حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 4: معلم خوش اخلاق و بد اخلاق
در سرزمین مغرب (شمال آفریقا) در مکتبخانه اى، معلمى دیدم بسیار خشن و ترشروى و تلخ گفتار و خسیس بود، زندگى مسلمانان با دیدار او تباه مى گشت، قرائن قرآنش، دل مردم را سیاه مى کرد. گروهى از پسر و دختر، به عنوان شاگرد گرفتار جفاى او بودند، نه جراءت …
در سرزمین مغرب (شمال آفریقا) در مکتبخانه اى، معلمى دیدم بسیار خشن و ترشروى و تلخ گفتار و خسیس بود، زندگى مسلمانان با دیدار او تباه مى گشت، قرائن قرآنش، دل مردم را سیاه مى کرد. گروهى از پسر و دختر، به عنوان شاگرد گرفتار جفاى او بودند، نه جراءت خنده داشتند و نه مى توانستند سخن بگویند، گاهى سیلى بصورت زیباى یکى مى زد، و زمانى از ساق بلورین دیگرى ویشکن مى گرفت. خلاصه اینکه: سرانجام عده ای ناشایستگى آن معلم را آشکار نمودند و او را با کتک از مکتبخانه بیرون کردند و معلم شایسته اى را به جاى او نصب نمودند. معلم جدید مردى خوش اخلاق، نیک سیرت، بردبار و خوش برخورد بود، جز هنگام ضرورت سخن نمى گفت، با زبانش به کسى نیش نمى زد و چوبى بر سر شاگرد بلند نمى کرد. ولى هیبت معلم از دل کودکان برفت و دیگر از معلم ترس نداشتند، و به اعتماد اینکه معلم جدید، آنها را بازخواست نمى کند و کتک نمى زند، درس نمى خواندند و به بازى گوشى پرداخته و تخته مشق خود را بر سر و کله هم مى زدند و مى شکستند، و مکتبخانه را به هرج و مرج مى کشاندند.
خرسک بازند کودکان در بازار (1)
دو هفته بعد از این، به مکتبخانه عبور کردم، دیدم معلم دوم را بر کنار کرده اند و همان معلم اول را بار دیگر آورده اند، براستى ناراحت شدم و تعجب کردم (( ولا حول ولا قوه الا بالله )) را بر زبان جارى ساختم، که چرا بار دیگر ابلیس را معلم فرشتگان کرده اند؟ پیرمردى ظریف و جهان دیده اى به من گفت:
لوح سیمینش در کنار نهاد
جور استاد به ز مهر پدر (2)
2- جور استاد: خشم و تندی معلم
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی
عالییییییییه
عالیییییییه
عالییییییییی بود🙏🙏🙏