کد خبر : 236437 تاریخ انتشار : دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۵

حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 8 – آمدى، ولى حالا چرا؟

در آغاز جوانى چنانکه پیش آید و مى دانى، به زیبارویى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم، زیرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت. آنکه نبات عارضش آب حیات مى خورد در شکرش نگه کند هر که نبات مى خورد(1) از روى اتفاق، …

حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 8 – آمدى، ولى حالا چرا؟

در آغاز جوانى چنانکه پیش آید و مى دانى، به زیبارویى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم، زیرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت.

آنکه نبات عارضش آب حیات مى خورد

در شکرش نگه کند هر که نبات مى خورد(1)

از روى اتفاق، کارى ناموزون از او دیدم، بدم آمد، پیوند با او را بریدم و دل از مهرش کندم و گفتم:

برو هر چه مى بایدت پیش گیر

سر ما ندارى سر خویش گیر

شنیدم مى رفت و مى گفت:

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نکاهد

او به سفرى طولانى رفت، پریشانى فراق او دلم را رنجانید و در روانم اثر تلخى گذاشت.

بازى آى و مرا بکش که پیشت مردن

خوشتر که پس از تو زندگانى کردن

شکر و سپاس خدا را که پس از مدتى بازگشت، ولى چه بازگشتى؟ که: حلق خوش آوایش که گویى حنجره حضرت داوود دگرگون گشته بود، و سرمایه زیباى یوسف نماى او تباه شده و سیب چانه اش (بر اثر روییدن مو) گرد گرفته و از زیباییش کاسته بود، توقع داشت که از او استقبال گرم کنم، ولى از او کنار کشیدم و گفتم:

آن روز که خط شاهدت بود

صاحب نظر از نظر براندى

امروز بیامدى به صلحش

کش ضمه و فتحه بر نشاندى (2)

تازه بهارا! ورقت زرد شد

دیگ منه کآتش ما سرد شد

چند خرامى و تکبر کنى

دولت پارینه تصور کنى؟ (3)

پیش کسى رو که طلبکار تو است

ناز بر آن کن که خریدار تو است

سبزه در باغ گفته اند خوش است

داند آن کس که این سخن گوید

یعنى از روى نیکوان خط سبز

دل عشاق بیشتر جوید

بوستان تو گند نازایست (4)

بس که بر مى کنى و مى روید

گر صبر کنى ور نکنى موى بناگوش (5)

این دولت ایام نکویى به سر آید (6)

گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ریش (7)

نگذاشتمى تا به قیامت که برآید

سؤ ال کردم و گفتم: جمال روى تو را چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده است؟

جواب داد ندانم چه بود رویم را

مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده است

1- یعنى: زیبارویى که سبزه شیرین رخسارش از چشمه آب زندگى مى نوشد و هرکس خواستار خوردن قند است به شکر لب او بنگرد.

2- یعنى: آن روز که سبزه گونه زیبا داشتى، اهل نظر را از چشم انداز خود دور ساختى، ولى اکنون که به آشتى بازگشته اى، آن سبزه خط چهره ات، به پیچیدگى سبیل مانند خم ضمه و فتحه (پیش و زبر) نمایان است.

3- دولت پارینه: بخت سال گذشته.

4- گندنازار: تره زار.

5- بناگوش: نرمه گوش.

6- سلطنت روزگار زیبایى.

7- اگر تسلط بر حیات خود، همچون تسلط دستت بر ریشت که دارى، داشتم…

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 423 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php