حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 38 – زن زشت رو و همسر نابینا
دانشمندى دخترى داشت که بسیار بد قیافه بود، به سن ازدواج رسیده بود، با اینکه جهیزیه فراوان داشت، کسى مایل نبود با او ازدواج کند. زشت باشد دیبقى و دیبا (1) که بود بر عروس نازیبا ناچار او را به عقد ازدواج نا بینایى در آورند، در آن عصر حکیمى …
دانشمندى دخترى داشت که بسیار بد قیافه بود، به سن ازدواج رسیده بود، با اینکه جهیزیه فراوان داشت، کسى مایل نبود با او ازدواج کند.
که بود بر عروس نازیبا
ناچار او را به عقد ازدواج نا بینایى در آورند، در آن عصر حکیمى از سر اندیب (جزیره سیلان ) هند آمده بود و بر اثر مهارت در درمان، چشم نابینا را بینا مى کرد، به آن دانشمند گفتند: چرا دامادت را نزد آن حکیم نمى برى تا با درمان چشمانش، دیدگان را بینا کند؟
دانشمند پاسخ داد: مى ترسم او بینا شود و دخترم را طلاق دهد، زنى که زشت رو است، شوهر نابینا براى او بهتر از بینا است
1- پارچه ابریشمی زیبا
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»