کد خبر : 228570 تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۳

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 35 – سزاى گردن فرازى و نتیجه فروتنى

در شهر بغداد، بین پرچم و پرده (آویزان در درگاه کاخ شاه، یا روپوش او هنگام خواب) دشمنى و کشمکش لفظى در گرفت، پرچم به پرده گفت: من و تو هر دو غلام و چاکر شاه هستیم، من لحظه اى از خدمت شاه نیاسوده ام، همواره در سفر و حضر، …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 35 – سزاى گردن فرازى و نتیجه فروتنى

در شهر بغداد، بین پرچم و پرده (آویزان در درگاه کاخ شاه، یا روپوش او هنگام خواب) دشمنى و کشمکش لفظى در گرفت، پرچم به پرده گفت: من و تو هر دو غلام و چاکر شاه هستیم، من لحظه اى از خدمت شاه نیاسوده ام، همواره در سفر و حضر، رنجها مى بینم، ولى تو نه رنج دیده اى و نه در محاصره دشمن قرار گرفته اى و نه بیابان و باد و گرد و غبار دیده اى، به علاوه من همواره در سعى و تلاش، پیشقدمتر هستم، پس چرا عزت و احترام تو نزد شاه بیشتر است؟!

تو بر بندگان مه رویى

با غلامان یاسمن بویى

من فتاده به دست شاگردان

به سفر پایبند و سر گردان

پرده در پاسخ پرچم گفت: علت این است که تو بلندپرواز هستى ولى من فروتن.

گفت: من سر بر آستان دارم

نه تو چو سر به آسمان دارم

هر که بیهوده گردن افرازد

خویشتن را به گردن اندازد

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 511 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php