کد خبر : 230832 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۳

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 11 – پرهیز از رفتن به نزد نامرد

در شهر بندرى اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالى شدید آن چنان آذوقه و خوراک کم شد که گویى درهاى آسمان بسته شده و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته بود، پارسایان تهیدست در سخت ترین خطر قرار گرفتند. نماند جانورى از وحش و طیر و ماهى و مور که بر …

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 11 – پرهیز از رفتن به نزد نامرد

در شهر بندرى اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالى شدید آن چنان آذوقه و خوراک کم شد که گویى درهاى آسمان بسته شده و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته بود، پارسایان تهیدست در سخت ترین خطر قرار گرفتند.

نماند جانورى از وحش و طیر و ماهى و مور

که بر فلک نشد از بى مرادى افغانش

عجب که دود دل خلق جمع مى نشود

که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش (1)

در چنین سالى دور از جان دوستان، یک نفر نامرد، که سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان، بر خلاف ادب است و از سوى دیگر ناگفته گذاشتن آن نیز شایسته نیست، که گروهى آن را حمل بر خمودى گوینده مى کنند، از این رو در مورد آن نامرد به دو شعر اکتفا مى کنیم که همین اندک، دلیل بسیار، و کشت نمونه خروار است.

اگر تتر بکشد این مهنث را

تترى را دگر نباید کشت

چند باشد چو جسر بغدادش

آب در زیر و آدمى در پشت (2)

چنین شخصى که به پاره اى از زندگى او آگاه شدى، در این سال قحطى، ثروت بسیار داشت و به تهیدستان پول مى داد و براى مسافران، سفره غذا فراهم کرده و مى گسترانید. در این میان گروهى از پارسایان که بر اثر شدت تهیدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند، تصمیم گرفتند تا کنار سفره او بروند، در این مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با تصمیم آنها موافقت نکردم و گفتم.

نخورد شیر نیم خورده سگ

ور بمیر به سختى اندر غار

تن به بیچارگى و گرسنگى

بنه و دست پیش سفله مدار (3)

گر فریدون شود به نعمت و ملک

بى هنر را به هیچ کس مشمار(4)

پرنیان و نسیج، بر نااهل

لاجورد و طلاست بر دیوار (5)

1- یعنى: آنقدر خشکسالى و قحطى بود که عجیب است که دود آتش دل خلق، بصورت ابر و باران در نیامد و باران اشک خلق بصورت سیلاب نشد.

2- یعنى اگر قوم ظالم تاتار (مغولیان) این مخنث (نامرد) پست را بکشند، نباید قاتل تاتارى را به عنوان قصاص کشت، تاکى این نامرد را مانند پل بغداد، آب در مجراى زیرین برود، و انسان بر پشت آن پل حرکت کند؟

3- سفله: فرومایه و پست.

4- یعنى: بى هنر را، در صف کسان نشمار، او کس نیست بلکه ناکس است.

5- یعنى: لباس ابریشم و حریر زربافته بر تن نااهل مانند سنگ درخشنده کبود رنگ و طلاى خالص است که بر نقش دیوار بى جان، نمایان مى باشد.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 620 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php