کد خبر : 229248 تاریخ انتشار : سه شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۵

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 40 – اعتراض به همنشینى گیاه با گل و پاسخ گیاه

چند دسته گل تازه را دیدم که بر روى خرمنى از گیاه، بسته شده بود، گفتم: چرا گیاه ناچیز همنشین گلها شده است؟ گیاه از سخن من رنجید و گریه کرد و گفت خاموش باش و خرده مگیر، که انسان کریم و بزرگوار، حق همسایگى و همخوانگى را از یاد …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 40 – اعتراض به همنشینى گیاه با گل و پاسخ گیاه

چند دسته گل تازه را دیدم که بر روى خرمنى از گیاه، بسته شده بود، گفتم: چرا گیاه ناچیز همنشین گلها شده است؟ گیاه از سخن من رنجید و گریه کرد و گفت خاموش باش و خرده مگیر، که انسان کریم و بزرگوار، حق همسایگى و همخوانگى را از یاد نمى برد و از همنشینى تهدستان روى نمى گرداند؛ اگر جمال ندارم مگر نه این است که گیاه باغ خدا هستم.

دیدم گل تازه چند دسته

بر گنبدی از گیاه رسته

گفتم: چه بود گیاه ناچیز

تا در صف گل نشیند او نیز؟

بگریست گیاه و گفت خاموش

صحبت نکند کرم فراموش

گر نیست جمال و رنگ و بویم

آخر نه گیاه باغ اویم

من بنده حضرت کریمم

پرورده نعمت قدیمم

گر بى هنرم و گر هنرمند

لطف است امیدم از خداوند

با آنکه بضاعتى ندارم

سرمایه طاعتى ندارم

او چاره کار بنده داند

چون هیچ وسیلتش نماند (1)

رسم است که مالکان تحریر (2)

آزاد کنند بنده پیر

اى بار خداى عالم آراى

بر بنده پیر خود ببخشاى

سعدى ره کعبه رضا گیر

اى مرد خدا در خدا گیر

بدبخت کسى که سر بتابد

زین در، که درى دگر بیابد

1- یعنی: بنده درمانده را هیچ وسیله ای به مراد نرساند، خداوند کریم او را فرو نگذارد

2- مالکان تحریر: صاحبان آزاد کردن بندگان

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

5/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 1,147 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php