کد خبر : 232411 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۷

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 22 – آدم نما، نه آدم

نادانى را دیدم که بدنى چاق و تنومند داشت، لباس فاخر و گرانبها پوشیده بود و بر اسبى عربى سوار شده و دستارى از پارچه نازک مصرى بر سر داشت، شخصى گفت: اى سعدى! این ابریشم رنگارنگ را بر تن این جانور نادان چگونه یافتى؟ گفتم: (خرى که همشکل آدم …

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 22 – آدم نما، نه آدم

نادانى را دیدم که بدنى چاق و تنومند داشت، لباس فاخر و گرانبها پوشیده بود و بر اسبى عربى سوار شده و دستارى از پارچه نازک مصرى بر سر داشت، شخصى گفت: اى سعدى! این ابریشم رنگارنگ را بر تن این جانور نادان چگونه یافتى؟

گفتم: (خرى که همشکل آدم شده، گوساله پیکرى که او را صداى گاو است.)

یک چهره زیبا بهتر از هزار لباس دیبا است.

به آدمى نتوان گفت ماند این حیوان

مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش

بگرد در همه اسباب و ملک و هستى او

که هیچ چیز نبینى حلال جز خونش

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

3/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 535 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php