کد خبر : 77722 تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۹

داستان کوتاه زنجیر عشق

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم …

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.

داستان کوتاه زنجیر عشق

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟»

و او به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهی ات رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!»

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همون طور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!».

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت، در حالی که به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :«دوستت دارم اسمیت، همه چیز داره درست می شه».

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 478 بار
دیدگاهتان را بنویسید

fatemeh در تاریخ 16 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

مرسی قشنگ بود

آیناز در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

خیلی قشنگ بود مرسی عاطفه جون

shadi در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام داش گلم خوفی؟! من همین دور و برم نیلو هم سرش گرم دانشگاه هست چه خبر؟!امید وارم کارو کاسبیت خوب باشه

علیرضا در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

مرسی آبجی گلم قشنگ بود….زحمت کشیدی ممنون.
میخوامت که باشی…..!آبجی این پاتوق جدید کجاست؟ دلمون واسه نیلو خانوم وشادی خانوم بدجور تنگیده…این روزا سرم خیلی شلوغ بخاطر همین نمیشه زیاد بیام.

نیلو در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام داداشی……………!
وای عاطفه موی تنم سیخ شد……………میسی…………!

عاطفه در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام داداش گلممم
ادرسش روزهای دوست داشتنی شدن……شما بالای صفحه کلمه ی راز رو سرچ کن میادش

css.php