حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 35 – سزاى گردن فرازى و نتیجه فروتنى
در شهر بغداد، بین پرچم و پرده (آویزان در درگاه کاخ شاه، یا روپوش او هنگام خواب) دشمنى و کشمکش لفظى در گرفت، پرچم به پرده گفت: من و تو هر دو غلام و چاکر شاه هستیم، من لحظه اى از خدمت شاه نیاسوده ام، همواره در سفر و حضر، …
در شهر بغداد، بین پرچم و پرده (آویزان در درگاه کاخ شاه، یا روپوش او هنگام خواب) دشمنى و کشمکش لفظى در گرفت، پرچم به پرده گفت: من و تو هر دو غلام و چاکر شاه هستیم، من لحظه اى از خدمت شاه نیاسوده ام، همواره در سفر و حضر، رنجها مى بینم، ولى تو نه رنج دیده اى و نه در محاصره دشمن قرار گرفته اى و نه بیابان و باد و گرد و غبار دیده اى، به علاوه من همواره در سعى و تلاش، پیشقدمتر هستم، پس چرا عزت و احترام تو نزد شاه بیشتر است؟!
با غلامان یاسمن بویى
به سفر پایبند و سر گردان
پرده در پاسخ پرچم گفت: علت این است که تو بلندپرواز هستى ولى من فروتن.
گفت: من سر بر آستان دارم
هر که بیهوده گردن افرازد
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»