کد خبر : 224369 تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۷

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 3 – دوستى اهل صفا و انسان هاى پاکدل

hekayat-golestan-mihanfal-com

سارقى براى دزدى به خانه یکى از پارسایان رفت، هر چه جستجو کرد چیزى در آنجا نیافت. دلتنگ و رنجیده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گلیمى را که بر روى آن خوابیده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.

شنیدم که مردان راه خداى

دل دشمنان را نکردند تنگ

تو را کى میسر شود این مقام

که با دوستانت خلافست و جنگ

دوستى آنان که با صفا هستند، خواه در برابر و خواه در پشت سر، یکسان است، نه آن چنان که در پشت سرت عیبجویى کنند و در پیش رویت قربانت گردند.

دربرابر چو گوسپند سلیم

در قفا همچو گرگ مردم خوار

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بى گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دیدگاهتان را بنویسید