کد خبر : 14665 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۱

سربازی رفتن دختران (طنز)

  صبحگاه: فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟ معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند… سلام سارا جان سلام نازنین، صبحت بخیر عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر سلام نرگس سلام معصومه …

سربازی رفتن دختران (طنز)

 

صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)

کجان؟

معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند…

سلام سارا جان

سلام نازنین، صبحت بخیر

عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

سلام نرگس

سلام معصومه جان

ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی

______

صبحانه:

وا…اقای فرمانده، عسل ندارید؟

چرا کره بو میده؟

بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه

آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

______

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

وا نه، لباسامون خاکی میشه …

آره، تازه پاره هم میشه …

وای وای خاک میره تو دهنمون …

من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …

______

ناهار

این چیه؟ شوره

تازه، ادویه هم کم داره

فکر کنم سبزی اش نپخته باشه

من که نمی خورم، دل درد میگیرم

من هم همینطور چون جوش میزنم

فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!

بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟

برو خودت غذا درست کن

والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو..

چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

______

بعد از ناهار

فرمانده: کجان اینا؟

معاون: رفتن حمام

فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد ، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم میشود…

هوووو….بی شعور

مگه خودت خواهر مادر نداری…

بی آبرو ** بیرون…

وای نامحرم…

کثافت حمال…

(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!)

______

بعد از ظهر

فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟

یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟

جوجه بدون برنج

رژیمی عزیزم؟

آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

______

شب در آسایشگاه

یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟

فرمانده: بله بسیار زیاد!

خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم

فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:

وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو

راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند

فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟

واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.

آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده

فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.

سرباز: آخه گناه داره، طفلکی

مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا

3/5 - (2 امتیاز)
دسته بندی : جالب و خواندنی ، سرگرمی بازدید 803 بار
دیدگاهتان را بنویسید

مائده در تاریخ 7 مرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ…….خیلی با حال بود

ساره در تاریخ 31 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

عالییییییییییییییییییییییییییییی بود

palisa در تاریخ 28 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

خیلی بانمک بود. از کجا پیدا کردی این حرفار!

انیس در تاریخ 28 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

خودمونیم! بااین که دخترم ولی عالی بود امروز اصلا اعصاب نداشتم یه کم انرژی گرفتیم بازم مر30.

الی در تاریخ 26 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

خودمونیما چقد باحالیم !!1!!!!

vahid در تاریخ 23 فروردین 1392 گفته : پاسخ دهید

بی مزه

ارزو در تاریخ 17 فروردین 1392 گفته : پاسخ دهید

daste goletun mersiiiiiii..,.aaaaalllliiiiiii buuuuuuud,,,,kheyli khub bud makhsosan sarbaziye dokhtaraaaaa:):-*:-*

mohammad در تاریخ 17 فروردین 1392 گفته : پاسخ دهید

ممنون از نظرتون

css.php