کد خبر : 213232 تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۱

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان گویند از میان نامداران و ثروتمندان و افراد جنگجو و با نژاد به‌جز کسری فقط خاقان چین بدین پایه و مقام بود.خاقان چین وقتی به پادشاهی چین رسید رای به دوستی با کسری داد پس کاروانی از هدایا …

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

گویند از میان نامداران و ثروتمندان و افراد جنگجو و با نژاد به‌جز کسری فقط خاقان چین بدین پایه و مقام بود.خاقان چین وقتی به پادشاهی چین رسید رای به دوستی با کسری داد پس کاروانی از هدایا تهیه کرد و از اسبان رومی تا دیبای چین گرفته تا تخت و تاج و شمشیر و جواهرات و هر چیز منحصربه‌فردی که در چین بود و صد هزار دینار چین و ده شتر گنجینه را به همراه مرد خردمند و خوش‌صحبتی همراه کرد و نامه‌ای نوشته بر حریر به او داد تا به نوشیروان دهد. راه کاروان از هیتال می‌گذشت. وقتی سالار هیتالیان از ماجرا آگاه شد با بزرگان جلسه‌ای گذاشت و گفت: اگر شاه ایران و خاقان چین دست دوستی باهم دهند به ضرر ماست. ما باید به کاروان حمله کنیم و فرستاده را بکشیم پس لشکری بیاراست و به کاروان حمله کردند و فرستاده را سر بریدند. یکی از چینی‌ها فرار کرد و خبر به خاقان چین داد. خاقان عصبانی شد و سپاهی از جنگجویان و نوادگان ارجاسپ و افراسیاب بیاراست و به‌سوی شهر گلزاریون رفتند. وقتی خبر به هیتالیان رسید برآشفتند و آن‌ها هم سپاهی عظیم آماده نبرد کردند و جنگی در بخارا درگرفت. یک هفته گذشت و همه‌جا توده‌ای از کشته‌های جنگ افتاده بود تا بالاخره در روز هشتم هیتالیان شکست خوردند و تا سالیان سال می‌گفتند که چنین جنگ طولانی ندیده بودند. هیتالیان فرار کردند و به‌سوی ایران رفتند تا شاید که غاتفربه خدمت کسری کمر نهد و او شهر هیتال را به آن‌ها باز پس دهد. هیتالیان شخصی به نام فغانیش را به شاهی برگزیدند. خبر به نوشیروان رسید و با بزرگان مشورت کرد و گفت: بعید نیست که خاقان پس‌ازاین پیروزی عزم ایران کند پس ما نیز برای نبرد آماده شویم، هرچند که بزرگان راضی به جنگ نبودند اما شاه عزم جنگ داشت پس به سران همه کشورها ازجمله خاقان چین و فغانیش نامه نوشت و خبر داد که قصد جنگ دارد. پس لشکر بزرگی از مدائن به گرگان به راه انداخت. خاقان در سغد بود که خبر رسید نوشیروان به گرگان رسیده، برآشفت و گفت:سپاهی به ایران می‌کشم و همه خاک ایران را به چین ملحق می‌کنم و اثری از تاج‌وتخت شاه ایران نمی‌گذارم. موبد خردمندی به خاقان گفت: با شاه ایران نجنگ که پادشاهی و سپاه خود را به باد خواهی داد. او شاهی با فر و جاه است که هند و روم خراج‌گزار او هستند. وقتی خاقان سخنان موبد را شنید نامه‌ای سرگشاده و پر از ستایش به نوشیروان نوشت و با هدایای فراوان توسط ده پیک به‌سوی شاه ایران فرستاد. فرستاده‌ها به نزد نوشیروان رفتند و با تعظیم و تکریم او پیغام خاقان را دادند. نامه به زبان چینی بر حریر نوشته‌شده بود و در کمال تعجب شاه خود نامه را قرائت کرد. ابتدا ستایش خداوند بود و از گنج و سپاه و بزرگی خاقان سخن گفت و سوم اینکه فغفور چین دخترش را برای او فرستاده بود و سپس اینکه سپاهیانش به‌فرمان او هستند و تعریف کرد که هدایایی برای شاه ایران می‌فرستاد که هیتالیان جلوی آن را گرفتند و غارت نمودند و بدین‌سان مجبور شد برای بازپس‌گیری آن هدایا از غاتفر به آن‌ها حمله کند و از تمایلش به دوستی با شهریار گفته بود.

پادشاه پس از خواندن نامه، فرستادگان را مورد ملاطفت قرارداد و آن‌ها یک ماه در بزم و شکار در کنار او بودند. روزی در بارگاه همه سپاهیان را جمع کرد از مرزبان گرفته تا بلوچ و گیلانی و سرداران هند و روم و غیره. روی زمین جایی باقی نمانده بود و به چینی‌ها نشان داد که پادشاهیش از آسمان تا دریا و از سواره و پیاده و از هر کشوری و هر نامداری در خدمت او هستند. فرستادگان از دیدن آن عظمت شگفت‌زده شدند و شاه نیز با کلاه‌خود و زرهی باشکوه سوار بر اسب خودنمایی می‌کرد تا هرکسی با دیدن عظمت او نزد شاه خود برود و بگوید که جهان شاهی چون نوشیروان ندیده است سپس شاه به دبیرش گفت که به زبان پهلوی نامه‌ای به خاقان بنویسد. ابتدای نامه ستایش پروردگار و عظمت حق‌تعالی بود و سپس نوشت: اول آنکه هیتالیان راه را بر کاروان تو بستند و تو هم با آن‌ها نبرد کردی و پیروز شدی. دوم از گنج و سپاه و نیروی فغفور و تخت و تاج گفته بودی.

کسی کز بزرگی زند داستان

نباشد خردمند همداستان

تو بزرگی تخت و تاج ندیده‌ای و باید بدانی چنین حرف‌هایی را باید به کسی گفت که گنج و لشکر و مرزوبوم ندیده باشد. همه بزرگان جهان مرا دیده‌اند و یا بزرگی مرا شنیده‌اند. سراسر جهان از آن‌من است. سوم اینکه دوستی و پیوند ما را خواستی اگر تو صلح بخواهی من هم عزم جنگ نخواهم داشت. جهان‌آفرین یار تو باد و تاج‌وتختت سرافراز باد. مهر شاه را بر نامه نهادند و به‌رسم شاهان با خلعت به فرستادگان داد و هر سخنی هم که در دل داشت به آن‌ها گفت. فرستادگان به خوشی از نزد شاه به نزد خاقان رفتند و همه‌چیز را برای او تعریف نمودند و از هوش و دانش و قد و بالا و عظمت سپاه و تاج‌وتخت و گنجش گفتند.

هر آنکس که سیر آید از روزگار

شود تیز و با او کند کارزار

وقتی سخنان فرستادگان را خاقان شنید رنگ از رخش پرید و با مشاوران مذاکره کرد و سپس گفت بهتر است با شاه فامیل شویم پس یکی از دختران را به شاه ایران می‌دهم و فکرم راحت می‌شود.

چو پیوند سازیم با او به خون

نباشد کس او را به بد رهنمون

همه سخنان شاه را تأیید کردند و بر او آفرین گفتند پس شاه سه سخنور شایسته را برگزید و به همراه گنج و مال فراوان و نامه‌ای نوشته بر حریر با ستایش یزدان و درود بر شاه ایران و اینکه فرستادگان از عظمت و سرافرازی شما به من گفتند و من آرزو کردم زیر سایه حمایت شما باشم پس اگر شما بپسندید دخترم را به شما می‌دهم تا مرز ایران و چین جدا نباشد. وقتی شاه نامه خاقان را خواند خوشحال شد پس نامه‌ای به خاقان نوشت و پس از ستایش خداوند گفت: فرد شایسته‌ای را می‌فرستم تا شبستان خاقان را بنگرد و دختری شایسته از نژاد کیان را برایم برگزیند.

همیشه ترا جان پر از شرم باد

دلت شاد و پشتت به ما گرم باد

پس به نامه مهر زدند و به مشک آغشتند و با خلعتی به همراه پیری خردمند که نامش مهران ستاد بود و صدهزار نامور نزد خاقان فرستاد و به مهران ستاد سفارش کرد: با عقل و درایت و چرب‌زبانی سخن بگو و سپس شبستان خاقان را خوب و دقیق ببین و فریب ظاهر و آرایش چهره را مخور. دقت کن که دختری را انتخاب کنی که مادرش خدمتکار نباشد. گرچه پدرش خاقان است ولی باید دختری با شرم و حیا که مادرش از نژاد خاقان باشد بیابی.

خاقان سپاهی را به استقبال مهران ستاد فرستاد. بدین‌سان به نزد خاقان رفت و سخنان نوشیروان را به او متذکر شد. خاقان با همسرش مشورت کرد که تاج دخترانم را که خواستگاران زیادی از بزرگان داشت را به انوشیروان نمی‌دهم و یکی از چهار خدمتکار همراهش را به شاه خواهم داد. ملکه هم موافقت نمود. صبح روز بعد خاقان نامه شاه را خواند و خندید و کلید شبستان را به مهران ستاد داد تا دختری را برگزیند. در شبستان پنج پریچهره با تاج و جواهرات فراوان نشسته بودند مگر دختری که نه تاج داشت و نه جواهری و هیچ آرایشی هم نداشت. مهران ستاد پی به نیرنگ خاقان و همسرش برد و گفت: من آن دختر ساده را می‌خواهم. خاتون گفت او کودکی نارسیده است اما مهران ستاد گفت: اگر موافق نیستید برگردم. خاتون همه‌چیز را برای خاقان تعریف نمود و خاقان ستاره شناسان را فراخواند و آن‌ها گفتند که: دل بد مکن زیرا که این پیوند نتیجه خوبی دارد و از پیوند دختر خاقان با شاه ایران شهریاری نکوروی و مایه افتخار بزرگان چین به وجود خواهد آمد. خاقان و خاتون شاد شدند و به پیوند آن‌ها رضایت دادند. خاقان دخترش را با هدایا و جواهرات فراوان و چندین خدمتکار به همراه نامه‌ای پر از مدح و منقبت با مهران ستاد نزد شاه ایران فرستاد.

در ایران هم استقبال شایانی از عروس شد و همه‌جا آذین‌بندی شد و بر سر عروس درم و مشک و عنبر می‌ریختند و صدای چنگ و رباب همه‌جا را فراگرفت و شاه پس از دیدن دختر خاقان بسیار شاد و راضی بود و خدا را شکر کرد. قیصر روم هم تحف و هدایای فراوانی برای شاه فرستاد و گفت که ازاین‌پس خراج بیشتری خواهد پرداخت. یک روز نوشیروان بزرگان را بار داد و در آن مجلس بوذرجمهر به پند وی پرداخت و از گفتار و کردار نیک سخن گفت و نصایح فراوانی به کسری کرد.

روزی به شاه خبر رسید که فرستاده‌ای از طرف شاه هند با فیل و سواران سندی و هزار شتر بار آمده است و عزم دیدار شاه ایران را دارد. وقتی فرستاده به نزد شاه رسید پس از نیایش جهان‌آفرین و کرنش به شاه هدایایی چون فیل و چتر هندی جواهرنشان و مشک و عنبر و عود و جواهراتی از سیم و زر گرفته تا یاقوت و الماس و تیغ هندی و پرند و هرچه در قنوج و مای بود را تقدیم شاه کرد. سپس نامه‌ای بر پرند از طرف رای هند به شاه ایران داد. در نامه نوشته بود: تا فلک به پاست تو نیز پابرجا باشی. بازی شطرنج را همراه نامه فرستادم هرکدام از بزرگان دربار شما بتواند نام مهره‌ها و نوع حرکتشان را بدانند و بازی کنند، من هر خراجی که بگویی می‌دهم ولی اگر نامدارانت نتوانند از این بازی سر درآورند دیگر نباید از ما خراج بخواهی.

شاه یک هفته زمان خواست و سپس موبدان را فراخواند اما هیچ‌کدام از راز شطرنج آگاه نشدند تا اینکه بوذرجمهر بعد از یک روز و یک‌شب بالاخره به راز بازی پی برد. پادشاه شاد شد و فرستاده رای را فراخواند و گفت: صفحه شطرنج رزمگاهی است که در قلب آن شاه قرار دارد و چپ و راستش سپاهیان قرارگرفته‌اند. وزیر در کنار شاه و در ردیف جلو سربازان قرار داشتند و پیلان جنگی در دو سو و در کنار آن‌ها اسبان جنگی قرار دارد و در کنارشان دو رخ بودند. وقتی بوذرجمهر بازی را انجام داد، فرستاده رای غمگین و شگفت‌زده شد که کسی که تاکنون شطرنج ندیده و نه شنیده چگونه پی به‌رسم و راه این بازی برده است. پادشاه از بوذرجمهر شاد شد و جامی پر از گوهر شاهوار و کیسه‌ای پر از دینار و اسب و زین به او پاداش داد.

مدتی بعد بوذرجمهر در خلوت خود به اندیشه پرداخت و تصمیم گرفت در برابر شطرنج هندیان بازی جدیدی اختراع کند و چنین بود که تخته‌نرد را اختراع کرد. ابتدا دو مهره از عاج ساخت و بر آن نقطه‌هایی از ساج نهاد. زمین بازی را چون رزمگاهی شبیه شطرنج ساخت که در دو طرف نیروهایی برای کارزار صف‌کشیده بودند و دو لشکر به هشت گروه تقسیم‌شده بودند (چهار گروه برای هر لشکر ) و زمین به چهار قسمت شد و تاس در حکم فرمان دو شاه نظیر هم بودند که با دستور دو شاه ( انداختن تاس‌ها ) دو سپاه حرکت می‌کردند و هرکسی که دو مهره را بیندازد طرف مقابل از هر دو مهره شکست می‌خورد و بدین‌سان نرد را ساخت و نزد شاه برد و طرز کار آن را به شاه یاد داد و از شاه خواست تا ساروانی از دوهزار شتر با گنج و گوهر فراوان مهیا کند و سپس نامه به رای هند بنویسد و در آن پس از ستایش یزدان بگوید که پیام شما رسید و ما به راز شطرنج پی بردیم و اکنون بوذرجمهر حاوی پیام ماست به همراه بازی نرد تا شما نام و راه و روش آن را برای ما بگویید و اگر توانستید بار شتران از آن شما باد و اگر نتوانستید به تعداد این شتران باید شتر و بار اضافه کنید و بفرستید. کسری هم پذیرفت و نامه را نوشت. وقتی بوذرجمهر به هند رسید و پیغام شاه را تقدیم کرد رای ترسید و هفت روز زمان خواست و ناموران کشور را فراخواند تا به راز بازی نرد پی ببرند اما کسی نتوانست پرده از راز نرد بگشاید. روز نهم بوذرجمهر نزد رای آمد و گفت: بیش از این نمی‌تواند درنگ کند چون شاه منتظر جواب است. چون بزرگان به نادانی خود اقرار کردند بوذرجمهر راز نرد را به آن‌ها گفت و به سؤالاتشان پاسخ داد. پس رای هند دوهزار شتر و بار هم ضمیمه کرد و شهادت داد که شاهی جز نوشیروان نیست و خردمندتر از وزیر او هم در جهان یافت نمی‌شود و باج سال بعد را هم پیش‌تر فرستاد. وقتی بوذرجمهر با نامه رای بازگشت کسری شاد شد و جشن گرفتند و یزدان را سپاس گفتند.

از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 429 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php