کد خبر : 222559
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۰
حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 31 – پرهیز از تحمل بار سنگین گناه
پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام کنند، زیرا به خاطر بى اعتنایى او، بر او خشمگین شده بود. بى گناه گفت: اى شاه به خاطر خشمى که نسبت به من دارى آزار و کشتن مرا مجوى، زیرا اعدام من با قطع یک نفس پایان مى یابد، ولى بار …
پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام کنند، زیرا به خاطر بى اعتنایى او، بر او خشمگین شده بود.
بى گناه گفت: اى شاه به خاطر خشمى که نسبت به من دارى آزار و کشتن مرا مجوى، زیرا اعدام من با قطع یک نفس پایان مى یابد، ولى بار گناه آن همیشه بر دوش تو خواهد ماند و سنگینى خواهد کرد.
تلخى و خوشى و زشت و زیبا بگذشت
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
پادشاه، تحت تاثیر نصیحت او قرار گرفت و از ریختن خونش منصرف شد و تحمل بار سنگین همیشگى گناه را از خود دور ساخت.
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند
بازدید 511 بار