شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و سوم، تخت طاقدیس
شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و سوم، تخت طاقدیس ساختهشدن تخت طاقدیس ابتدا بهوسیله فریدون بنیان نهاده شد. بدینسان که مردی به نام جهن¬برزین که در کوه دماوند زندگی میکرد برای شاه تختی ساخت و گهرهایی در اطراف آن قرارداد. شاه فریدون از آن خوشش آمد و سی هزار درم و …
شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و سوم، تخت طاقدیس
ساختهشدن تخت طاقدیس ابتدا بهوسیله فریدون بنیان نهاده شد. بدینسان که مردی به نام جهن¬برزین که در کوه دماوند زندگی میکرد برای شاه تختی ساخت و گهرهایی در اطراف آن قرارداد. شاه فریدون از آن خوشش آمد و سی هزار درم و تاج زرین و دو گوشوار به او داد و منشور ساری و آمل را به نام او زد. بدینسان هرکس به پادشاهی رسید چیزی به آن اضافه کرد تا در زمان کیخسرو که فراوان به آن تخت افزود. در زمان گشتاسپ او را از جاماسپ خواست تا چیزی بر تخت بیفزاید که بعد از مرگ از او به یادگار بماند و نقشهایی از کیوان بر آن کشید تا زمان اسکندر هر شاه چیزی بر آن افزود اما اسکندر آن را خراب کرد. بعدازآن اردشیر سعی کرد با کمک نوشتههای موبد تختی نظیر آن بسازد. یازده هزاروصدوبیست استاد را جمع کرد که هرکدام سی شاگرد داشتند از رومی و بغدادی و پارسی.دو سال طول کشید تا تختی به بلندی و درخشندگی طاقدیس ساختند که صدوچهل هزار از پیروزه و زر و نقره و یاقوت بر آن زدند. هر گوهری که به آن زدند هفتاد دینار بود. سه تخت روی آن تخت زدند. یکتخت نامش میش سار بود و سر میش بر آن نگار کرده بودند. دیگری نامش لاژورد بود و سومی سراسر پیروزه بود.
دهقانان در میش سر مینشستند و سواران بیباک بر لاژورد مینشستند و پیروزه جای وزیر بود و طبقه آخر که زرین بود شاه مینشست.
مطربی به نام سرکش رئیس رامشگران خسرو بود. در بیست و هشتمین سال پادشاهی خسرو رامشگری به نام باربد بیرون از دربار بود که هرکس صدای سازش را میشنید، میگفت: اگر به دربار بروی جای سرکش را میگیری. باربد به راه افتاد و به دربار آمد. وقتی سرکش شنید که باربد آمده است به دربان قصر سپرد که او را راه ندهد. باربد که از رفتن به قصر ناامید شده بود بهسوی باغ شاه رفت و از مردوی باغبان شاه خواست تا او را راه دهد تا زمانی که شاه میآید هنرنمایی کند و مردوی هم پذیرفت. باربد درحالیکه بربطی در دست داشت بر بالای درخت سروی رفت و منتظر شد شاه که آمد آهنگ نغزی نواخت که همه مات و مبهوت شدند. سرکش که میدانست جز باربد کسی چنین کاری نمیتواند بکند، بسیار ناراحت بود. شاه گفت: باغ را بگردید تا نوازنده را بیابید اما هرچه نگهبانان گشتند کسی را نیافتند. شاه در حال نوشیدن جام شراب بود که دوباره آهنگی زیبا نواخته شد ولی کسی دیده نشد. سومین بار که آهنگ دیگری نواخته شد شاه گفت:این نوازنده باید فرشته باشد اگر او را بیابید دهان و برش را پر از گوهر میکنم و او را رئیس رامشگران و رود سازان مینمایم. باربد از سرو پایین آمد و تعظیم کرد و خود را معرفی نمود و از مشکلاتی که سرکش برای ورودش ایجاد کرده بود، گفت. شاه از دست سرکش ناراحت شد.
به سرکش چنین گفت کای بی هنر
تو چون حنظلی باربد چون شکر
بدینسان باربد رئیس رامشگران دربار شد و شاه هدایا و در و گوهر فراوانی به او بخشید.
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی