کد خبر : 224613 تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۷

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 5 – زاهد دغلباز

زاهدنمایى مهمان پادشاه شد، وقتى که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکى شاه به او بیفزاید. هنگامى که به خانه اش باز گشت، سفره غذا …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 5 – زاهد دغلباز

زاهدنمایى مهمان پادشاه شد، وقتى که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکى شاه به او بیفزاید.

هنگامى که به خانه اش باز گشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانى هوشمند بود از روى تیزهوشى به ریاکارى پدر پى برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردى؟

زاهدنما پاسخ داد: در حضور شاه چیزى نخوردم که روزى به کار آید. (یعنى همین کم خورى من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزى از همین موقعیت بهره می گیرم.)

پسر هوشمند به او گفت: بنابراین نمازت زا نیز قضا کن که نمازى نخواندى تا به کار آید؟

اى هنرها گرفته بر کف دست

عیبها برگرفته زیر بغل

تا چه خواهى گرفتن اى مغرور

روز درماندگى به سیم دغل (1)

(1)- یعنى: اى که اندکى از خوبى و هنر خود را آشکار کردى، ولى عیبهاى بسیار خود را پنهان نمودى، اى مغرور و نادان! نمى دانم با این وضعى که دارى در روز درماندگى، با نقره تقلبى چه خواهى خرید؟! به یقین در آن روز بیچاره اى تهیدست خواهى بود.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 492 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php