کد خبر : 212991 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵ - ۱۶:۳۹

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان پادشاهی نوشیروان چهل و هشت سال بود. وقتی نوشیروان تاج گذاری کرد، بزرگان را جمع نمود و پس از ستایش یزدان به اندرز خلق پرداخت: اگر پادشاه به عدل و داد رفتار کند همه شاد می شوند. کار امروز را به …

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

پادشاهی نوشیروان چهل و هشت سال بود. وقتی نوشیروان تاج گذاری کرد، بزرگان را جمع نمود و پس از ستایش یزدان به اندرز خلق پرداخت: اگر پادشاه به عدل و داد رفتار کند همه شاد می شوند. کار امروز را به فردا مینداز چه میدانی فردا چه خواهد شد. گلستان پر از گل ممکن است فردا بی بار شود. در هنگام سلامتی و قدرت به درد و بیماری بیندیش. در زندگی به مرگ بیندیش که مرگ و زندگی همچون برگ و باد است. در کار نباید سستی و تردید داشت. رشک و حسد از دردهایی است که هیچ پزشکی نمی تواند آن را درمان کند. اگر هوا و هوس بر عقل چیره شودجز دیوانگی ثمری ندارد. انسان بیکار و زیاده گو نزد کسی آبرو ندارد. راه کج همیشه تاریک است و راه راست هموار است. در هر کاری که پیشقدم می شوی نباید سستی و کندی کنی. دروغ باعث از بین رفتن بخت می شود، سخن ناراست گفتن از بیچارگی است و به حال بیچاره باید گریست. برای یک پادشاه از دشمن خطرناکتر خست و آز استو اگر پادشاهی بخشنده باشد جهان هم در آسایش میماند. هرآنکس که در جمع است بداند و آگاه باشد که وزیر مهمترین رکن حکومت است. روزی کارگزاران ولشگریان را نباید تنگ کرد و باید به آن ها رسیدگی کرد. اگر کسی به زیردستان ظلم و ستم کند خداپرست نیست. ای مردم دل به خدا ببندید و از من باک نداشته باشید که یزدان پادشاه پادشاهان است و همه چیز زیر فرمان اوست.

وقتی سخنان نوشیروان به پایان رسید بزرگان باشادی و سرور بر او آفرین گفتند.

انوشیروان مملکت را به چهار قسمت نمود: نخست خراسان و قم و اصفهان. دوم آذرآبادگان و ارمینیه_ اردبیل و گیلان. سوم پارس و اهواز ومرز خزر از شرق تا غرب. چهارم عراق و روم. در این چهار منطقه هرکس فقیر بود به او کنجی بخشید. به طور کلی همیشه یک ثلث یا یک ربع خراج سهم شاه بود اما در زمان قباد یک دهم شدولی قباد زود درگذشت. وقتی نوشیروان بر تخت نشست خراج را بخشید و زمین ها را به دهقانان واگذار کرد. اگر کسی تخم و یا چهارپا نداشت به او میداد تا زمینش بیکار نماند. از زیتون و گردو و سایر میوه ها که به بار می نشست یک دهم آن به خزانه می رسید. هرچه که به خزانه می رسید مقداری آنجا میماند و به هر ناحیه قسمتی از آن را می فرستاد و قسمتی دیگر از گنج را به موبد میداد. انوشیروان کارآگاهانی را پنهانی به اطراف میفرستاد تا نیک و بد را ببینند و به او گزارش دهند و بدین سان همه مملکت را عدل و داد و آبادانی فرا گرفت سپس نامه ای به زبان پهلوی نوشت و ابتدا به ستایش اورمزد پرداخت سپس خطاب به کارگزارانش نوشت: اگر بشنوم یکی یک درم به بیداد از کسی گرفته باشد به خداوند قسم که با اره بران او را به دو نیم میکنم. هر چهار ماه یکبار از مردم خراج بگیرید و اگر جایی ملخ زیان رساند یا برف و باران به کشت ضرر رساند یا در بهار بارندگی، نباید باجی بگیرید و حتی باید به آنها کمک شود. اگر کسی حرفهای مرا خوار بدارد او را زنده بردار میکنم.

مرا گنج دادست و دهقان سپاه

نخواهم بدینار کردن نگاه

انوشیروان عادل، موبدی هشیار و روشن ضمیر به نام بابک داشت که ریاست ارتش را به او سپرد. پس از آنکه به روم و هند خبر رسید که تمام مرز ایران از لشگریان بیشماری پرشده است از چین و هند فرستادگانی برای عرض تبریک نزد شاه آمدند و چون در خود قدرت مقاومت در برابر شاه ایران را نمی دیدند با رغبت به دادن خراج راضی میشدند. روزی کسری تصمیم گرفت که با لشگریان خود به سوی خراسان برود و بدین سان لشگر را به گرگان رساند و از آنجا به ساری و آمل رفت، در راه به دشتی رسیدند و جنگجویی سوار بر اسب به بالای کوه رفت و پس از آفرین خداوند گفت: اگر بیم حمله ترکان نبود خیال ما راحت میشد. وقتی شاه سخنان او را شنید ناراحت شد و به وزیرش گفت:

جهاندار نپسندد از ما ستم

که ما شاد باشیم و دهقان دژم

پس دستور داد تا از هند و روم و از هر کشوری که متخصصانی داشتند استادانی برگزید و با سنگ و ساروج و آب دیوار بلندی برآوردند و دری بزرگ از آهن بزنند و نگهبانانی در آنجا قرار داد تا بدین سان از شر حمله ترکان در امان باشند سپس پادشاه به سوی شهر الانان رفت و فرستاده ای نزد آنان فرستاد و گفت: از کارآگاهانم شنیده ام که:

که گفتند ما را ز کسری چه باک

چه ایران بر ما چه یک مشت خاک

کنون ما به نزد شما آمدیم

سراپرده و گاه و خیمه زدیم

فرستاده پیام را رساند و سپاه الانی جمع شدند و اندیشه کردند و سپس با زر و سیم بسیار نزد شاه رفتند و از کارهای گذشته اظهار ندامت کردند و کسری هم آنان را بخشید و فرمود تا شهری بسازند و به کشت و کار بپردازند و اطرافش دیوار بکشند تا از دشمنان در امان باشند. سپس لشکر را به‌سوی هندوستان رهسپار کرد. در هند بزرگان به پیشوازش آمدند و شاه شاد شد اما خبر رسید که همه از دست قتل و غارت بلوچ نگران‌اند. نوشیروان گفت: حال که از الانان و هندیان خیالمان راحت شد پس باید سپاه را به‌سوی بلوچ کشید. کسری به سپاهیان سپرد که به هیچ‌کس رحم نکنند. سپاهیان با شدت بسیار به مبارزه پرداختند و بر آن‌ها چیره شدند به‌طوری‌که کسی از بلوچیان نماندند. شاه ازآنجا سپاه را به‌سوی گیلان برد و آنجا هم جنگ سختی درگرفت به¬طوری¬که از کشته‌ها پشته ساخته شد بنابراین چند تن از بزرگان گیلان خروشان و خاکسار نزد شاه آمدند و عذرخواهی نمودند و شاه نیز آنان را بخشید و پهلوانی را نزد آن‌ها گمارد و خود با سپاه به‌سوی مدائن رهسپار شد. درراه سواری دلیر از نژاد عرب به نام منذربه سمت شاه آمد و از بیداد قیصر روم سخن راند و شاه برآشفت و دستور داد پیکی به‌سوی قیصر فرستادند و از او به خاطر ستمی که به اعراب می‌کند بازخواست کردند و تهدیدش نمودند. وقتی پیام رسید، قیصر گفت:منذر دروغ‌گو و غیرقابل‌اعتماد است.اگر شما لشکرکشی کنید در دشت دریایی از سپاهیان به راه می‌اندازم. کسری از شنیدن پیام قیصر برآشفت و کوس جنگ نواخته شد. سی هزار شمشیرزن به منذر سپرد و نامه‌ای به این مضمون به قیصر نوشت: اگر به‌سوی منذر سپاه فرستی و از مرز بگذری تو را نابود می‌کنم ولی اگر قول دهی با تازیان به نیکی رفتار کنی من نیز از تو خواهم گذشت. اما قیصر از نامه او رنجید و به او پیام داد که هیچ رومی به شاهان باج نداده است و اگر تو شاه هستی من هم از تو کمتر نیستم. آیا نشنیدی که اسکندر با ایران چه کرد؟ او یک رومی بود. سپس مهر بر نامه زد و به فرستاده گفت که مسیح و صلیب با من است.

وقتی پاسخ قطعی قیصر به نوشیروان رسید با موبدان و پهلوانان مشورت کرد و بالاخره تصمیم به لشکرکشی گرفت.ابتدا به آذرگشسپ رفت و به نیایش پرداخت و سپس سپاه را روانه کارزار کرد. نام سپهبدش شیروی بهرام بود. چپ لشکرش را به فرهاد داد و راست را به استادبرزین سپرد و در جلو گشسپ جهانجوی قرار داشت و در قلب مهران بود.سپس لشکریان را پند و اندرز فراوان داد. طلایه سپاهش را به هرمزدخراد سپرد و به همه لشکر سفارش کرد که برای مردم و کشاورزان و باغداران مشکل ایجاد نکنید و هرکس چنین کند او را به دونیم می‌کنم. یک جارچی به نام شیرزاد سخنان او را به همه سپاهیان می‌رساند. بدین‌سان شاه به همراه سپاهیان به شوراب رسید. در آنجا دژ بزرگی بود که در جنگی سخت دژ تسخیر شد و تمام گنج‌های آن را بین سپاهیان تقسیم نمود بعد از تسخیر دژ تعدادی از مردم آن شهر نزد شاه آمدند و تقاضای امان کردند و شاه نیز از آنان گذشت و به راه خود ادامه داد. خبر رسید که قیصر سپاهی انبوه تشکیل داده است و پیشاپیش آن پهلوان بزرگ روم فرفوریوس را قرار داده است. سپاه ایران به دستور شاه بر رومیان تاخت و بسیاری از رومیان کشته شدند و بقیه فرار کردند و به‌سوی دژ قالینیوس رفتند و ایرانیان هم آن‌ها را تعقیب کردند.وقتی غروب شد شاه فرمان داد سپاهیان شهر را ترک کنند و کسی را آزار ندهند. صبح روز بعد مرد و زن از دژ به درگاه کسری آمدند و عذر تقصیر خواستند، شاه آن‌ها را بخشید و به‌سوی قیصر شتافت. به قیصر در انطاکیه خبر رسید که شاه ایران می‌آید پس سپاه بیکرانی از دلیران جمع کرد و آماده نبرد شد. بعد از سه روز جنگ بالاخره ایرانیان شهر را تسخیر کردند و غنائم را به مدائن فرستادند. خسرو پس از دیدن زیبایی انطاکیه به فکر افتاد که شهری زیبا بسازند و اسیران رومی را در آن جای دهند و نامش را زیب خسرو نهادند و کشیشی را به‌عنوان حاکم شهر در آنجا قرارداد. پس‌ازآن که فرفوریوس خبر شکست در قالینیوس را برای قیصر برد او از کرده خود پشیمان شد و پیام صلحی را توسط چندی از گران‌مایگان و بزرگان روم نزد کسری فرستاد و در رأس بزرگان مهراس خردمند را قرارداد. مهراس پیام صلح قیصر را به همراه باج و گوهرهایی که آورده بود به خسرو داد و خسرو هم پیام قیصر را پذیرفت و فرستاده را با زر و گوهر فراوان روانه کرد و وقتی‌که خواست از آن مرز بگذرد شیروی بهرام را در آنجا گمارد و به او سپرد تا باج سالیانه را از قیصر بگیرد و در این مورد کوتاهی نکند. سپس شاه به‌سوی ارمن به راه افتاد. خسرو همسری مسیحی داشت که بعد از اندکی پسری به دنیا آورد که او را نوشزاد نامیدند.پسر به‌سرعت بالید و بزرگ شد اما علیرغم کوشش‌های فراوان برای یادگیری آئین زرتشت به دین مسیح گروید و شاه از او تنگ‌دل گشت و او را در شهر گندیشاپور در کاخی حبس کردند.
زمانی که شاه از روم بازگشت از خستگی راه بیمار شد و خبر واهی مرگ او را نزد نوشزاد بردند.نوشزاد شاد شد.

چنین گفت گوینده پارسی

که بگذشت سال اندرش چارسی

که هرکس که بر پادشا دشمنست

نه مردم نژاد است کآهرمنست

نوشزاد تعدادی از مردم بی خرد و مسیحیان را با خود همراه کرد و مادرش هم ازنظر مالی به او کمک نمود و سپس نامه‌ای به قیصر نوشت و خبر داد که کسری مرده است و نوبت ماست. خبر تحرکات نوشزاد به مدائن رسید و انوشیروان از اعمال پسرش ناراحت شد و بنابراین نامه‌ای به رام برزین نگهبان مرز مدائن نوشت و گفت: لشکری آماده کن و سعی کن با مدارا او را به راه آوری اما اگر درشتی کرد و قصد جنگ نمود به‌ناچار تو هم با او مقابله کن و از هیچ‌چیز فروگذار نکن.

هر کو به مرگ پدر گشت شاد

و را رامش و زندگانی مباد

از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی

5/5 - (2 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 466 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php