کد خبر : 223356 تاریخ انتشار : شنبه ۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۲

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 37 – عزت با رنج، بهتر از ذلت بى رنج

hekayat-golestan-mihanfal-com

دو برادر بودند که یکى از آنها در خدمت شاه به سر مى برد و زندگى خوشى داشت و دیگرى از کار بازو، نانى به دست مى آورد و مى خورد و همواره در رنج کار کردن بود. یک روز برادر توانگر به برادر زحمت کش خود گفت:

چرا چاکرى شاه را نکنى، تا از رنج کار کردن نجات یابى؟

برادر کارگر گفت: تو چرا کار نکنى تا از ذلت خدمت به شاه نجات یابى؟ که خردمندان گفته اند:

نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشیر طلایى به کمر براى خدمت شاه است.

به دست آهک تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتاء(1)

اى شکم خیره به نانى بساز

تا نکنى پشت به خدمت دو تا (2)

(1) صیف: تابستان شتاء: زمستان

(2) خم شدن کمر از سر تعظیم

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دیدگاهتان را بنویسید