کد خبر : 228946 تاریخ انتشار : شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۳

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 38 – زن زشت رو و همسر نابینا

دانشمندى دخترى داشت که بسیار بد قیافه بود، به سن ازدواج رسیده بود، با اینکه جهیزیه فراوان داشت، کسى مایل نبود با او ازدواج کند. زشت باشد دیبقى و دیبا (1) که بود بر عروس نازیبا ناچار او را به عقد ازدواج نا بینایى در آورند، در آن عصر حکیمى …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 38 – زن زشت رو و همسر نابینا

دانشمندى دخترى داشت که بسیار بد قیافه بود، به سن ازدواج رسیده بود، با اینکه جهیزیه فراوان داشت، کسى مایل نبود با او ازدواج کند.

زشت باشد دیبقى و دیبا (1)

که بود بر عروس نازیبا

ناچار او را به عقد ازدواج نا بینایى در آورند، در آن عصر حکیمى از سر اندیب (جزیره سیلان ) هند آمده بود و بر اثر مهارت در درمان، چشم نابینا را بینا مى کرد، به آن دانشمند گفتند: چرا دامادت را نزد آن حکیم نمى برى تا با درمان چشمانش، دیدگان را بینا کند؟

دانشمند پاسخ داد: مى ترسم او بینا شود و دخترم را طلاق دهد، زنى که زشت رو است، شوهر نابینا براى او بهتر از بینا است

1- پارچه ابریشمی زیبا

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

4/5 - (4 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 1,237 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php