کد خبر : 2943 تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۶:۰۷

داستان عاشقانه غمگین و بسیار زیبا

  دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور …

داستان عاشقانه غمگین و بسیار زیبا

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : مجله خبری بازدید 732 بار
دیدگاهتان را بنویسید

دخترک تنها در تاریخ 21 اردیبهشت 1393 گفته : پاسخ دهید

خیلی زیبا بود ممنون…مشکل اینه ک الان ب کسایی توی خیابون با هم اشنا میشن هم میگن عشق… الان دیه عشق وجود نداره هرچی ک هست هوسه اگه هم عشق باشه خیلی کمه خیلییییییییییی کم تو دنیا هم پسره نامرد داریم و هم دختر همه مثل هم نیستن ادمای خوب هنوز وجود دارن

marjan در تاریخ 29 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

عشق لیاقت میخواد ک ب نظر من 90درصد آقایون با عرض پوزش 9لیاقت و بزرگترین اشباه تو این دنیای ما دل بستن و عاشق شدنه چونکه ب هر دبستگی ما آدما میگیم عشق بدونه اینکه بدونیم عشق چی هست

رسول در تاریخ 21 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

داستان عالی بود یذره از این داستانا را زیاد کنید تا شاید دخترا بفهمند عشق واقعی چیه تا به هرچیزی مثل بچه بازیاشون وحماقتاشون عشق نگند وفهم وشورشون بیشتر بشه

Mitra.h در تاریخ 18 دی 1391 گفته : پاسخ دهید

بابا عشق کیلو چنده

marjan در تاریخ 29 خرداد 1392 گفته : پاسخ دهید

میترا جون قبلا گرون و با ارزش بود ب هر دلی فروخته نمیشد ولی الان دیگه والله بس ک ب هر احساس و دلبستگی کوتا و بدونه نظم و قانونی میگن عشق معلوم نیست عشق واقعی کجاست و کیلویی چنده 🙂

سپیده در تاریخ 9 آذر 1391 گفته : پاسخ دهید

من عاشقمممممممممممممم دلتنگشمممممممم الان

لیلا در تاریخ 26 آبان 1391 گفته : پاسخ دهید

از نظر من عاشق شدن بزرگترین اشتباه دنیاس.چون هیچ کدوم از ما اصلا این اتفاق رو درک نکردیم و هیچ وقت اون رو احساس نکردیم

ایلاترا در تاریخ 17 آبان 1391 گفته : پاسخ دهید

واقعآ عالی بود…..

سمیرا در تاریخ 3 آبان 1391 گفته : پاسخ دهید

خیلی عالی بود اما کاش میشد این داستان تو دنیای ما که دخترا تو نامردی دست پسرا رو هم از پشت بستن واقعیت داشت
البته به همه جسارت نمی کنم

ببخششششششششششششششید دوستان

nazanin در تاریخ 20 مهر 1391 گفته : پاسخ دهید

واقعیت زندگی اینه که زنان عاشق و همه چیزشان فدای عشقشون می کنن و مردها فقط خودشونو می بینن و . . . اینه عاقبت

lmaryam در تاریخ 16 مهر 1391 گفته : پاسخ دهید

bad nabod vali cheghadr sakhte adam natone be kasi ke dosesh dare ebraz alaghe koneeeee

sara در تاریخ 6 مهر 1391 گفته : پاسخ دهید

مرسی رمانتیک بود ولی فک نکنم همچین دختری الان باشه!

ماریه در تاریخ 29 شهریور 1391 گفته : پاسخ دهید

ba hale

سحر در تاریخ 22 شهریور 1391 گفته : پاسخ دهید

خیییییییییییییییییلی بی مزه بود .

محدثه در تاریخ 22 شهریور 1391 گفته : پاسخ دهید

ممنون واقعا زیبا بود

css.php