کد خبر : 235613 تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۷

حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 2 – دوستی و توقع

گویند خواجه‌ای را بنده‌ای نادرالحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان. گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت ای برادر چو اقرار دوستی کردی، توقع خدمت مدار که چون عاشق …

حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 2 – دوستی و توقع

گویند خواجه‌ای را بنده‌ای نادرالحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان. گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت ای برادر چو اقرار دوستی کردی، توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست.

خواجه با بنده پرى رخسار

چون درآمد به بازى و خنده

نه عجب کو چو خواجه حکم کند

وین کشد بار ناز چون بنده

3.4/5 - (9 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 6,848 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php