کد خبر : 213152 تاریخ انتشار : شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۲

قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو

قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو آهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند. به خاطر …

قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو

قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو

آهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند.

به خاطر همین اهو کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا بره توی جنگل بگرده وببینه چه خبره مادر اهو کوچولو بهش گفت مواظب خودت باش و زیاد دور نشو اهو کوچولو گفت باشه مواظب هستم مامان جون.

اهو کوچولو شروع کرد به رفتن به داخل جنگل که اول یک خرگوش رو دید سلام کرد و گفت اقا خرگوش شما غذا چی می خورید خرگوش سلام کرد وگفت هویج و ریشه درخچه های که شیرین هستند رو می خورم خرگوش گفت: چطور مگه چرا این سوال رو می پرسی اهو کوچولو اهو کوچولو گفت می خوام بدونم غذا چی می خوری وبعد هم خداحافظی کرد از خرگوش وبه گردش خودش توی جنگل ادامه داد.

همین جوری که داشت می رفت طوطی رو دید که بالای درخت روی شاخه نشسته بود به طوطی سلام کرد وگفت شما غذا چی می خورین طوطی سلام کرد به اهو کوچولو وگفت ما میوه درختها و دانه ها رو می خوریم طوطی هم گفت چطور مگه چرا پرسیدی اهو کوچولو هم گفت که می خوام بدونم که حیوانات دیگه چی می خورند و خدا حافظی کرد و به راه خودش توی جنگل ادامه داد که به یک زرافه رسید و به زرافه سلام داد گفت شما غذا چی می خورین زرافه سلام کرد و گفت برگهای بالای درختها رو که تازه هستند می خوریم اهو کوچولو یک نگاه کرد به درخت وگفت من هم می خوام مثل تو اون برگی که روی درخت است رو بخورم زرافه گفت نمی تونی تو گردنت مثل من بلند ودراز نیست .اهو کوچولو شروع کرد به سعی کردن تا برگی که روی درخت بود را بخورد اما نمی تونست به خاطر همین ناراحت وخسته شد زرافه گفت دیدی نتونستی اهو کوچولو خیلی با ناراحتی گفت اره حق با تو بود زرافه گفت ناراحت نباش می خواهی اون برگ رو بخوری اهو کوچولو گفت اره زرافه سرش رو بلند کرد وبرگ رو از درخت کند وبه اهو کوچولو داد اهو کوچولو برگ رو گرفت واز زرافه تشکر کرد زرافه گفت که خدا هر حیوانی رو با خصوصیات خودش افریده اهو کوچولو حرف زرافه رو تایید کرد وگفت دیگه باید برم خونه بیش مادرم که نگران نشه از زرافه باز هم تشکر وخداحافظی کرد و به طرف خونه حرکت کرد وقتی خونه رسید تمام ماجرا رو که براش پیش اومده بود به مادرش گفت.مادر اهو کوچولو براش غذا اورد تا بخوره واهو کوچولو هم تشکر کرد وبعد از غذا اهو کوچولو رفت تا بازی کنه

نتیجه: جلوی استعداد وشورو شوق کودکانه ی کودکان خود را به هیچ عنوان نگیرید وبا دقت به پیشرفت انها کمک کنید.

4/5 - (12 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 5,786 بار
دیدگاهتان را بنویسید

امیدرضا در تاریخ 13 اسفند 1398 گفته : پاسخ دهید

اشکال نداره چشم لال میشم

امیدرضا در تاریخ 13 اسفند 1398 گفته : پاسخ دهید

باتشکرازتمامی عزیزان درسایت.
بنده دربس نوکرتمامی عزیزان هستم بخصوص بچه ها!ازشون صمیمانه تشکرمیکنم بخاطرالطاف وزحمات

css.php