کد خبر : 219793 تاریخ انتشار : دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۸

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 13 – اندازه نگه دار که اندازه نکوست

یکى از شاهان، شبى را تا بامداد با خوشى و عیش به سر آورد و در آخر آن شب گفت: ما را به جهان خوشتر از این یکدم نیست کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست فقیرى صبور که در بیرون کاخ، در هواى سرد خوابیده بود، …

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 13 – اندازه نگه دار که اندازه نکوست

یکى از شاهان، شبى را تا بامداد با خوشى و عیش به سر آورد و در آخر آن شب گفت:

ما را به جهان خوشتر از این یکدم نیست

کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

فقیرى صبور که در بیرون کاخ، در هواى سرد خوابیده بود، صداى شاه را شنید، به شاه خطاب کرد:

اى آنکه به اقبال تو در عالم نیست

گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست

شاه از سخن و صبر فقیر شاد گردید و کیسه اى با هزار دینار از دریچه کاخ به سوى فقیر نزدیک کرد و گفت: (اى فقیر! دامنت را بگشا.)

فقیر گفت: دامن ندارم زیرا لباس ندارم!

دل شاه به حال او بیشتر سوخت و یک دست لباس خوب به آن دینارها افزود و به آن فقیر داد.

آن فقیر در حفظ آن پول و کالا نکوشید، بلکه در اندک زمانى همه آن را خرج کرد و پراکنده نمود. (و در مورد اموال، اسراف و زیاده روى کرد.)

ماجرا را در آن وقت که شاه از آن فقیر بى خبر بود به شاه گزارش دادند. شاه ناراحت شد و چهره در هم کشید.

به همین خاطر است که هوشمندان آگاه گفته اند: (از تندى و خشم شاهان بر حذر باش، زیرا تلاش آنها در امور مهم کشور مى گذرد و تحمل ازدحام عوام نکنند.)

حرامش بود نعمت پادشاه

که هنگام فرصت ندارد نگاه

مجال سخن تا نیابى ز پیش

به بیهوده گفتن مبر قدر خویش

شاه گفت: این گداى گستاخ و اسرافکار را که آن همه نعمت را در چند روز اندک تلف کرد از اینجا دور کنید، زیرا خزانه بیت المال غذاى تهیدستان است نه طعمه برادران شیطانها.

ابلهى کو روز روشن شمع کافورى نهد

زود بینى کش به شب روغن نباشد در چراغ

یکى از وزیران خیرخواه به شاه گفت: (چنین مصلحت دانم که به چنین فقیران به اندازه کفاف (و اندک اندک ) داده شود، تا آنها خرج کردن، راه اسراف را نداشته باشند، ولى براى صاحبان همت نیز مناسب نیست که با خشونت شدید و زننده با فقیر برخورد کنند، به طورى که یکبار با لطف سرشار او را امیدوار سازند و سپس دل او را با تندى و خشونت رنجور و خسته نمایند.)

به روى خود در طماع باز نتوان کرد

چو باز شد، به درشتى فراز نتوان کرد(63)

کس نبیند که تشنگان حجاز

به سر آب شور گرد آیند

هر کجا چشمه اى بود شیرین

مردم و مرغ و مور گرد آیند

به این ترتیب باید گفت: (اندازه نگه دار که اندازه نکوست ) در ماجراى فوق، نه شاه و نه ش در این امر کوشش نکردند.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

3.5/5 - (4 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 5,682 بار
دیدگاهتان را بنویسید

حسین بدیعی در تاریخ 29 اردیبهشت 1399 گفته : پاسخ دهید

دست بردن در کلام سعدی حتی به بهانه‌ی توضح مطلب خط کشیدن است بر کار استادان نقاشی است برای تصحیح قاب آن و خورد کردن الماس برای کشف محتوای آن.

css.php