دیدگاهتان را بنویسید

محمدرضا در تاریخ 21 آذر 1392 گفته : پاسخ دهید

منم روزای اول مدرسه از ترس ب خودم… جی میگم زنگ آخر ب میز چسبیده بودم تا اینکه اومد فراش مدرسه منو از میز جدا کرد برد خونمون تو خونه هم ی کتک از مامانم جونم خوردم و…. خاطرش برام موندگار شده.
ولی الان که دانشجوی دکترام استادامون یا باهام رفیقن یا …
نمیدونم چرا ما با ترس میریم مدرسه!!!!!!!!

نغمه دولت شاهي در تاریخ 3 آذر 1392 گفته : پاسخ دهید

اتفاقا من گریه کردم یه لوسی بودم که دومی نداشت اینا رو دیدم یاده خودم افتادم.. چقد زشت خدامرگم

غزال در تاریخ 16 آبان 1392 گفته : پاسخ دهید

بابا گریه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
من روز اول مدرسه وقتی برگشتم خونه گریم گرفت اونم الکی !!!!!!!!!!!!!!چون مانتو شلوار مدرسمو قیری کرده بودم میخواستم مامانم دعوام نکنه

الناز در تاریخ 30 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

منم با نظر مهین خانوم موافقم

الناز در تاریخ 30 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

منم میخواستم روز اول مدرسه گریه کنم ولی ججلو خودمو گرفتم قشنگ یادمه

نیلو در تاریخ 3 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

خداییش منم گریه نکردم…..مامانم وقتی ثبت نام کردم گفت اینجاس مدرست…روز اولم نیومد باهام…..!

مهین در تاریخ 3 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

گریم داره دیگه هر روز ادم بخواد بره مدرسه اون معلمای بد ترکیب و دانش اموزای مسخرشو تحمل کنه

setareh در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

من که با وجود تک فرزند بودن و مثلا دردونه خونه بودن اصلا به مامانم وابسته نبودم که بخوام گریه کنم.از اولشم خودکفا بودم مث الان.

shadi در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

manam gerye nakardam hich mamanam be madrasm nemiumad drose kheli shulugh budam hamishe daftar budam vali chon zerang budam kari baham nadashtan hata bekhatere man unyeki haram raha mikarda……………kh kh kh yadame besare moalemam che bala haiy naiavordam fek nakonam halam az yad bebaran………..ba un hame hamash azam razi budan……………kh kh kh

مهدی در تاریخ 3 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

آورین….

نگار در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

واااااااااااااااا آخه مگه میخواد چیکار کنه که گریه میکنه منم با این که بچه آخر هستم و کمی لوسم ولی باز گریه نکردم

مهدی در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

آخی چرا گریه میکنی عمو جون؟؟؟کلاس چندی؟؟؟؟؟

شیما در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام منم با نظر اقا احسان موافقم.
درسته تا یکی دو سال مامانم میبردمو میوردم چون اون موقه خیلی کم رو بودم!!!
ولی الان نه دیگه اصن ایطور نیستمو ی عالم دوست دورو برم دارمو با همشون خوبمو عاشقشونم.
الان کاملا اجتماعی شدمو معمولا کارا خودمو خودم انجام میدم.

تینا در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

من که از همون روز اول مدرسه هم نییییییییییییییشم تا بنا گوش باز بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 😀

احسان در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

بی اسم من اصلا نخوندم مطلب رو بچه ها اگه کسی خونده بگه منظور بی اسم چیه؟؟؟؟؟؟

ناشناس در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

آقا احسان من دیدم !!!!!!!!
منظور بی اسم مطلب از این افراد جداب دوری کنید بود!!!!!!!

بی اسم در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

احسان آقا ببخشیدا نمیدونم چرا یهو یاد این مطلب افتادم!:
http://www.mihanfal.com/%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%AC%D8%B0%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D9%88%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF.html

احسان در تاریخ 2 مهر 1392 گفته : پاسخ دهید

خداییش من اصلا توی این فازا نبودم همش کنجکاو بودم ببینم چی به چیه کی به کیه حتی مادرم هم باهام نیومد مدرسه یادمه فقط رسوندمو رفت دنباله کاراش با اینکه مدرسم تقریبا دور بود خودم میرفتمو میومدم البته مادرم دوست داشت باهام باشه ولی پدرم شدیدا مخالف بود میگفت باید روی پای خودش محکم وایسه باید از الان تمرین کنه راستم میگفت من الان وقتی خودمو با بعضیا مقایسه میکنم اگه تعریف نباشه میبینم خیلی اجتماعی تر هستم کلکسیون دوست و رفیق دارم همشم سعی میکنم بیشترش کنم شاید به خاطر اینه که متولد آذر هستم ولی نمیدونم چرا بعضیا گریه میکنن شاید به خاطر این باشه که یکم لوس و مامانی تربیت شدن

css.php