کد خبر : 159183 تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴ - ۵:۲۱

داستان آموزنده اوج بخشندگی

شما علاقه مندان به ادبیات می توانید زیباترین نوشته ها، جدیدترین داستان ها و جذاب ترین متن ها را در سایت میهن فال دنبال کنید. در این مقاله از مجموع داستان های کوتاه، داستان آموزنده اوج بخشندگی را برای شما در نظر گرفته ایم و پیشنها می کنیم حتما این …

شما علاقه مندان به ادبیات می توانید زیباترین نوشته ها، جدیدترین داستان ها و جذاب ترین متن ها را در سایت میهن فال دنبال کنید. در این مقاله از مجموع داستان های کوتاه، داستان آموزنده اوج بخشندگی را برای شما در نظر گرفته ایم و پیشنها می کنیم حتما این داستان را بخوانید. با ما همراه باشید.
.
داستان آموزنده اوج بخشندگی
حابرهتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد ، بخوردم .گفتم : « والله این بسی خوش بود.» غلام بیرون رفت ویک یک گوسفند را می کشت و آن موضع را (آن قسمت) را می پخت و پیش من می آورد. و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.

چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟

گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید). وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟ گفت: سبحان الله تو را چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟

پس حاتم را پرسیدند که :« تو در مقابله آن چه دادی؟» گفت : «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»

گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!»

گفت: « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم…»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 497 بار
دیدگاهتان را بنویسید

فری در تاریخ 31 تیر 1394 گفته : پاسخ دهید

خیلی مطلب زیبا و جالبی بود.

css.php