حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 9 – نتیجه شوم، دست سوال بسوى ثروتمند
یکى از علما، عیالوار بود و از این رو خرج بسیار داشت، ولى درآمدش اندک بود، ماجرا را به یکى از بزرگان ثروتمند که ارادت بسیار به آن عالم داشت، بیان کرد، آن ثروتمند بزرگ، چهره در هم کشید، و از سؤال آن عالم خوشش نیامد. ز بخت روى ترش …
یکى از علما، عیالوار بود و از این رو خرج بسیار داشت، ولى درآمدش اندک بود، ماجرا را به یکى از بزرگان ثروتمند که ارادت بسیار به آن عالم داشت، بیان کرد، آن ثروتمند بزرگ، چهره در هم کشید، و از سؤال آن عالم خوشش نیامد.
ز بخت روى ترش کرده پیش یار عزیز (1)
مرو که عیش بر او نیز تلخ گردانى
به حاجتى که روى تازه روى و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پیشانى (2)
آن ثروتمند بزرگ، کمى بر جیره اى که به عالم مى داد افزود، ولى از اخلاص او به آن عالم بسیار کاسته شد، پس از چند روز، وقتى که عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند ندید، گفت:
بِئس المطاعِمُ حینَ الذُلِّ یکسِبُها
القِدرُ مُنْتَصَبٌ وَ القَدرُ مَخفوضٌ
بینوایى به از مذلت خواست
1- بخت روى: ناخوش از ناسازگارى بخت.
2- یعنى ناخوش و ترشروى نزد یار گرامى مرو، که زندگى خوش وى را نیز ناخوش سازى. چون به عرض نیاز، روى آور. خوشرو باش که کار گشاده رو، هیچگاه فروبسته نماند.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»