حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 8 – دورى از دراز کردن دست سؤال به سوى فقیر
جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمینى از ترکمنستان) به زخمى شدید مبتلا شد، شخصى به او گفت: فلان بازرگان، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او این دارو را بخواهى، از دادن آن دارو، مضایقه نمى نماید. نظر به اینکه آن بازرگان به بخل معروف بود بطورى که: گر …
جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمینى از ترکمنستان) به زخمى شدید مبتلا شد، شخصى به او گفت: فلان بازرگان، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او این دارو را بخواهى، از دادن آن دارو، مضایقه نمى نماید.
نظر به اینکه آن بازرگان به بخل معروف بود بطورى که:
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب
تا قیامت روز روشن، کس ندیدى در جهان
جوانمرد گفت: اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم، چند صورت دارد، یا مى دهد، یا نمى دهد، و اگر داد، یا در فروختن دارو منفعت کند و یا منفعت نکند، به هر حال (با آنهمه احتمال) نوشداروى او که بخیل است، زهر کشنده خواهد بود.
در تن افزودى و از جان کاستى (1)
حکیمان فرزانه گفته اند: اگر آب حیات (زندگى جاودان) را به بهاى آبرو و شرف بدهند، حکیم آن را نخرد، چرا که بیمارى مرگ از زندگى ذلیلانه، خوشتر است.
اگر حنظل خورى از دست خوشخو (2)
به از شیرینى از دست ترشروى
1- یعنى: نوشداروى ناپاک نهادان که با منت به دست مى آید، ممکن است موجب سلامتى تن شود، ولى از سوى دیگر موجب رنجش و ضعف روح و روان، خواهد شد.
2- حنظل: میوه گیاهى که به شکل خربزه کوچک است و بسیار تلخ مى باشد.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»