کد خبر : 219241 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۴۰

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 10 – نتیجه مهر و نامهری حاکم به ملت

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 10 – نتیجه مهر و نامهری حاکم به ملت در مسجد جمعه شهر دمشق، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیى پیغمبر(ع) به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم، ناگاه دیدم یکى از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت براى …

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 10 – نتیجه مهر و نامهری حاکم به ملت

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 10 – نتیجه مهر و نامهری حاکم به ملت

در مسجد جمعه شهر دمشق، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیى پیغمبر(ع) به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم، ناگاه دیدم یکى از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت براى زیارت قبر یحیی (ع) به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست.

درویش و غنى بنده این خاک و درند

آنان که غنى ترن محتاج ترند

پس از دعا به من رو کرد و گفت: از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان) عمومى است و آنها رفتار درست و نیک دارند، تقاضا دارم عنایت و دعایى براى من کنند، زیرا از گزند دشمنى سرسخت، ترسان هستم.

به شاه گفتم: بر ملت ناتوان مهربانى کن، تا از ناحیه دشمن توانا نامهربانى و گزند نبینى.

به بازوان توانا و فتوت سر دست

خطا است پنجه مسکین ناتوان بشکست

نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید؟

که گر ز پاى در آید، کسش نگیرد دست

هر آنکه تخم بدى کشت و چشم نیکى داشت

دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده

و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست

بنى آدم اعضاى یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بى غمى

نشاید که نامت نهند آدمى

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 573 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php