کد خبر : 221760 تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۶:۳۲

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 25 – نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکى

پادشاه دیار زوزن (حدود نیشابور) وزیرى پاک سرشت، بزرگوار و نیک محضر داشت که هنگام ملاقات به همگان خدمت مى کرد و در غیاب اشخاص، از آنها به نیکى یاد مى نمود. از قضا روزى کارى از او سر زد که مورد خشم شاه قرار گرفت و اموال او به …

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 25 – نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکى

پادشاه دیار زوزن (حدود نیشابور) وزیرى پاک سرشت، بزرگوار و نیک محضر داشت که هنگام ملاقات به همگان خدمت مى کرد و در غیاب اشخاص، از آنها به نیکى یاد مى نمود. از قضا روزى کارى از او سر زد که مورد خشم شاه قرار گرفت و اموال او به تاوان خون دیگرى مصادره کرد و او را کیفر نمود و در زندان بازداشت کرد. سرهنگ هاى شاه و مامورین زندان، که سابقه خوشى از آن وزیر داشتند، آزاررسانى به او را روا ندانستند و نسبت به او که در زندان بود مهربانى مى کردند.

صلح با دشمن اگر خواهى هرگه که تو را

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان مى گذرد موذى را

سخنش تلخ نخواهى دهنش شیرین کن

شاه، وزیر را جریمه کرده بود. او مقدارى از آن را که توان داشت، پرداخت و به خاطر باقیمانده جریمه، در زندان ماند. یکى از شاهان اطراف، براى آن وزیر پاک سرشت در آن هنگام که در زندان بود، محرمانه و مخفیانه نامه اى نوشت که در آن چنین پیام داده بود: شاهان آنجا از تو که شخص ارجمند هستى، قدردانى نکردند و تو را تحقیر نمودند، اگر نظر عزیمت به سوى ما توجه کند، تمام سعى خود را براى جلب رضایت و خشنودى تو به کار گیریم. بزرگان این کشور به دیدار تو نیازمندند و در انتظار پاسخ نامه می باشند. وزیر، هوشمندانه با مسئله برخورد کرد و با توجه به خطرهاى نهایى، بى گدار به آب نزد. با کمال اختیار در پشت آن نامه مطلبى را نوشت و به سوى فرستنده نامه فرستاد. از قضا یکى از وابستگان شاه، از ماجرا آگاه شد و به شاه گفت: وزیری را که زندانى نموده اى با شاهان اطراف، نامه نگارى کرده است. شاه خشمگین شد، فرمان داد بیدرنگ پیک نامه را دستگیر کردند، و در نامه چنین نوشته بود: حست ظن بزرگان بیشتر از اندازه کمالات ما است. بزرگوارى شما در حق من و پذیرش دعوت شما براى من امکان ندارد. از این رو که من پرورده نعمت این خاندان هستم، به خاطر اندکى دگرگونى و خشم، نباید نسبت به ولى نعمت، بى وفایى نمود، چنانکه گفته اند:

آن را که به جاى تو است هر دم کرمى

عذرش بنه ار کند به عمرى ستمى

شاه، حق شناسى وزیر را پسندید، او را آزاد کرد و نعمت براى او فرستاد. وزیر گفت: بنده خود را نسبت به شما خطاکار نمى دانم.(نسبت به شما گستاخ نیستم ). تقدیر الهى بود که کار ناپسندى از من سر زد، تو شایسته آن هستى که بر اساس نعمتهاى پیشین و حقوقى که بر عهده من دارى، همچنان مرا از الطاف خود بهرمند سازى، چنانکه فرزانگان گفته اند:

گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کین دل هردو در تصرف اوست

گرچه تیر از کمان همى گذرد

از کماندار بیند اهل خرد

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

3/5 - (4 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 2,821 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php