاصر ایران معاوضه شد.

آخرین برگ فروخته شده از این مجموعه نفیس  برگرفته از اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی در گالری ساتبی از سلطان محمد نقاش که متعلق به پروفسور ولش استاد دانشگاه هاروارد در رشته هنرهای زیبا بوده، به مبلغ تقریبی 12 میلیون و 500 هزار پوند به فروش رسیده است.

آشنایی با شاهنامه شاه تهماسب

تصویری از یکی از برگ های شاهنامه شاه تهماسب که کشته شدن خسرو پرویز در آن تصویرگری شده است

این شاهنامه 12 سال در دانشگاه هاروارد مورد مطالعه و تحقیق بوده و با توجه به اینکه هیچ‌ یک از تابلوها دارای امضا نیستند، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته تا مشخص شود که هر اثر، متعلق به کدام هنرمند بوده است. در سال 1981 و پس از گذشت 12 سال این کتاب در دو مجلد توسط دانشگاه هاروارد در 700 نسخه شماره شده به طبع رسید، که از این نسخ مطبوع تعداد اندکی به چاپ رسید. همچنین خلاصه‌ای از کتاب به همراه مجموعه کامل مینیاتورهای شاهنامه شاه تهماسب به سه زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی با تصاویر کامل رنگی توسط موزه متروپولیتن و دانشگاه ییل به چاپ رسیده است.

ادامه مطلب / دانلود
در روزگاری که زنان از ترس برخوردهای حکومتی، سواد دار بودنشان را پنهان می کردند، «مزین السلطنه» اولین نشریه زنانه ایران را راه اندازی کرد. هفته نامه‌ای هشت صفحه ای که در داخل و خارج از کشور منتشر می شد و اگرچه عمر کوتاهی داشت اما تحول بزرگی در دوران مشروطه به حساب می آمد.

به گزارش آلامتو به نقل از مجله مهر: نقل است که ناصرالدین شاه قاجار از سواد داشتن زنان دل خوشی نداشت و برخی از همسران او که می توانستند بخوانند و بنویسند، سوادشان را از شاه پنهان می کردند. مریم عمید، ملقب به مزین السلطنه در چنین فضایی پیش قدم تاسیس یک مدرسه دخترانه شد و بعدها نشریه ای را منتشر کرد که برای اولین بار در تاریخ ایران، مدیر مسئول آن زن بود.

مزین السلطنه که دختر میر سیدرضی رئیس‌الاطباء پزشک قشون ناصرالدین شاه بود تحصیلات خود را نزد پدرش یاد گرفت و به دلیل حضورش در خانواده ای تحصیلکرده و با سواد و داشتن ذهنی جستجوگر و علاقمند، از برخی تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه و جهان آن روزگار مطلع شد و چون علاقه زیادی هم به آموختن علوم جدید داشت به خواندن زبان فرانسه و آموزش عکاسی مشغول شد.

او که در واقع اولین زن روزنامه نگار ایران است البته اولین نشریه ای که از طرف زنان در ایران منتشر شد نشریه “دانش” نام داشت که در سال ۱۲۸۹ ه- ش توسط “خانم دکتر کحال” همسر میرزا حسین‌خان کحال انتشار ‌یافت. این نشریه در تهران منتشر ‌شد که هفته‌ای یک بار و در هشت صفحه با قطع رحلی و چاپ سربی چاپ می‌شد و علاوه بر ایران در سایر کشورها هم منتشر می‌شد که بعد ازیک سال متوقف شد.

اولین روزنامه نگار زن ایران که بود؟

مریم عمید ملقب به مزین السلطنه اولین نشریه زنانه ایران را منتشر کرد

شکوفه ای برای زنان

 

دو سال بعد از تعطیلی “دانش” در سال ۱۳۹۲ ه- ش مریم عمید نشریه ای با عنوان شکوفه منتشر کرد که در واقع این نشریه به عنوان اولین نشریه زنان در ایران شناخته شده است، مزین السلطنه که در شانزده سالگی ازدواجی ناموفق با عمادالسلطنه سالور یکی از شاهزادگان قجر داشت چند سال بعد با قوام‌الحکماء از روشنفکران زمان ازدواج و صاحب دو فرزند شد. همسرش یکی از مشوقان او برای کارهای فرهنگی‌اش بود. پس از فوت قوام‌الحکماء، او دیگر ازدواج نکرد و تمام وقت خود را صرف امور فرهنگی کرد.

 

او در سال ۱۳۳۰هـ ق مدرسه‌ای دخترانه با نام “مزیّنیّه” تاسیس کرد. مریم عمید برای ترویج و تشویق تحصیل در سطوح مختلف جامعه، در مقابل دو شاگرد که شهریه پرداخت می‌کردند یک شاگرد مجانی نام‌نویسی می‌کرد و با خانواده‌ها قرار می‌گذاشت که تا پایان دوره تحصیل حق بیرون آوردن بچه‌ها را از مدرسه ندارند.

 

این مدرسه دارای دو شعبه بود. یکی دارالعلم بود که علوم مختلف از جمله خواندن و نوشتن فارسی، عربی، فرانسه، تاریخ، جغرافیا و ریاضیات در آن تدریس می‌شد و دختران در آخر سال تحصیلی توسط وزارت معارف امتحان می‌دادند و پس از کسب موفقیت در امتحانات مدرک می‌گرفتند. این مدرسه در کنار باغ آصف‌الدوله قرار داشت. مدرسه دوم دارالصنایع بود و در آن دختران هنر و فنون از جمله خیاطی، قالی‌بافی، جوراب‌بافی و زردوزی… را فرا می‌گرفتند. این مدرسه در محله آب منگل واقع بود.معلمین این دو مدرسه همه تحصیل‌کرده و ازهنرمندان زمان خود بودند.

 

در واقع مزین السلطنه در کنار مدیریت مدرسه، به فعالیت مطبوعاتی خود که همان انتشار نشریه شکوفه بود ادامه داد، سرآغاز این نشریه با این بیت آغاز می شد:

 

باد آمد و بوی عنبر آورد                              بادام شکوفه بر سر آورد

 

روی صفحه اول این نشریه نوشته شده بود: “صاحبه امتیاز و مدیر مسئوله مزین السلطنه صبیه مرحوم آقا میرزا سید رضی رئیس الاطبا، روزنامه ایست اخلاقی، ادبی، حفظ الصحه اطفال، خانه داری، بچه داری، مسلک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تصفیه اخلاق زنان راجع به مدارس نسوان عجالتا گاهی دو نمره طبع می شود.”

 

از نسخ و نستعلیق تا کاریکاتور

 

نشریه شکوفه در سال ۱۳۳۰ اولین شماره‌اش به چاپ رسید و به مدت چهار سال (۷۷ شماره) تقریباً هر دو هفته یک بار منتشر می‌شد. این نشریه در چهار صفحه با خط نسخ نوشته می‌شد که از شماره پنجم نگارش آن نستعلیق شد و از سال دوم به بعد با حروف سربی به چاپ رسید. در صفحه آخر یک کاریکاتور داشت که مرتبط با موضوع هر شماره بود.

 

 کاریکاتورها از سال سوم به بعد چاپ نشد. انتشار نشریه با شروع جنگ جهانی اول نظم خود را از دست داد. مطالب شکوفه اعم از خبر، مقاله و کاریکاتورها، همگی برای تشویق به تعلیم وتربیت دختران، مبارزه با خرافه، رمال و فال‌گیری، طب خانگی در مقابل طبیبان تحصیل‌کرده، آموزش های صحیح بهداشتی، آداب معاشرت، فعالیتهای اجتماعی و… بود. مزین‌السلطنه در کنار مقالاتی که برای آموزش زنان داشت پیامها و آموزه‌هایی نیز برای مردان داشت و همیشه آنها را در احترام گذاشتن به زنانشان تشویق می‌کرد و زن و مرد را در زندگی خوب همراه و درکنار یکدیگر می‌دید.

 

بولتن انجمن همت

 

مریم عمید علاوه بر این فعالیت ها از اعضا “انجمن همت خواتین” هم بود. این انجمن در سال ۱۳۲۳ه ق توسط مدیران مدارس دخترانه به ریاست خانم نورالدجی تأسیس و هدف آن مبارزه با اجناس خارجی و منع واردات این محصولات بود. یکی از تحریم ها منع خرید منسوجات خارجی بود، قرار بر این شد که تمامی مدارس دخترانه اعم از معلمین و دانش‌آموزان همگی از پارچه‌های ایرانی استفاده کنند و هر کس سرپیچی کرد از مدرسه اخراج شود و هیچ مدرسه دیگری نام آن دانش‌آموز را ننویسد. به این ترتیب در عرض یک ماه حدود پنج هزار نفر به این تحریم پیوست. مزین‌السلطنه در نشریه شکوفه فعالیت ها و سخنرانی های مربوط به این انجمن را انعکاس می‌داد و این نشریه به عنوان سخنگوی انجمن فوق درآمده بود. او در گسترش این تفکر نقش بسزایی داشت.

 

به جنگ خرافات

 

نشریه شکوفه بیش از هر چیز روی تربیت دوشیزگان و اخلاق زنان و مدارس زنانه تمرکز داشت. اما برای تعیین روش این نشریه باید دوران انتشار آن را به دو قسمت تقسیم کرد، در حالی که شکوفه از آغاز انتشار تا شماره ۱۰ سال دوم بیشتر مقالات خود را به ترویج علوم و فرهنگ در بین زنان، طراز اداره مدرسه، وضع مدارس دخترانه و چگونگی پیشرفت آنان اختصاص داد از شماره ۱۰ تا پایان انتشارش به صورت ارگان انجمن همت خواتین و مدیران مدارس نسوان در آمد و به بسط و تبلیغ نظرهای انجمن پرداخت.

 

در این زمان همچنان که محتوای مقالات سیاسی تر می شد، مسائلی چون استقراض از دولت های خارجی، امتیازاتی را که بدون شک در مقابل باید به دول تسلیم کرد، استقلال ملی، مبارزه با نفوذ بیگانگان و وظایف زنان را در این باره مطرح کرد و در حالی که بر کوشش زنان در راه اعتلای وطن تاکید می کرد. آنها را در این راه همپای مردان می دانست. به هر روی در هر دو نیمه، موضوع مدارس نسوان و تحصیل زنان مضمون همیشگی نوشته های شکوفه را به خود اختصاص می داد.
بعد از سواد آموزی مبارزه با خرافات رایج و تقبیح آداب و رسوم و عقاید عقب افتاده متداول در میان زنان از دیگر مباحث مهم این نشریه بود. شکوفه همچنین وضعیت زنان در دیگر نقاط دنیا به ویژه در اروپا را مطرح کرد و آن را از اساسی ترین راه های آگاهی یابی زنان در ایران دانست .به این ترتیب با توجه به این که روزنامه شکوفه بیشتر در مدارس دخترانه دربین مدیران و آموزگاران و دانش آموزان زن انتشار می یافت، اهمیت تاثیر مستقیم آن در بین زنان آن روزگار انکار ناپذیر بوده است.

 

اولین روزنامه نگار زن ایران که بود؟

 

وقتی مزین استکان های نقره را فروخت

 

مزین السلطنه اگرچه زن روشنفکری بود که فعالیت های اجتماعی اش، او را به چهره ای مبارز در دوره مشروطه تبدیل می کرد، با این حال زنی بود که زندگی شخصی اش را با تمام مختصات عرفی زنانه حفظ کرده بود؛ تمام کارهای خانه اش را خودش به تنهایی انجام می داد و در راه توسعه و ادامه انتشار روزنامه که در آن زمان ناشر افکار مترقی زنان به حساب می آمد، از هیچ کوششی دریغ نکرد.

 

حتی به گفته یکی از نزدیکان مریم عمید او یک بار تمام جا استکان های نقره خود را فروخت تا بتواند مخارج چاپ نشریه شکوفه را بپردازد و در اثر عشق و علاقه مفرط در این راه کلیه اموال و دارایی خود را صرف کارهای اجتماعی و فرهنگی کرد.

 

مریم خانم مزین‌السلطنه عمید در سال ۱۳۳۷ه ق / ۱۲۹۸ه- ش در اوج فعالیت های خود در سفری که به سمنان داشت بر اثر عارضه قلبی درگذشت. اما با مرگ او نه تنها از حضور زنان در عرصه های اجتماعی کم نشد بلکه اقدامات ماندگار او به عنوان یک زن در آن دوران خفقان شروعی شد برای حضور زنان دیگری که از اندرونی ها بیرون آمدند و در عرصه های مختلف خود را چنان نشان دادند که تا به حال نامشان ماندگار مانده است.

ادامه مطلب / دانلود

چه اتهام‌ هایی به فردوسی وارد شده است؟   شاعر فروتنی که در سراسر شاهنامه‌ی ۶۰ هزار بیتی خود لب به ستایش خود نگشود، مورد اتهام‌های بسیاری هم قرار گرفت. مدح سلطان ستمگر زمان، زن‌ستیزی و دروغ‌پردازی در روایت تاریخ از اتهام‌هایی است که درباره‌ی حکیم توس مطرح می‌شود.

فردوسی توسی دست کم ۳۰ سال از زندگی خود را صرف به نظم درآوردن روایت‌های تاریخی از فرهنگ و سنت ایرانی در قالب «شاهنامه» کرد؛ روایت‌هایی که نسل به نسل و سینه به سینه نقل شده و سرانجام به او رسیده بودند. اما از سرودن «شاهنامه» دیری نگذشته بود که زندگی حکیم توس خود به افسانه‌ای بی‌پایان و حکایتی برای سینه به سینه نقل شدن، تبدیل شد.

او که از زندگی آرام و رفاه نسبی‌ای که از نیاکانش به او ارث رسیده بود، صرف نظر کرد تا با یادآوری قهرمانانی چون رستم، به هویت و غرور گم‌شده‌ی ایرانی رنگی نو ببخشد و زبان در معرض نابودی پارسی را زنده نگه دارد، خود قهرمان هیچ افسانه‌ای نشد. پس از سرایش «شاهنامه»، رفته رفته از بسیاری کارها که فردوسی در زندگی انجام داده یا نداده بود، افسانه‌هایی شکل گرفت و دهان به دهان آن‌قدر چرخید که به باور همگانی تبدیل شد، پیش از آن‌که کسی بداند به واقع این افسانه‌ها ریشه‌هایی هم در حقیقت دارند یا نه.

 

اتهام مدح سلطان ستمگر زمان

 

باور این‌که سراینده‌ی داستان قیام کاوه‌ی آهنگر بر ستمگر زمانه‌اش، ضحاک، خود به مدح و ثنای ستمگر عصرش محمود بپردازد، آسان نیست. از همین‌روست که دوست‌داران فردوسی بیت‌هایی را که در شاهنامه با موضوع مدح و ثنای سلطان محمود غزنوی آمده است، یک‌سره جعلی می‌دانند و باور ندارند که فردوسی حکیم که در سراسر شاهنامه‌ی خود با آرمان‌خواهی و عشقی بی‌پایان به ایران، به ستایش رادی، پاکی و خرد پرداخته و پهلوانان داستان‌هایش همگی علیه ظلم زمانه برخاسته‌اند، ابتدا و انتهای این نامه را با ستایش سلطان ستمگر و غیرایرانی زمانش آلوده باشد.

چه دوست‌داران فردوسی بخواهند و بپذیرند و چه نه، امروز بیت‌هایی چون «چو کودک لب از شیر مادر بشست / ز گهواره محمود گوید نخست» و «همی گاه محمود آباد باد/ سرش سبز باد و دلش شاد باد» در ابتدا و انتهای «شاهنامه» از حکیم توس نقل شده‌اند. قصه اما به همین‌جا ختم نمی‌شود. حکایت‌هایی هست که قرن‌هاست سینه به سینه میان ایرانیان می‌چرخد، اما هیچ پشتوانه‌ی تاریخی ندارد. می‌گویند فردوسی برای تهیه‌ی جهیزیه‌ی دخترش در سن ۷۰ سالگی ناچار شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی پیشکش کرد و چون صله‌ی خوبی دریافت نکرد، با دشنام‌گویی به سلطان از دربار او گریخت و پس از مدتی پنهانی زندگی کردن و فرار، سرانجام درگذشت، هنگام دفن او فرستادگان شاه برایش صله آورده بودند که در حکم نوش‌داروی بعد از مرگ سهراب بود و دخترش هم از پذیرفتن آن سر باز زد… و بی‌شمار افسانه‌های دیگر که هر عقل سلیمی گواهی می‌دهد درخور روایت‌گر داستان‌های نیک «شاهنامه» که جای جای آن از خرد و فرزانگی سراینده‌ی آن نشان دارد، نیست.

 

اتهام جعل تاریخ

 

ادامه مطلب / دانلود

زندگی نامه ابوعلی سینا

جرج سارتن می گوید : تمدن اسلامی نتیجه پیوند جوانه نیرومند غرب بر روی درخت تناور تمدن ایرانی بود و راز نیرومندی عجیب و تحول ملکات و فضایل آن در همین مطلب نهفته است.
بی شک ابوعلی سینا ثمره ای ارزنده از این درخت تناور و جلوه ای بارز از نقش ایرانیان در اعتلای تمدن اسلامی است . وی نه تنها اعتباری برای تمدن ایرانی و اسلامی ، بلکه چهره ای تابناک در تاریخ تمدن جهان به شمار می رود . به دلیل احاطه ابن سینا بر دانشهای مختلف و تاثیر وی در متفکران و دانشمندان پس از خود – که حیطه آن به جز قلمرو اسلام ،‌ اروپا را نیز در بر گرفته بود – ‌از او در غرب به عنوان نامدارترین دانشمند اسلامی یاد می شود .
اینک در میان دانشمندان اسلامی ، کسانی که ممکن است در اروپا با ابن سینا رقابت کنند ، می توان از الکندی و ‌محمدبن زکریای رازی نام برد . اما الکندی تنها حکیم و زکریای رازی پزشک بوده است و هیچ یک مانند ابن سینا در زمینه های مختلف صاحب نام نبوده اند .
شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا ، ‌معروف به ابن سینا در سال 370 هجری قمری در دهی به نام خورمیثن در نزدیکی بخارا چشم به جهان گشود . شرکت در جلسات بحث اسماعیلیان از دوران کودکی ، به واسطه پدر – که از پیروان آنها بود – بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه یکی از استادان وی ، ‌بوعلی را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت . تا آنجا که پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( حکومت از 366 تا 387 هجری قمری ) به علت بیماری ، وی را به نزد خود خواند و ابن سینا از این راه به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست یافت . وی در شرح حالی که خود نگاشته است درباره منابع آن کتابخانه خود می گوید : هر چه از آنها را که بدان نیاز داشتم خواستم و کتاب هایی یافتم که نام آنها به بسیاری از مردم نرسیده بود و من هم پیش از آن ندیده بودم و پس از آن هم ندیدم . پس این کتاب ها را خواندم و از آنها سود برداشتم و اندازه هر مردی را در دانش دریافتم و چون به سن هجده سالگی رسیدم ، از همه این دانش ها فارغ آمدم .
به این ترتیب وی در علوم مختلف از جمله حکمت ،‌ منطق و‌ ریاضیات – که خود شامل عدد ،‌ هندسه ،‌ نجوم و موسیقی است – تسلط یافت .
وی با وجود پرداختن به کار سیاست در دربار منصور ، پادشاه سامانی و دستیابی مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله دیلمی و نیز درگیر شدن با مشکلات ناشی از کشمکش امرا – که سفرهای متعدد و حبس چند ماهه وی توسط تاج الملک ، حاکم همدان ، را به دنبال داشت – بیش از صدها جلد کتاب و تعداد بسیاری رساله نگاشته که هر یک با توجه به زمان و احوال او به رشته تحریر در آمده است . وقتی در دربار امیر بود و آسایش کافی داشت و دسترسی اش به کتب میسر بود ،‌ به نوشتن کتاب قانون در پزشکی ، یا دائره المعارف بزرگ فلسفی خود کتاب شفا مشغول می شد . اما در هنگام سفر فقط یادداشت ها و رساله های کوچک می نگاشت . در زندان به نظم اشعار می پرداخت و یا تاملات دینی را با اسلوبی که خالی از جمال نباشد مقید می نمود .
از میان تالیفات ابن سینا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در پزشکی شهرتی جهانی یافته است . کتاب شفا در هجده جلد در بخش های علوم و فلسفه ، یعنی منطق ، ریاضی ، طبیعیات و الاهیات نوشته شده است . منطق شفا امروز نیز همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتب منطق اسلامی مطرح است و طبیعیات و الاهیات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . کتاب قانون نیز – که تا قرن ها از مهمترین کتب پزشکی به شمار می رفت – شامل مطالبی درباره قوانین کلی طب ، داروهای ترکیبی و غیر ترکیبی و امراض مختلف می باشد . این کتاب در قرن دوازدهم میلادی همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهای لاتین ترجمه شد و تا امروز به زبان های انگلیسی ، فرنسه و آلمانی نیز برگردانده شده است . قانون – که مجموعه مدونی از کل دانش طبی باستانی و اسلامی است – به عنوان متن درسی پزشکی در دانشگاه های اروپایی مورد استفاده قرار می گرفت و تا سال 1650 میلادی در کنار آثار جالینوس و موندینو در دانشگاه های لوون و مون پلیه تدریس می شد .
ابن سینا در زمینه های مختلف علمی نیز اقداماتی ارزنده به عمل آورده است . او اقلیدس را ترجمه کرد . رصدهای نجومی را به عمل درآورد و اسبابی نظیر ورنیه کنونی ابداع نمود . در زمینه حرکت ، نیرو ، فضای بی هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت و چگالی تحقیقات ابتکاری داشت . رساله وی درباره کانی ها یا مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمین شناسی بود .
درباره این رساله فیگینه در کتاب دانشمندان قرون وسطی چنین آورده است : ابن سینا رساله ای دارد که اسم لاتین آن چنین است : De Conglutineation Lagibum . در این رساله فصلی است به نام اصل کوه ها که بسیار جالب توجه است . در آنجا ابن سینا می گوید : ممکن است کوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . یکی برآمدن قشر زمین . چنان که در زمین لرزه های سخت واقع می شود و دیگر جریان آب که برای یافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عین حال سبب برجستگی زمین می شود . زیرا بعضی از زمین ها نرم هستند و بعضی سخت . آب و باد قسمتی را می برند و قسمتی را باقی می گذارند . این است علت برخی از برجستگی های زمین .
ابن سینا به واسطه عقل منطقی و نظام یافته اش – که حتی در طب نیز تلاش داشت مداوا را تا سرحد امکان تابع قواعد ریاضی سازد – تسلط بر فلسفه را کمال برای یک دانشمند می دانست . وی برای آگاهی از اندیشه های ارسطو و درک دقیق آن ،‌ آن گونه که خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار کتاب مابعدالطبیعه را خواند و در نهایت با استفاده از شرحی که ابونصر فارابی درباره آن کتاب نوشته بود ، به معانی آن راه یافت . بوعلی در دوران عمر خود از لحاظ عقاید فلسفی دو دوره مهم را طی کرد . اول دوره ای که پیرو فلسفه مشاء و شارح عقاید و معارف ارسطو بود و دوم دوره ای که از آن عقاید عدول کرد و به قول خودش طرفدار حکت مشرقین و پیرو مکتب اشراق شد .
وی به پشتوانه تلاش یک صد ساله ای که پیش از او از سوی کسانی همچون الکندی و فارابی برای شکل گیری فلسفه اسلامی صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفی منسجمی را ارائه دهد . با توجه به این که پیش از او مقدمات این کار فراهم شده بود ، کار و وظیفه ابن سینا این بود که مشکلات و پیچیدگی ها را کشف و حل کند و آنها را به نحوی مظبوط و موجز شرح نماید . فروع جزئی را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بیاورد .
او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بین مفاهیم کلی مثل انسان ،‌ فضیلت و جزئیات حقیقی به یکی از پرسشهای علمای قرون وسطی – که مدت های طولانی ذهن آنها را به خود مشغول کرده بود – پاسخ داد . تاثیر آرای فلسفی ابن سینا ، ‌همچون آموزه های طبی او ، ‌به جز در قلمرو اسلامی ، ‌در اروپا نیز امری قطعی است . آلبرتوس ماگنوس ،‌ دانشمند آلمانی فرقه دومینیکی (1200 تا 1280 میلادی ) ‌نخستین کسی بود که در غرب تفسیر و شرح جامعی بر فلسفه ارسطو نوشت . به همین دلیل اغلب او را پایه گذار اصلی ارسطوگرایی مسیحی می دانند . وی که جهان مسیحیت را با سنت ارسطویی الفت داد ،‌ در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سینا متکی بود .
همچنین فلسفه ما بعد الطبیعه ابن سینا ، ‌خلاصه مطالبی است که متفکران لاتینی دو قرن بعد از او بدان رسیدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفی را در فلسفه مدرسی هماهنگ کنند .
ابوعلی سینا در سال 428 هجری قمری ، زمانی که تنها 58 سال داشت ،‌ در حالی رخت از جهان بربست که با ادای دین خود به دانش بشری ، نامی به صلابت تمدن ایرانی از خود به جای گذاشت .

 

ادامه مطلب / دانلود

متن وصیت نامه داریوش کبیر

متن وصیت نامه داریوش کبیر

 

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد.
اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان.
مادرت آتوسا (دختر کورش کبیر) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن.
ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود.
هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.
کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( کانال سوئز ) به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند.
اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو، نظم و امنیت برقرار کند، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند.
توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت.
افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند.
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد.
همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند.
بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.
زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.
هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آبادکردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن، حفر قنات، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده.
عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای.
بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضراند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است.

ادامه مطلب / دانلود

چرا از تاریخ درس نمی‌گیریم؟

احتمالاً شما هم با این باور عموم هم‌عقیده هستید که تاریخ خزانه‌ای گرانبها از خرد خاموش است که منتظر کشف و درک شدن می‌باشد تا به جای اینکه آرام آرام به غبار تبدیل شده و از ذهن همه بیرون برود. زندگی‌هایمان را ارتقا دهد.

هگل، فیلسوف بزرگ به تاریخ نگاه کرده و اینطور نتیجه‌گیری می‌کند: ما از تاریخ این را می‌آموزیم که آدمها هیچ از تاریخ نمی‌آموزند. سانتایانا، انسان‌شناس پرسروصدا هوشیارانه هشدار می‌دهد که آنهایی که نمی‌توانند گذشته را به خاطر آورند، محکوم به آنند که آن را دوباره زندگی کنند. جمله‌ای از یک ناشناس هم درمورد این حقیقت اضافه می‌کند: افراد عاقل از اشتباهات دیگران درس می‌گیرند؛ افراد باهوش از اشتباهات خودشان. و نادانان از هیچ‌کدام.

آیا همه انسانها نادان و ناامید هستند؟ آیا انسانیت تا این اندازه جاهل است؟ آیا نمی‌توانیم از تجربیات نسل‌های قبلی درس بگیریم؟ چرا؟

***

به این دلیل از تاریخ درس نمی‌گیریم که در آن مورد آموزش ندیده‌ایم؛ آموزش‌ها و تحصیلات ما بسیار انتزاعی، قدیمی و نامربوط است که پر از معیار و مقیاس‌های مصنوعی قرن‌ها و تاریخ‌ها و اسم‌های مربوط به جنگ‌ها و افراد مشهور است که هیچ ارتباطی با زندگی ما، درک و دغدغه‌هایمان ندارد.

وقتی بتوانیم از گذشته درس بگیریم، زندگی‌های بسیار بهتری خواهیم داشت.

درکنار اتفاقات و رویدادهایی که در تاریخ ثبت شده است، آدم‌ها چطور آن رویدادها را از سر می‌گذراندند؟ برای کنار آمدن با آنها چه می‌کردند؟ حقایق زندگی، بازی‌های روزگار، داستان‌های مربوط به چرا و چگونگی پیش آمدن اشتباهات و موفقیت‌ها، هیچکدام به ما نمی‌رسد. چگونگی موقعیت‌ها و کارهای اصلی و اساسی–همه آن الگوهای باارزش و پرمفهومی که باعث شد زندگی‌های زمان‌های قبل، ارزش یادآوری نداشته باشند.

خردی برگرفته از گذشته بخشی از ثبت تاریخی به شمار نمی‌رود. به نظر می‌رسد اینکه افراد چطور راهشان را باز کرده و جلو می‌رفتند برای مورخان و نویسندگان تاریخ هیچ اهمیتی نداشته است. ما در مدرسه، تاریخ زندگی یاد نمی‌گیریم. آیا باید به سریال‌های تاریخی تلویزیون و فیلم‌های سینمایی اعتماد کنیم؟ آیا اینها فقط کارهایی سرگرم‌کننده برای عموم مردم نیستند؟

ما می‌توانیم از تجربیات قبلی برگرفته از منابعی که بر اساس واقعیات تاریخ است، برای زندگی کنونی خود درس بگیریم. برای درک و پیگیری این اطلاعات  باید بتوانیم ببینیم، گوش کنیم و حس کنیم. آیا زنده بودن با تاریخ سازگاری ندارد؟ آیا تاریخ باید در خاک مدفون شود؟

کلمات هرودوت ( هرودوت نخستین تاریخ‌نگار یونانی زبان است که آثارش تا زمان ما باقی مانده‌است. ) که دو هزار و پانصد سال پیش تاریخ را بنا نهاد این روزها بازتاب خود را از دست داده‌اند:

«آنچه هرودوت با تحقیق دریافته است را اینجا مطرح می‌کنیم: به این منظور که یاد گذشته با گذشت زمان در میان مردم از بین نرود و کارهای بزرگ و حیرت‌آور یونانیان و خارجی‌ها و بخصوص دلیل جنگیدن آنها در برابر هم، شهرت و آوازه خود را از دست ندهد.»

به نظر نمی‌رسد که قصد پدر تاریخ خلق یک دامنه جدید از برتری علمی بوده باشد.

به خاطر علاقه هرودوت به اسطوره، پلوتارک صالح فریاد برخواهد آورد که پادشاه عریان است و اطلاعات نادرست: «هرودوت پدر دروغ است!» به همین ترتیب، برای هزاران سال همه با تایید سر تکان خواهند داد و فراموش می‌کنند که هرودوت غیرعلمی کلمه تاریخ را بنیان نهاده و هدف او، کار نوشتن خاطرات گذشته برای عبرت گرفتن نسل‌های آینده بوده است.

این هدف بسیار ساده و انقلابی بود: با دادن گذشته‌ای به ما برای متمایز کردنمان از حیوانات دیگر؛ برای یاد گرفتن ما، برخلاف حیوانات، از نسل‌هایی که دیگر زنده نیستند، از اشتباهات آدم‌های دیگر. وظیفه تاریخ جلوگیری از فراموشی است و زنده نگه داشتن خاطرات به طریقی که از آنها درس زندگی گرفته شود.

***

شاید مورخان که از تکرار خسته‌ هستند، دیگر باور نداشته باشند که نقش آنها کمک به نسل‌های جدید برای اجتناب از اشتباهات فاجعه‌باری است که قبلاً انجام شده و نه درس گرفتن از گذشته؛ شاید باور دارند که فکر کردن به یک حقیقت کوچک اما خالص باقیمانده مهم تر باشد.

شاید مورخان باور ندارند که وظیفه آنها تغییر دادن آینده، حرف زدن با آدمها و بازداشتن آنها برای مبارزه دوباره از صفر است.  آیا بیان و توضیح علل و شرایط راضی‌شان می‌کند؟

شاید مورخان و معلمانی که کار آنها را ارائه می‌کنند دیگر نمی‌دانند که چطور باید با هم حرف بزنند یا معلمان نمی‌خواهند گوش دهند و یا مورخان تصور نمی‌کنند این موضوعات برای عامه مردم مفید و تکان‌دهنده باشد. یک چیزی سد راه دانستن شده است.

***

شاید آن چیزی که سد راه دانستن ما شده است، ایده پیشرفت باشد که این در تناقض با هدف اصلی است. اگر پیشرفت لازم است، اگر آینده برای همیشه تازه است و دیگر پیش نخواهد آمد، پس درس گرفتن از گذشته چه سودی دارد؟ علاوه‌براین، اگر انسانیت نه با امیال و اعمال انسان‌ها، بلکه با فرایندهای لازم و ضروری است که جلو می‌رود، درس گرفتن از تاریخ چه ارزشی دارد؟ چنین تاریخی فقط آب در هاون کوبیدن خواهد بود و به همین خاطر اجازه می‌دهند که خرد خاموش تاریخ در جای خود خوابیده باشد.

می‌تواند به این دلیل هم باشد که مورخان از آموزش داستان‌های مشکوک قدیمی خجالت‌زده هستند چون می‌خواهند دانشمندانی قابل‌احترام باشند. آنها فقط به دنبال واقعیات قطعی و سطح بالا از گذشته هستند. فقط می‌توانند باورهای دقیق جهانی را بیان کنند که به اثبات رسیده‌اند. شاید دستورالعمل‌های مردمی ساده و عملی سطح‌پایین‌تر که از تاریخ به یاد مانده باشد برای آنها مهم نباشد زیرا این نوع حقایق علمی، به اندازه کافی خالص و دقیق نیستند. واضح است که آموخته‌های تاریخی را نمی‌تواند زیر میکروسکوپ در آزمایشگاه آزمایش کرد.

مورخان جدی‌تر دریافته‌اند که اشارات تاریخ ثبت‌شده‌ای که برای ما باقی مانده است بسیار کم‌دقت، مشکوک، متعصبانه و راضی‌کننده قدرت‌ها و رهبرانی است که می‌خواستند تصویر خود را به آیندگان منتقل کنند. احتمالاً کشف کرده‌اند که این جالب‌ترین خاطراتی که به ما از گذشته منتقل شده، انبوهی از دروغ‌ها، خیالات و جزئیات شخصی است، نه قوانین. فایده داستان‌هایی که اصلاً راست هم نیستند چیست؟

شاید فشار زیادی روی مورخین برای صادق بودن هست که تاریخ اصلاً اینگونه نیست. شاید مفهوم امروزی گذشته زود به زود تغییر می‌کند.

تاریخ قرن اخیر را بسیار تغییر داده است؛ باستان‌شناسان چاه گذشته را عمیق‌تر و عمیق‌تر کنده و محققان اشتباهات اسناد، روش‌ها و ایده‌ها را دقیق‌تر بررسی کرده‌اند. چقدر خجالت‌آور است که این آموخته‌ها اینقدر برای ما کم هستند.

***

این سوال برای ما مصرف‌کنندگان تاریخ هنوز باقی است: چرا بسیاری از مورخین بزرگ چیزهای کمی برای آموختن به ما دارند؟ چرا این روزها دیگر نمی‌توان از داستان‌های گذشته درس گرفت؟

برای خیلی از ما تنها فایده عمومی تاریخ-و فایده حیاتی آن–قصد و نیت اولیه هرودوت است که آموختن چیزی معنی‌دار از گذشته به ما می باشد تا دفعه بعد که کار مشابهی انجام دادیم، عملکرد بهتری داشته باشیم.

***

ما می‌توانیم در عین دروغین بودن تاریخ از آن درس بگیریم. چیزی که باید در متون تاریخی و ادبی گذشتگان به دنبال آن باشیم، شکلی جامع و قابل درک در سطح خودمان است؛ استعاره، تشبیه، داستان‌های تکان‌دهنده  که به ما بهتر زندگی کردن را آموزش می‌دهد.

ما نیاز به گنجینه‌های فکری داریم که ذهنمان را خوب بیاراید و کمکمان کند خوب قضاوت کنیم و بفهمیم کاری قبلاً انجام شده نه اینکه همان اشتباه را دوباره تکرار کنیم. آدمهایی که از گذشته درس می‌گیرند می‌توانند به جای رنج کشیدن از آن، برای پیشرفت خود از آن بهره ببرند.

اگر انسان‌ها همه اینها را قبلاً دیده‌اند، بگذارید آن برایتان معنی کنند! آماده باشید که بفهمید گذشتگان چگونه زندگی کردند و توصیه‌های آنها را برای امروز و فردا بشنوید.

***

شاید بهترین مورخین امروز کسانی باشند که تجربیات زندگی گذشتگان را مطرح می‌کنند. آنها بدون هیج روش و متد خاصی آنچه شخصاً درمورد طبیعت انسان، اتفاقات زندگی و موقعیت‌های مختلف درک کرده و یاد گرفته‌اند را برای ما توضیح می‌دهند تا با کمک آنها بتوانیم بهتر زندگی کنیم. باید به آنها و حرف‌هایشان اعتماد کنیم.

حداقل نمی‌توانیم به اندازه هرودوت به انسان‌ها کمک کنیم؟

ادامه مطلب / دانلود

ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم.

زنـــدگی کن! / جالب و خواندنی

لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.

قدر دان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.

برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم. سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم.

گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم…

ادامه مطلب / دانلود

روز حافظ مبارک باد

خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی ( حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری ) ، مشهور به لسان الغیب ، شاعر و غزلسرای بزرگ قرن هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است .
شمس الدین محمد ، درخانواده ای آشنا به علوم ادب ، به سال 726 هجری قمری ، در شیراز به دنیا آمد ، جداو ، یا پدرش ، از موطن خود ( اصفهان یا تویسرکان ) ، در زمان اتابکان فارس به شیراز آمد و در آنجا ماند مادرش از مردم کازرون بود . مسکن حافط ، محله « شیادان » شیراز بود که این محله با محله ی « مورستان » در زمان کریم خان زند ، یکی شد و مجاور « درب شاهزاده » قرار دارد . حافظ قریب چهل سال در حوزه درس استادان آن زمان : « قوام الدین عبدالله » ، « مولانا بهاء الدین عبدالصمد بحرآبادی » ، « میر سید شریف علامه گرگانی » ، « مولانا شمس الدین عبدالله » و « قاضی عضدالدین عیجی » ، حضور یافت و به همین سبب ، در اغلب دانش های زمان خود تسلط پیدا کرد .
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا… بهره ها گرفت.
در خصوص سال دقیق ولادت او بین مورخین و حافظ ‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد . دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ( تاریخ ادبیات ایران ) و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷ ( تاریخ عصر حافظ ) می‌ دانند . برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعه ای از حافظ ولادت او را قبل از این سال ‌ها و حدود ۷۱۰ هجری قمری تخمین می‌ زنند ( لغتنامه دهخدا ، مدخل حافظ). آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری قمری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ روی داده ‌است .
سال وفات او به نظر اغلب مورخین و ادیبان ۷۹۲ هجری قمری است . ( از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی ( متولد ۷۷۷ ه.ق. ) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تالیف جامی ( متولد ۸۱۷ ه.ق. ) صراحتاً این تاریخ به عنوان سال وفات خواجه قید شده‌ است ) . مولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز وفات یافته‌ است .
نزدیک به یک قرن پیش از تولّد او ( یعنی در سال ۶۳۸ ه‌ق – ۱۲۴۰ م ) محی‌ الدّین عربی دیده از جهان فرو پوشیده بود ، و ۵۰ سال قبل از آن ( یعنی در سال ۶۷۲ ه‌ق – ۱۲۷۳ م ) مولانا جلال ‌الدّین محمد بلخی ( رومی ) درگذشته بود .
بسیاری حافظ شیرازی را بزرگ ‌ترین شاعر ایرانی تمام دوران ‌ها می ‌دانند . بیشتر اشعار حافظ غزل می‌ باشد و بن ‌مایه غالب غزلیات او عشق است .

دیوان حافظ

دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل ، چند قصیده ، دو مثنوی ، چندین قطعه ، و تعدادی رباعی است ، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه ‌های گوناگون ، به زبان اصلی فارسی و دیگر زبان ‌های جهان به ‌چاپ رسیده است . شاید تعداد نسخه‌ های خطّی ساده یا تذهیب گردیده آن در کتابخانه‌ های ایران ، افغانستان ، هند ، پاکستان ، ترکیه ، و حتی کشور ‌های غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد .
حافظ به زبان عربی یعنی نگه دارنده و به کسی گفته می ‌شود که بتواند قرآن را از حفظ بخواند .

زبان و هنر شعری

همچون همه هنر های راستین و صادق ، شعر حافظ پرعمق ، چندوجه ، تعبیریاب ، و تبیین ‌جوی است . او هیچ ‌گاه ادعای کشف و غیب ‌گویی نکرده ، ولی از آن‌ جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته ‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته ‌است ، کار بزرگ هنری او آینه‌ دار طلعت و طینت فارسی‌ زبانان گردیده ‌است .

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته‌ دان ‌ست
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

غزلیات

حافظ را چیره ‌دست ‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته ‌اند موضوع غزل وصف معشوق ، می ، و مغازله‌ است و غزل ‌سرایی را باید هنری دانست ادبی ، که درخور سرود و غنا و ترانه پردازی‌ است .
با آنکه حافظ غزل عارفانه مولانا و غزل عاشقانه سعدی را پیوند زده ‌است ، نوآوری اصلی به ‌سبب تک بیت ‌های درخشان ، مستقل ، و خوش ‌مضمون فراوانی ست که ایجاد کرده ‌است . استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره ‌های قرآن تأثیر گرفته ‌است ، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانسته‌ اند

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری

نمونه ‌ای از اشعار

پیش از اینت بیش از این اندیشه ‌ی عشّاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین ‌لبان
بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌ برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل رازینت اوراق بود

رباعیات

رباعیات چندی به حافظ نسبت داده شده است هر چند این رباعیات از ارزش ادبی والایی هم ‌سنگ عزل‌ های حافظ برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آن‌ ها تردید زیادی وجود ندارد . دکتر پرویز ناتل خانلری در تصحیحی که از دیوان حافظ ارائه داده است . تعدادی از این رباعیات را آورده است که ده رباعی در چند نسخه مورد مطالعه خانلری بوده ‌اند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت شده‌ اند . خانلری در باره رباعیات حافظ می‌ نویسد : « هیچ یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمی ‌افزاید . »

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
و ز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت
هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن غیب است عجب
چون مرد ندید از که آبستن شد

حافظ و پیشینیان

یکی از باب ‌های عمده در حافظ‌ شناسی مطالعه کمی و کیفی میزان ، گستره ، مدل ، و ابعاد تأثیر پیشینیان و هم‌ عصران بر هنر و سخن اوست . این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کرده ‌اند : یکی از منظر استقلال ، یگانگی ، بی‌ نظیری ، و منحصر به‌ فرد بودن حافظ ، و اینکه در چه مواردی او اینگونه‌ است . دوم از دیدگاه تشابهات و همانند ی‌ های آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد .
از نظر یکتا بودن ، هر چند حافظ قالب ‌های شعری استادان پیش از خودش و شاعران معاصرش همچون خاقانی ، نظامی ، سنایی ، عطار ، مولوی ، عراقی ، سعدی ، امیر خسرو ، خواجوی کرمانی ، و سلمان ساوجی را پیش چشم داشته ، زبان شعری ، سبک و شیوه هنری ، و نیز اوج و والایی پیام ‌ها و اندیشه ‌های بیان‌ گردیده با آن ‌ها چنان بالا و ارفع است که او را نمی‌ توان پیرو هیچ ‌کس به ‌حساب ‌آورد .

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

از منظر تأثیر آثار دیگران بر حافظ و اشعارش ، پیش ‌زمینه بسیاری از افکار ، مضامین ، صنایع و نازک ‌خیالی ‌های هنری و شعری حافظ در آثار پیشینیان او هم وجود دارد .

تأثیر حافظ بر شعر دوره‌ های بعد

تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگر چه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد . برخی از حافظ پژوهان شعر او را پایه گذار سبک هندی می ‌دانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.

حافظ در جهان( سروده ‌های شاعران بزرگ به حافظ)

گوته

گوته ، نبوغ برین ادب آلمانی ، « دیوان غربی – شرقی » خود را تحت تاثیر « دیوان حافظ » سرود ، و فصل دوم آن را با نام « حافظ‌ ‌نامه » به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جمله‌ ی آن‌ ها می ‌توان به دو شعر زیر اشاره کرد :

حافظا ، در غزل ‌هایت می ‌شنوم
که شاعران را بزرگ داشته ‌ای .
بنگر که اینک پاسخی فراخورت می ‌دهم :
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگ‌ داشت اوست .
خود را با تو برابر گرفتن ، حافظا
راستی که دیوانگی است !
کشتی‌ یی پُر شتاب و خروشان
به پهنه‌ ی پُر موج دریا در می ‌آید ،
و مغرور و دلیر به دلِ خیزاب ‌ها می ‌زند .
آن و دمی است که اقیانوس درهم ‌اش بشکند .
ولی این تخته ‌بند پوده هم ‌چنان به پیش می‌ راند .
در غزل‌ های سبک ‌خیز و تند آهنگِ تو
خنکای سیال دریا است ،
و فورانِ کوه ‌وار آتش نیز .
و گدازه‌ ها مرا در خود غرق می ‌کنند .
با این همه خیالی نیز درونم را می‌ آکند
و شجاعت ‌ام می ‌بخشد .
مگر نه آن ‌که من نیز در سرزمین خورشید
زیسته و عشق ورزیده‌ ام !

نیچه

یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان به نام آلمان ، نیچه ، نیز در دیوان « اندرز ها و حکمت‌ ها » ، یکی از شعر های خود را با نام « به حافظ ( آوای نوشانوش ، پرسش یک آبنوش ) » به او تقدیم کرده ‌است :

میخانه ‌ای که تو برای خویش پی‌ افکنده ‌ای
فراخ‌ تر از هر خانه ‌ای است
جهان از سر کشیدن می‌ یی
که تو در اندرون آن می ‌اندازی ،
ناتوان است .
پرنده‌ ای ، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همه ‌ای ، تو هیچی
میخانه ‌ای ، می ‌یی
ققنوسی ، کوهی و موشی ،
در خود فرو می‌ روی ابدی ،
از خود می‌ پروازی ابدی ،
رخشندگی همه‌ ی ژرفا ها ،
و مستی همه ‌ی مستانی
– تو و شراب ؟

شرح حافظ

بنا به ماهیت و طبیعتش ، شعر حافظ شرح ‌طلب است . این امر ، به هیچ وجه ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست ، بلکه ، در چند پهلویی ، پر معنایی ، و فرهنگ ‌مندی شعر حافظ نشان‌ دارد .

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
زیر هر نغمه که زد ، راه به جایی دارد

همین ویژگی کم‌ همانند ، و نیز عالم ‌گیری و رواج بی ‌مانند شعر اوست ، که از دیرباز شرح ‌نویسان زیادی را برآن داشته ‌است که بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند . بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیات فارسی ، یعنی شبه قاره هند و امپراتوری عثمانی ، به صورت زیر برخاسته ‌اند .

فال حافظ

دیشب به ‌سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به ‌یاد خطّ تو بر آب میزدم
چشمم به‌ روی ساقی و گوشم به‌ قول چنگ
فالی به چشم و گوش درین باب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام
بر نام عمر و دولتِ احباب میزدم

مشهور است که امروز در خانه هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می ‌شود . ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روز های عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین ، و یا شب یلدا ، با کتاب حافظ فال می ‌گیرند . برای این کار ، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال می‌ گیرد ابتدا نیت می‌ کند ، یعنی در دل آرزویی می‌ کند . سپس به طور تصادفی صفحه‌ ای را از کتاب حافظ می ‌گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می ‌کند . سپس می ‌کوشد بنا به آرزوی خود بیتی را در شعر بیابد که مناسب باشد . اصطلاح خوب فال گرفتن در حالتی گفته می ‌شود که شخصی چندین بار برای افراد مختلف فال بگیرد و هر بار برای نیت ‌ها و آرزو های متفاوت پاسخی داشته باشد . کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحه ای می‌ خوانند و سپس کتاب حافظ را می‌ بوسند ، آنگاه با ذکر اورادی آن را می ‌گشایند و فال خود را می‌ خوانند .
برخی حافظ را لسان غیب می گویند یعنی کسی که از غیب سخن می گوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که کسی زبان غیب نیست :

ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد

یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت می شود . ایهام در اشعار حافظ بصورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته . همچنین از مهم‌ ترین خصوصیات شعر حافظ این است که غزلیات او گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل می باشد بگونه ای که در یک غزل از موضوع های فراوانی حرف می زند . هر بیت شعر حافظ نیز بطور مستقل قابل تفسیر است . این خصوصیات شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جمله ای در آن غزل می یابد و فرد فکر می کند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب داده است . غافل از اینکه این خاصیت شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد .
حافظ زمانی که درمانده می شود به فال روی می آورد :

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید

افکار حافظ

روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی باک به مبارزه با این مرض پرداخته . حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده . آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام که کتاب اصلی آن ( قرآن ) به زبان عربی است افزود و او را تبدیل به یک رند آزاد اندیش کرد به گونه ای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شده است :

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
به کوی می فروشانش ز جامی بر نمی گیرند
زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

او تعصبات را کنار گذاشته و فارغ از هر قید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خود را به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حقوق دیگران مورد استفاده قرار می دادند . حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمی کند شیخ ، مفتی ، قاضی و محتسب همه از کنایات و اشعار او آسیب می بینند .

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

او باده نوشی را برتر از زهد فروشی ریاکاران می داند :

باده نوشی که دراو روی و ریایی نبود
بهتراز زهد فروشی که در او روی و ریاست
می خورکه صد گناه زاغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند

برخی حافظ را مانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان می‌ دانند که آزاد اندیش است و دروغ ستیز و خرافات ستیز .

واژه ‌های کلیدی حافظ

در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می‌ شود که هر یک نقش اساسی و عمده ‌ای را در بیان و انتقال پیام ‌ها و اندیشه‌ های عمیق بر عهده دارد . به عنوان نقطه شروع برای آشکارایی و درک این مفاهیم باید با سیر ورود تدریجی آن ‌ها در ادبیات عرفانی آغاز گردیده از قرن ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آشنایی طلبید . از جمله مهم ‌ترین آن ها می‌توان به رند و صوفی و می اشاره داشت :

رند

شاید کلمه ‌ای دشوار‌یاب ‌تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود . کتب لغت آن ‌را به عنوان زیرک ، بی ‌باک ، لاابالی ، و منکر شرح می‌ دهند ، ولی حافظ از همین کلمه بد‌معنی ، واژه پربار و شگرفی آفریده است که شاید در دیگر فرهنگ ‌ها و در زبان ‌های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد .

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی ‌غمی
آدمی در عالم خاکی نمی ‌آید به ‌دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

صوفی

حافظ همواره صوفی را به بدی یاد ‌کرده ، و این به سبب ظاهر ‌سازی و ریا‌کاری صوفیان زمان او بوده است . آنان به‌ جای آن که به ‌راستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت ، اغلب خرقه‌ داران و پشمینه‌ پوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تند‌خویی شهرت داشتند و پای از سرای طبیعت بیرون نمی‌ نهادند .

درین صوفی‌ و شان دَردی ندیدم
که صافی باد عیش دُرد‌نوشان
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

در برابر صوفی ، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یاد‌کرده ، و عارف را اغلب همان صوفی راستین با کردار و سیمایی رندانه دانسته است .

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش

می

مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

آرامگاه حافظ

آرامگاه حافظ در شمال شهر شیراز ، پایین ‌تر از دروازه قرآن ، در یکی از قبرستان های معروف شیراز به نام خاک مصلی قرار دارد و مساحت آن ۱۹۱۱۶ متر مربع است . ۶۵ سال پس از درگذشت حافظ ، در سال ۸۵۶ هجری قمری ( برابر ۱۴۵۲ میلادی ) ، شمس‌ الدین محمد یغمایی وزیر میرزا ابوالقاسم بابر گورکانی ( پسر میرزا بایسنغر نواده شاهرخ بن تیمور ) حاکم فارس ، برای اولین بار ساختمانی گنبدی شکل را بر فراز مقبره حافظ بنا کرد و در جلو این ساختمان ، حوض بزرگی ساخت که از آب رکن‌ آباد پر می ‌شد . این بنا یک بار در اوایل قرن یازدهم هجری و در زمان حکومت شاه عباس صفوی ، و دیگر بار ۳۵۰ سال پس از وفات حافظ به دستور نادرشاه افشار مرمت شد . در سال ۱۱۸۷ هجری قمری ، کریم خان زند بر مقبره حافظ ، بارگاهی به سبک بنا های خود ، شامل تالاری با چهار ستون سنگی یکپارچه و بلند و باغی بزرگ در جلو آن ساخت و بر مزارش سنگ مرمری نهاد که امروز نیز باقی است .
بعد از عمارتی که کریم خان زند بر مقبره حافظ ساخت در طول یکصد و شصت سال تعمیرات زیادی به وسیله اشخاص خیرخواه انجام گرفت تا آنکه در سال ۱۳۱۵ به کوشش شادروان علی اصغر حکمت بنای کنونی با بهره گیری از عناصر معماری روزگار کریم خان زند و یادمان های حافظیه توسط آندره گدار فرانسوی طراحی و اجرا شد . در کنار مزار حافظ عرفا و شعرای نامداری به خاک سپرده شده اند .
آرامگاه حافظ در منطقه حافظیه و در فضایی آکنده از عطر و زیبایی جان‌ پرور گل ‌های شیراز در هم ‌آمیخته با شور اشعار خواجه واقع شده ‌است . این مکان یکی از جاذبه ‌های مهم توریستی هم به‌ شمار می ‌رود ، و در زبان عامیانه خود اهالی شیراز ، رفتن به حافظیه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیده ‌است . اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدسی نظیر کعبه و بارگاه حسین‌ بن علی ، امام سوم شیعیان به ‌کار می ‌رود ، به‌ خوبی نشان ‌گر آن‌ ست که حافظ چه چهره مقدسی نزد ایرانیان دارد . معتقدان به حافظ رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسومی آیینی همراه می‌ کنند ، از جمله با وضو به آنجا می ‌روند ، و در کنار آرامگاه حافظ کفش خود را از پای بیرون می ‌آورند که در فرهنگ مذهبی ایران نشانه احترام و قدسی بودن مکان است . آرامگاه حافظ هم‌ چنین مکانی فرهنگی‌ است . به ‌عنوان مثال ، برنامه ‌های مختلف شعر خوانی شاعران مشهور یا کنسرت خوانندگان بخصوص سبک موسیقی ایرانی و عرفانی در کنار آن برگزار می ‌شود . حافظ شیرازی در شعری پیش‌ بینی کرده‌ است که مرقدش پس از او زیارت ‌گاه خواهد شد :
بر سر تربت ما چون گذری ، همّت خواه
که زیارت ‌گه رندان جهان خواهد بود

ادامه مطلب / دانلود

تاج‌ماه آفاق‌الدوله را نخستین زن مترجم ایرانی می‌دانند.

اولین مترجم زن ایرانی چه کسی بود ؟

به گزارش ایسنا، نخستین زنی که در ایران دست به کار ترجمه زد، تاج‌ماه آفاق‌الدوله بود که نمایشنامه «نادرشاه» اثر «نریمان نریمانف» را از ترکی به فارسی برگرداند و آن را در سال ۱۳۲۴ هجری قمری منتشر کرد.

محمد گلبن – پژوهشگر ـ درباره تصحیح ترجمه نمایشنامه «نادرشاه» که توسط تاج‌ماه آفاق‌الدوله از زبان ترکی به فارسی برگردانده شده است، به ایسنا می‌گوید: می‌توانیم بگوییم تاج‌ماه آفاق‌الدوله نخستین زنی است که در ایران دست به کار ترجمه می‌زند. من از کودکی عادت داشتم نسخه‌های خطی و کتاب جمع‌آوری کنم. نسخه خطی نمایشنامه «نادرشاه» را که خانم آفاق‌الدوله ترجمه کرده‌اند، سال‌ها پیش یکی از آشنایانم به من داد تا این‌که متن آن را خواندم و دیدم اثر بسیار جالی است و آن را تصحیح کردم و نسخه تصحیح‌شده آن حدود سال ۷۳ در شماره پنجم فصلنامه «تئاتر» به کوشش خانم لاله تقیان به چاپ رسید.

او همچنین درباره نسخه خطی نمایشنامه «نادرشاه» که تاج‌ماه آفاق‌الدوله آن را ترجمه کرده است، عنوان می‌کند: من کتابخانه شخصی‌ام را به آستان قدس رضوی مشهد مقدس و مجلس تقدیم کرده‌ام که نسخه خطی این کتاب هم همراه کتاب‌هایم بود. فکر می‌کنم نسخه میکروفیلم آن هم در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگه‌داری می‌شود.

این پژوهشگر درباره نخستین مترجمان در ایران می‌گوید: در سال ۱۲۷۰ در دوره احمدشاه، ترجمه از زبان رایج آن موقع که فرانسه بود، رواج داشت. پدر پروین اعتصامی مجله‌ای به نام «بهار» منتشر می‌کرد که درواقع، در این مجله اولین ترجمه‌ها از زبان فرانسه به فارسی منتشر می‌شد.

گلبن در ادامه می‌افزاید: حسن پیرنیا ملقب به مشیرالدوله که سیاستمدار و حقوقدان و مترجم ایرانی در دوره ناصرالدین شاه قاجار بود، در اواخر دوره قاجاریه به سمت نخست‌وزیری رسید و چندی هم ریاست اداره امور خارجه ایران را برعهده داشت. او به هفت زبان زنده دنیا صحبت می‌کرد و تحصیل‌کرده کشور روسیه بود. پیرنیا از کسانی که در وزارت امور خارجه استخدام می‌شدند، درخواست می‌کرد که به مدت سه سال دوره آموزش زبان‌های مختلف را بگذرانند. کتاب «تاریخ ایران باستان» او که در سه جلد است، اولین کتاب تاریخ مهمی است که درباره ایران قبل از اسلام نوشته شده است.

این پژوهشگر در پایان سخنانش می‌گوید: در دوره ناصرالدین شاه و زمان امیرکبیر خیلی از شاگردان او اولین مترجمان ایران بودند؛ زیرا مجبور بودند خیلی از کتاب‌های تجارت، کشاورزی و علوم را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کنند.

به گزارش ایسنا، تاج‌ماه در ابتدای نمایشنامه «نادرشاه» خود را کمینه تاج‌ماه آفاق‌الدوله همشیره «آقا اسماعیل آجودان باشی» و عیال «فتح‌الله ارفع السلطنه طالش» معرفی می‌کند. تاج‌ماه، فرزند علی‌اکبر خان آجودان باشی، اهل زنجان و پدرش علی‌اکبر خان، یکی از نظامیان قاجاری بود. جدا از ترجمه نمایشنامه «دره نادری» یا «نادرشاه»، مجموعه دست‌نوشته‌ای از نامه‌ها و شعرهایی از تاج‌ماه به‌جا مانده است. این مجموعه با عنوان دیوان اشعار مجموعه تاج‌ماه به شماره ۳۵۵۲ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگه‌داری می‌شود. دوسوم این مجموعه شامل گزیده شعرهای شاعران دوره قاجار است و یک‌سوم دیگر آن به نامه‌ها و شمار اندکی به سروده‌های تاج‌ماه اختصاص دارد. نوشته‌های تاج‌ماه را به لحاظ موضوعی می‌توان این‌گونه رده‌بندی کرد: نامه درباره مسائل خانوادگی، نامه به دوستان، نامه‌های دیگران، انشاها و شعرها.

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 2 از 2 قبلی 12
css.php