کد خبر : 230698
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۰
حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 10 – در فضیلت قناعت
فقیری را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و رقعه بر خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت: به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق که بار محنت خود به که بار منت خلق کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد …
فقیری را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و رقعه بر خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت:
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم…، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته… اگر بر صورت حال تو چنانکه هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن!
همه رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
دسته بندی : مجله خبری
بازدید 616 بار