حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 7 – بى اعتنایى یار
دانشمندى را دیدم که به محنت عشق زیبارویى گرفتار گشته بود و راز این عشق فاش شده بود، از این رو بسیار ستم مى کشید و تحمل مى کرد، یکبار از روى مهربانى به او گفتم: بخوبى مى دانم که از تو در رابطه با آن محبوب کار ناپسندى سر نزده و لغزشى ننموده اى، در عین حال براى دانشمندان شایسته نیست که خود را در معرض تهمت مردم قرار دهند و در نتیجه از ناحیه بى ادبان، جفا بکشند و به زحمت بیفتند.
به من چنین پاسخ داد: اى دوست مرا در این حال سرزنش نکن که در این مورد چنانکه صلاح دانسته اى بسیار فکر کرده ام، ولى صبر در برابر قهر و بى اعتنایى یار، آسانتر از صبر به خاطر محروم شدن از دیدار جمال او است. حکماى فرزانه گویند: رنج فراق بردن آسانتر از فرو خواباندن چشم از دیدار یار است.
گر جفایى کند بباید برد
چند از آن روز گفتم استغفار
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست
ور به قهرم براند او داند (1)
1- یعنى: کسى که دور از یار نمى تواند زندگى کند، اگر یار ستمى کند ناگزیر باید آن ستم را تحمل کرد. یک روز گفتم: امان از ستم فراق یار، پس از آن روز چندین بار استغفار و توبه کردم، یار از یار دورى نمى کند، من آنچه دلخواه او است دل بستم و تسلیم شدم. اگر او از روى مهربانى مرا نزد خود دعوت کند، و یا از روى قهر و بى مهرى مرا از خود دور سازد، صلاح کار را خود داند.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»