کد خبر : 230049 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۴

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 5 – مرگ قوى و زنده ماندن ضعیف، چرا؟

دو پارسا از اهالى خراسان، با هم به سفر رفتند، یکى از آنها ضعیف بود و هر دو شب یکبار غذا مى خورد، دیگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد، از قضاى روزگار در کنار شهرى به اتهام اینکه جاسوس دشمن هستند، دستگیر شدند، و هر دو …

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 5 – مرگ قوى و زنده ماندن ضعیف، چرا؟

دو پارسا از اهالى خراسان، با هم به سفر رفتند، یکى از آنها ضعیف بود و هر دو شب یکبار غذا مى خورد، دیگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد، از قضاى روزگار در کنار شهرى به اتهام اینکه جاسوس دشمن هستند، دستگیر شدند، و هر دو را در خانه اى زندانى نمودند، و در آن زندان را با گل گرفتند و بستند، بعد از دو هفته معلوم شد که جاسوس نیستند و بى گناهند. در را گشودند، دیدند قوى مرده، ولى ضعیف زنده مانده است.

مردم در این مورد تعجب نمودند که چرا قوى مرده است ؟! طبیب فرزانه اى به آنها گفت: اگر ضعیف مى مرد باعث تعجب بود، زیرا مرگ قوى از این رو بود که پرخور بود، و در این چهارده روز، طاقت بى غذایى نیاورد و مرد، ولى آن ضعیف کم خور بود، مطابق عادت خود صبر کرد و سلامت ماند.

چو کم خوردن طبیعت شد کسى را (1)

چو سختى پیشش آید سهل گیرد

وگر تن پرور است اندر فراخى (2)

چو تنگى بیند از سختى بمیرد

1- طبیعت شد: خوی و عادت کسی شد

2- فراخی: فراوانی

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 606 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php