کد خبر : 163788 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۴

داستان کوتاه و خواندنی درویش تهی دست

 در این مطلب از سایت میهن فال داستان کوتاه و خواندنی درویش تهی دست را برای شما در نظر گرفته ایم که امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید. در ادامه با ما همراه باشید. درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد …

 در این مطلب از سایت میهن فال داستان کوتاه و خواندنی درویش تهی دست را برای شما در نظر گرفته ایم که امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید. در ادامه با ما همراه باشید.
داستان کوتاه و خواندنی درویش تهی دست

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .

کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 604 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php