کد خبر : 77084 تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۹

داستان بسیار زیبای عاشقانه (2)

ღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღ شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: …

ღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღ

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه:

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
بی کسی تنهایی منو بی اختیار کرد…

ღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღღᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤღ

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب بازدید 851 بار
دیدگاهتان را بنویسید

سایداکوهستانی در تاریخ 18 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

همچین عشقی مسخره وپوچه برای من غیرقابل باور!!!عشق واقعی یعنی عشق به مادروبس!عشق به جنس مخالف تااین حداشتباه محضه ویک جورحماقته وشایدم کمبودعاطفه.عشق فقط یعنی مادر.مامان جونم عاشقتم.

نیلو در تاریخ 19 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اره عزیزم……………حرفت درسته ولی من همیشه میگم اگه با عقل عاشق بشی حماقت نیست………..!
میدونی چرا عشق به مادر و خدا بی همتاس؟چون عقلت میگه خیانتی توش نیس…………..!

نیلو در تاریخ 17 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ببخشید کامنتا طولانی بود حوصله خوندن نداشتم………………!
عشق یه احساسیه که نسبت به یه نفره که وقتی طرفو میبینی یخ میکنی…………چرت وپرت میگی……….نمیتونی خودتو کنترل کنی!(بعد که ازش جدا میشی هی خودتو لعنت میکنی!خخخخخخخخخخخخخ)
براش هرکاری میکنی ناراحت بشه ناراحت میشی……….شاد بشه شاد میشی…….!

عاطفه در تاریخ 17 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اره….عشق
حس غریبیه …….از عشق تجربه ای ندارم اما دوست داشتن………….هیییییی…………!
خودت میدونی من نگم بهتره

shadi در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ایول اجی عاطی خوب توصیف کردی!من یه سری تحقیقاتی کردم در مورد دخترا به این نتیجه رسیدم که دخترا تو دوران راهنمایی به علت بلوغ تغییر احساسات میدن نیاز به یه محبت متفاوت میکنن به یکی از پسرا که تو دورو برشونه دل میببندخواه تو فامیل خواه همسایه خواه یه غریبه که از دور دیده!بعضیا عشق شونو تو دلشون میندازنو به زندگی ادامه میدن وباگذشت زمان این عشق کم رنگ تر میشه!وبعضیا اونو تجربه میکنن!عشق به خدا مقدس ترینه و قابل توصیف نیس! اگه عشق به جنس مخالفی وجود داره من دوس دارم بعد ازدواج تجربه کنم دوست دارم به چشمای همسرم صادقانه نگاه کنم و عکس یه نفر دیگه رو تو چشماش نبینم دوس دارم صادقانه و از ته دل بگم دوست دارم ،دوس دارم بهم اعتماد کنه دوس دارم بهم افتخار کنه که گذشته ام پاکه!میدونی از خدا چی میخوام همان طور که همسرم عشق اولم میشه منم عشق اول اون بشم دوس ندارم پیش من بخوابه ولی باخواب یه نفر دیگه!فک میکنم این حق منه چنین خواسه ای داشته باشم!با داش علی هم کاملا موافقم!

امید در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

به نظر من عشقهایی که الان در دل منو بعضی افراد پیدا میشه مث خوردن شرابه!
اون موقعی که میخوری ، تو فضایی چیزی نمیبینی اما وقتی خوابیدی و بیدار شدی چیزی ازش باقی نمیمونه
یادمه بچه که بودم مامانم میگفت امید نکن میوفتی سرت جاییت میشکنه ها… اما حرف گوش بکن نبودم تا یبار افتادم دستم زخمی شد
دیگه اونموقع یادگرفتم که چیکار کنم
الانم همینه ، سورنا جان ، منم داداش مث خودت بودم ، این اتفاقات فال نیک حساب میشه واسه پخته شدن منو شما.دلت شکسته وصل کردنش زمانبره اما شدنیه!تو وجود ماها خیلی چچیزایی توپی هست که میتونیم با 3شماره حلش کنیم.زمان هم خیلی موثره.ولی درکل زیبایی زندگی همیناست که آدمیه روز عصبی باشه یه روز شاد یه روز دل شکسته یه روز عاشق 2آتیشه!اگه این شکلی نباشه زندگی بی معنی میشه
اما به نظر من عشق وجود نداره همش حرفه که عشق یعنی اگه دیدیش قلبت بزنه جونتو بدی براش باهاش بمیری مث همین داستان و …
اینا همش تعبیری از واژه وابستگی و دلبستگیه نه کامه ای به نام عشق
و آدم نباید به هیچ چیزی وابسته و دلبسته باشه جز خدا
ممنون

مرجان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اره ایناز جون منم دوست دارم این شعرو خیلی……………خواهش
مخصوصا این تیکه اش که میگه………..مرد راهش باش تا شاهت کنم…..صد چو لیلا کشته در راهت کنم

ترلان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

. . . . . . . ¶¶¶ . . ¶¶¶.¶ .¶¶
. . . . . . .¶¶¶.¶. .¶¶¶. . .¶¶
. . . . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶¶ . . .¶¶¶
. . . . . .¶¶¶¶¶ . . ¶¶¶¶.¶¶ .¶¶
. . . . . ¶¶¶¶. . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶. . . . .¶¶. . . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶. . . . ¶¶. . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. . ¶¶
. . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶.¶¶
.¶¶. . . . .¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶.¶¶
.¶¶¶¶¶ . . . . . ¶¶.´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶
.¶¶¶¶¶¶¶. . . .¶¶. ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. ¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
. .¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
. . .¶¶¶¶¶¶. ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶
. . . .¶¶¶¶¶¶¶. . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶
. . . . . . . .¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . . ¶¶. . ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . .¶¶. . .´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶

ترلان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

هشدار…………………هشدار…………………..
جاده ی جوانی لغزنده است.؟؟//………………….
زنجیر چرخ ایمان فراموش نشود……………….

مرجان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

یک شبی مجنون نمازش را شکست/
بی وضو در کوچه لیلا نشست/
عشق ان شب مست مست اش کرده بود/
فارغ از جام الستش کرده بود/
گفت یارب ازچه خارم کرده ای؟؟/
برصلیب عشق دارم کرده ای؟؟؟/
خسته ام زین عشق دلخونم مکن/
من که مجنونم تو مجنونم مکن/
مرد این بازیچه دیگر نیستم/
این تو و لیلای تو من نیستم/
گفت…ای دیوانه لیلایت منم/
در رگت پنهان وپیدایت منم/
سالها با جور لیلا ساختی/
من کنارت بودم و نشناختی/
عشق لیلا در دلت انداختم/
صد قمار عشق یک جا باختم/
کردمت اواره ی صحرا نشد/
گفتم عاشق میشوی اما نشد/
سوختم در حسرت یک یار بت/
غیر لیلا بر نیامد از لبت/
روز و شب او را صدا کردی ولی/
دیدم امشب با منی گفتم بلی/
مطمئن بودم به من سر میزنی/
بر حریم خانه ام در می زنی/
حال این لیلا که خارت کرده بود/
درس عشق اش بی قرارت کرده بود/
مرد راهش باش تا شاهت کنم/
صد چولیلا کشته در راهت کنم………………………………

آیناز در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اییییییییییییییییول مرجان من عاشق این شعرم مخصوصا قسمت دومش (گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم .و………………………) دستت مرسی

نیلو در تاریخ 18 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

وای منم عاشقشم………………..!

ترلان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

عاشقی تقدیر هر عیاش نیست///غم کشیدن صنعت نقاش نیست

ترلان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ارزو دارم شبی عاشق شوی///ارزو دارم بفهمی درد را///تلخی برخورد های سرد را///میرسد روزی که بر من لحظه هارو سر کنی///میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی///میرسد روزی که شبها در کنار عکس من///نامه های کهنه ام را موبه مو از بر کنی……………………

ترلان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

عشق ………………………یعنی در حدی که هیچ کس و هیچ چیز قادر به توصیفش نیست…………..

مرجان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

عاطفه جون نظر من اینه که عشق یعنی دیوانگی …………رسیدن به مرز جنون…………یعنی وقتی چشماتو بستی و بازکردی فقط اونو ببینی………یعنی اینکه ازخود بی خود بشی………یعنی اینکه خام خام باشی و تو دوران عاشقی پخته شی………یعنی اسیر بودن………یعنی وقتی که داری نگاش میکنی تا نگاهت کرد تو از خجالت فوری نگاهتو بدزدی……………….یعنی وفا داری ……………به شرطی که اسمش واقعا عشق باشه نه؟؟……………………………………………………………
خداجونم عشق اسمونی ………………………منو به عشق زمینی ام برسون

مرجان در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اقا سورنا ماهم عشق و چشیدیم……..واقعی مثل همونی که شما درکش کردی ………….اما عقل و فدای احساس نمیکنیم

سورنا در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اینو توهین نشمارید شما همتون محترم و عزیز و بزرگوارید.ولی معنی عشق واقعی رو درک نکردید یا اگر عشقی بوده آنقدر عمیق نبوده وگرنه می فهمیدید حرفامو. به مجنون گفت روزی ساربانی

چرا بیهوده در صحرا دوانی

اگر با لیلی ات بودی سر و کار

من او را دیدمش با دیگری یار

سر زلفش به دست دیگران است

تو را بیهوده در صحرا دوان است

ز حرف ساربان مجنون فغان کرد

جوابش این رباعی را بیان کرد

درخت بی ثمر هر کس نشاند

دوای درد مجنون را بداند

میان عاشق و معشوق رمزی است

چه داند آنکه اشتر می چراند؟

به مجنون گفت کاخر ای بد اختر

گناهی از عاشقی نیست بد تر

تو را ایزد به توبه امر فرمود

برو از عشق لیلا توبه کن زود

چو بشنید این سخن مجنون فغان کرد

به زاری سر بسوی آسمان کرد

بگفتا توبه کردم توبه اما

ز هر چیزی به غیر از عشق لیلا

عاطفه در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

عشق عشق عشق…………!
بچه ها شما تعریفتون از عشق چیه؟
این یه نظر سنجیه…..!
لطفا هرکس این کامنتو دید کامنت بذاره
بعدا من هم میذارممم
ممنونم ازتون

فریادهای سوخته در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

اقای سورنا
به نظر من اگه عشقوهمینجوری طی کنی و ادامه بدی اخرش بخدا میرسی عشق واقعی رو فقط و فقط با او میشه حس و تجربه کرد
اینم نظر من

ali در تاریخ 13 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

به نظر من عشق فقط مختص خداست و بس! من تنها به عشقی که خداوند نسبت به مخلوقاتش داره ایمان دارم چون از سر نیاز نیست یه عشق حقیقیه و کسیم جز خودش نمیتونه این عشقو داشته باشه چون تنها خودشه که واجب الوجوده، این عشقیم که برخی انسان ها فکر میکنن عشقه اگه همینجور ادامش بدن و برن جلو حتما حتما به معبود یکتا و یگانه خواهند رسید.

عاطفه در تاریخ 14 اسفند 1392 گفته :

مرسی علی
وممنونم از همه ی کسایی که تو نظرسنجی شرکت کردن
اما از نظر من عشق تنها واژه ایه که هیچ تعریفی براش نیست ….عشقی رو که بتونی تعریفش کنی عشق نیست…..
عشق حقیقی مثل روح است …عشق فقط از سه حرف تشکیل شده سه حرف و پنج نقطه ای که معانی بسیاری در پشت این حروف نهفته است .
عشق زمانی واقعی است که از قلب انسان برخیزد نه زمانی که بر زبان جاری شود . تا زمانی که دل شکسته نشوی عشق را نخواهی آموخت .
عشق شبیه یک کرگدنه کوته نظر و عجول. اگر نتواند راهی پیدا کند ان را خواهد ساخت.به نظر من عشق مانند بیسکویت ترد است که اسان ساخته میشود و اسان میشکند.عشق یعنی هیچگاه نگویی(پشیمانم).عشق همچون سنگ ثابت و همیشگی نیست بلکه همچون نان است که هر روز باید از نو ساخته شود.
قبل از عاشق شدن بیاموز چگونه در برف بدوی بدون اینکه ردپایی از خود بر جای بگذاری. به نظر من عشق…مانند شن روان است.اگر به ان چنگ بزنید از میان دستان شمامی لغزدپس به ارامی پیمانه ای از ان بردارید تا روح شما را لبریز کند.خدا عشق است.
عشق عمل بی پایان بخشش است. یک نگاه محبت امیز که عادت می شود.
با خودت و با عشق صادق باش.
صدای یک بوسه به بلندای صدای گلوله ی توپ نیست اما انعکاس ان مدت زیادی باقی خواهد ماند. عشق لحظه ای است که تا ابد می ماند.بزرگترین درس زندگی را بیاموز عشق: فراموشی و بخشش.
دوستای گلمم ببخشید طولانی شد……..!

نیلو در تاریخ 18 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ا…………..سورنام اینجاس؟مرحبا…………ناسیل سین؟ایی میسین؟

shadi در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

یاشا……چوخ ساغول!اوز یاخچیلینان ده!سنین ده بیزدن فرقین یوخ ده اوزوموزدن سن!گفتم که چهار تایی میترکونیم اینجا رو (نیلو وعاطی و من وتو)در اینده نچندان دور!خخخخخخخخ

shadi در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

این مطلب خیلی خوشم اومد گفتم براتون بنویسم:خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده دیدم و گناهکار شدم
تو را وفادار دیدم و هرجاکه رفتم بازگشتم
تو را گرم دیدم ودر سخت ترین لحظات به سراغت اومدم
خدایاااااا….
تو منو چی دیدی که اینطوری وفادار موندی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!…. یکی دیگه ام بگم!؟ کلاغ و طوطی هر دو زشت افریده شدند طوطی اعتراض کردوزیبا شد کلاغ هم راضی به رضای خدا بود!اکنون طوطی در قفس است و کلاغ ازاد؟!

آیناز در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ایییییییییییییییییییول شادی جوووووووووون .تو و عاطفه چقدر خوب حرف میزنید .دمتون گرم.

shadi در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ایناز موافقم باهات اونم چه جوری!خدا کار اون بنده خدایی که چشم شمارو باز کرد راه بندازه!!!!!!!من نمیگم عشق به جنس مخالف وجود نداره ولی خدا و گذشت زمان مرهم خوبی هست براش!هرچند وقتی یادت میافته دلت میسوزه ولی نه برا اون برا خودت که اون همه…….به نظر من تا وقتی نوجوانی وجوان باید حرف عقلت رو گوش کنی نه دلت رو!اگه یکم منطقی باشی میتونی به احساساتت غلبه کنی!وتو دام این شیطون نیافتی نزدیک ترین دشمن ادم به خودش نفسش است بعضیامون به هواهای نفسانیمون گوش میدیم فک میکنیم حرف دلمونه ولی……من اون روز تو عشق در یک نگاهم گفتم عشق بین خداوبنده اش یه چیز دیگه اس دیروز گذشت شاید فردایی نباشد پس هر روز که از خواب بیدار میشوی فقط به ان روز فکر کن ازگذشته ات درس عبرت بگیر و ایندت رو تباه نکن!هیچ وقت ناامید نشو چون همیشه بد تر از تویی وجود دارد واین را بدان تو هر کاری حکمتی است!چه بسا چیزایی که خوب میپنداریم وبداست وچه بسا چیزهایی که بد میپنداریم و خوب است!!!!هر انسانی جایزالخطاست حتی من وحتی تو!

آیناز در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

واقعا به نظر من هم عشق فقط عشق به خدا. البته به عشق مادر و پدر به فرزندش هم اعتقاد دارم.
بچه ها منو ببخشین ولی من حالم از این جور داستانا به هم میخوره.اخه خودکشی اونم به خاطر یه انسانی مثل خودت .به نظرم این عشق نیست حماقت محضه که تو کاری رو انجام بده که پیش خدا منفورترین کاره(خودکشی)

ترلان در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

ای خدا……………………………………………………انکه در تنها ترین تنهاییم……..تنها کس ام………تنهای تنهایم گذاشت
ای خدا…………………………….به حق تنهاییت ……………….در تنهاترین تنهاییش……….تنهای تنهایش نذار

ترلان در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

حرمت عشق گرامی تر از ان است که من سخن از عشق بگویم………………..اما عشق راضی است پنهان میان من و تو…………………. که فقط معنی این راز و خدا میداند
به امید رسیدن به عشق الهی

مرجان در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام من این داستان و چند سال پیش شنیده بودم و تو دفترم یاداشت کردم همون موقع که خوندمش کلی گریه ام گرفت بعد از اون هم هر وقت که این داستان و خوندم گریم کردم……
اما به نظرم مریم میتونست تا پای عروسی پیش نره….میتونست جوری رفتار کنه که خانواده اش رو راضی کنه بالاخره باهم ازدواج کنن……وقتی مریم انقدری که تو این داستان نوشته عزیز پدر بوده….پس پدرشم که دلش از سنگ نبوده….بالاخره راضی میشدن……..متاسفانه منم یه همچین مشکلی دارم……میترسم خانواده ام راضی نشن که من با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم…….اما عهد کردم که هیچ وقت ازدواج نکنم مگر با اون …….ولی من هیچ وقت خودمو نمیکشم ……..شده باشه تا اخر عمرم پاش وای میستم ………..حتی اگر یه روز همه پیر دختر صدام کنن………اما تو دلم اول عاشق خدامم….خدای ای که زندگی بندگانش ازان اوست…….خدایی که عشق اسمانی است……وایمان و باور قلبی دارم که یه روزی من و به عشق زمینی ام میرسونه………………… رسیدن به عشق………تو دیدگاه ادمها باید اینگونه تثبیت شه/////////……………………..عشق اسمانی…………..عشق زمینی………..
ابجی عاطفه درست میگه ……….ابجی اون ادمی که به تو گفت عشق فقط خداهه به منم گفت ……….منم چند وقته این افکار تو ذهنمه………
….و اما گفتم خدایا من عاشقه توام….تو بزرگترین معشوق جهانیان هستی ………….گفتم دیگه حرصی نمیخورم به پای کسی که دوسش دارم میمونم …………….اگرکمکم کنی بهش برسم ممنون میشم

من چقدر سبز بودم ؟ در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

آخر پاییز شد،

همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !

بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی..

بشمار ، تعداد لبخند هایی را که بر لب دوستانت نشاندی..

بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی..

فصل زردی بود … تو چقدر سبز بودی ؟؟

.

.

.

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم …

شمیم عشق در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

تعهد به سند ازدواج نیست .

تعهد به حلقه ی دست چپ نیست .

تعهّد…

یه حسّیه تو قلب آدما….

شمیم عشق در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

این سنت الهی است که در دل اسراری نهفته است .

وقتی دل می شکند ، دل می شود .

” و انا منکسره القلوب ” اسرار عجیبی دارد .

همانگونه که تا دانه نشکند و شکافته نشود ،به ظهور نمی رسد ؛

دل نیز باید شکسته شود تا دل شود .

مثل نباتات و آنچه در خلقت است .

✿•ღ• نغمه دولت شاهي •ღ•✿ در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

,,,,وای عاطف مرسی خیلی نفسی….

سورنا در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

علی و مریم بسیاره در طول زمانهاو در جاهای مختلف دنیا اما شکلاشون فرق داره.جریان زندگی من خیلی شبیه این داستانه ولی مریم با وفایی در زندگی من وجود نداشت وگرنه من هم عاشق بی پروایی بودم،میتونستم بهش برسم ولی باید از روی حق خیلی یا رد میشدم عاشق واقعی حق رو نا حق نمیکنه ،من هم نکردم.رفت خیلی با کلاس و منطقی رفت……… اونی که من عاشقش بودم خیلی منطقی بود یعنی زیادی منطقی بود منطقی سنگی داشت که فقط براش آینده درخشانش مهم بود نه من،براش یه روز خوب بیشتر نبودم.فکر کنم تا الان منو فراموش کرده باشه ولی من اونو یادم نرفته.علی عاشق وجود من دلش می خواد بمیره ولی مریمش نیست که براش بمیره……

عاطفه در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام سورنا جان خیلی خوش اومدی
داداش همه ی ما ….همه و همه یه غمی تو زندگیمون داریم
قبلنا یعنی اون زمانایی که من به خاطر مشکلم اومدم به این سایت……..هیچ وقت یادم نمیره ….وقتی که خیلی گرفته بودم…..یکی اومد و خواست ارومم کنه…گفت اباجی هیچ عشقی جز عشق خدا نیس….من اول فک کردم شعاره…خیلی سعی کرد کمکم کنه اما من باز حرف خودمو میزدم…کم کم بیشتر شناختمش تا جایی که ایمان پیدا کردم شعار نمیده ….واقعا فقط عشق به خداهه که حقیقیه…..من تو بد وضعی بودم…اما اون کمکم کرد جوری که الان میتونم بگم تقریبا فراموشش کردم و میگم دستت مرسی کسی که نذاشتی تو اشنباه کودکانم بمونم و به خاطر رو کم کنی خودمو بدبخت کنم……اون خوبه میتونه کمکت کنه….اگه مشکلی داری بیا همون ادرس که به همه دادم(رازو تو سرچ بزن بیا رازهای دوست داشتنی شدن)
منتظرتم داداش

مرجان در تاریخ 12 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

سلام اقا سورنا………..یادمه یه روز بهت گفتم حکمت خدارو دست کم نگیر ………اون دیگه رفت ………خودتم وقتی برسی کردی به این نتیجه رسیدی که خدا خیلی دوست داشت که شرش از اطرافت کم شد………اما………. امان از دل……….که عشق راحت از دل بیرون نمیره…………
اما خداییش باید واقع بین باشی………….اون خودش نخواست که بمونه………خواست بره………پس دیگه خودتو ازیت نکن…..

عاطفه در تاریخ 11 اسفند 1392 گفته : پاسخ دهید

با تشکر فراوان از نغمه جونم که این نوشته ی زیبا رو برای ما ارسال کردند

css.php