حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 40 – رزق و روزى به زرنگى نیست
هنگامى که هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسى) بر سرزمین مصر، مسلط گردید گفت: بر خلاف آن طاغوت (فرعون) که بر اثر غرور تسلط بر سرزمین مصر، ادعاى خدایى کرد، من این کشور را جز به خسیس ترین غلامان نبخشم. از این رو هارون غلام سیاهى به نام خصیب داشت که …
هنگامى که هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسى) بر سرزمین مصر، مسلط گردید گفت:
بر خلاف آن طاغوت (فرعون) که بر اثر غرور تسلط بر سرزمین مصر، ادعاى خدایى کرد، من این کشور را جز به خسیس ترین غلامان نبخشم.
از این رو هارون غلام سیاهى به نام خصیب داشت که بسیار نادان بود، او را طلبید و فرمانروایى کشور مصر را به او بخشید. گویند: آن غلام سیاه به قدرى کودن بود که گروهى از کشاورزان مصر نزد او آمدند و گفتند: پنبه کاشته بودیم، باران بى وقت آمد و همه آن پنبه ها تلف و نابود شدند.
غلام سیاه در پاسخ گفت: مى خواستید پشم بکارید! (1)
ز نادان تنگ روزى تر نبودى
که دانا اندر آن عاجز بماند
جز بتاءیید آسمانى نیست
او فتاده است در جهان بسیار (3)
بى تمیز ارجمند و عاقل خوار (4)
ابله اندر خرابه یافته گنج
(1) این ماجرا سندیت تاریخی ندارد
(2) روزی: رزق
(3) اوفتاده: چنین اتفاق افتاده
(4) بی تمیز: نادان
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»