کد خبر : 25534
تاریخ انتشار : جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۷
داستان آموزنده حلوای نسیه
مردی از حلوافروشی درخواست کرد تا یک کیلو حلوا به او نسیه بدهد، حلوافروش گفت: بچش که حلوای عالی است. مرد گفت: من روزه هستم و قضای روزه سال پیش را دارم. حلوا فروش گفت: به خدا پناه می برم از این که با تو معامله کنم. تو قرض …
مردی از حلوافروشی درخواست کرد تا یک کیلو حلوا به او نسیه بدهد، حلوافروش گفت: بچش که حلوای عالی است.
مرد گفت: من روزه هستم و قضای روزه سال پیش را دارم.
حلوا فروش گفت: به خدا پناه می برم از این که با تو معامله کنم. تو قرض خدا را یک سال عقب می اندازی با من چه می کنی؟
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند
بازدید 452 بار